"خوش گذشت"
بهترین توصیفی که بعد از خوندن این کتاب دارم همینه.
چالش قصهگو بهخوان رو دیدم و دلم خواست منم یکی از کتابهاش رو بخونم. و از اونجایی که جونم در میاد تا یه کتاب رو بخونم، کوتاهترین کتاب چالش رو انتخاب کردم. ۷۶ صفحهای!
رفتم شروعش کردم و تو حرکت اول نصفش رو خوندم! ولی خب باید به قوانین چالش هم پایبند میبودم و تو ۳روز کتاب رو تموم میکردم. پس شعله رو کم کردم و به ۳روز (البته ساعتی حساب کنیم کمتر میشه) رسوندمش.
ترکیبی از تکگویی و نمایشنامه با توصیف صحنه نمایش و توصیفات زیبایی که در متن نمایشنامه بود، داستان بامزه و جالبی رو ساختهبود که افتادم توش و زیاد خوشم اومد. حتی دو سه جاش هم بلندبلند خندیدم. توصیفاتی از در و دیوار و تابلو و پاریس و غیره که وسط داستان به صورت بیربطِ موردپسندی میاومدن. خیلی خوب بود اصن اقا.
آقای نووهچنتو یه پیانیست کلهگنده بود که اصن روی زمین وجود نداشت و فقط روی دریا و اقیانوس شناور بود. چیزهای جالبی هم میدونست. آخرش هم یه چیز جالب گفت: "شستیهای پیانو سر و ته مشخصی داره که من میتونم بیکران آهنگ باهاش بزنم. دنیا روی زمین بیکرانه و وقتی شستیهای پیانوت بیکران باشه نمیتونی باهاشون آهنگ بزنی."
خاطره خوبی از یه داستان کوتاه شد برام.