بریدۀ کتاب
1402/11/17
صفحۀ 18
این یارو دانی بودمن بچه را پیدا کرد و دنبال چیزی میگشت که بگوید این بچه کیست، اما فقط یک نوشته پیدا کرد: روی جعبه مقوایی با جوهر آبی چاپ کردهبودند: تی. دی. لیمونی! بچه را بغل کرد و بهش گفت: «سلام لمون!» و در دلش چیزی جوانه زد، چیزی مثل احساس پدر شدن. تا زنده بود، همیشه مدعی بود که تی.دی. یعنی thanks Danny. متشکرم دانی. چرت بود ولی او باورش شدهبود. این بچه را برای او گذاشته بودند. از این بابت مطمئن بود.
این یارو دانی بودمن بچه را پیدا کرد و دنبال چیزی میگشت که بگوید این بچه کیست، اما فقط یک نوشته پیدا کرد: روی جعبه مقوایی با جوهر آبی چاپ کردهبودند: تی. دی. لیمونی! بچه را بغل کرد و بهش گفت: «سلام لمون!» و در دلش چیزی جوانه زد، چیزی مثل احساس پدر شدن. تا زنده بود، همیشه مدعی بود که تی.دی. یعنی thanks Danny. متشکرم دانی. چرت بود ولی او باورش شدهبود. این بچه را برای او گذاشته بودند. از این بابت مطمئن بود.
پواد پایت
1402/11/17
4