بریده‌ای از کتاب نووه چنتو (افسانه 1900) اثر الساندرو باریکو

بریدۀ کتاب

صفحۀ 56

من ممکن است سال‌ها باز توی این کشتی بمانم، اما از دریا چیزی نفهمم. در حالی که اینجوری، پیاده میشوم و چندسالی زندگیم را روی زمین و از راه زمین می‌گذرانم، یک آدم معمولی می‌شوم، و بعد یک روز راه می‌افتم، به ساحلی می‌رسم، حالا هر ساحلی که بود باشد، سرم را بلند می‌کنم، دریا را نگاه می‌کنم: و می‌بینم که دریا آنجاست و فریادش را می‌شنوم.

من ممکن است سال‌ها باز توی این کشتی بمانم، اما از دریا چیزی نفهمم. در حالی که اینجوری، پیاده میشوم و چندسالی زندگیم را روی زمین و از راه زمین می‌گذرانم، یک آدم معمولی می‌شوم، و بعد یک روز راه می‌افتم، به ساحلی می‌رسم، حالا هر ساحلی که بود باشد، سرم را بلند می‌کنم، دریا را نگاه می‌کنم: و می‌بینم که دریا آنجاست و فریادش را می‌شنوم.

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.