بریدۀ کتاب

نووه چنتو (افسانه 1900)
بریدۀ کتاب

صفحۀ 56

من ممکن است سال‌ها باز توی این کشتی بمانم، اما از دریا چیزی نفهمم. در حالی که اینجوری، پیاده میشوم و چندسالی زندگیم را روی زمین و از راه زمین می‌گذرانم، یک آدم معمولی می‌شوم، و بعد یک روز راه می‌افتم، به ساحلی می‌رسم، حالا هر ساحلی که بود باشد، سرم را بلند می‌کنم، دریا را نگاه می‌کنم: و می‌بینم که دریا آنجاست و فریادش را می‌شنوم.

من ممکن است سال‌ها باز توی این کشتی بمانم، اما از دریا چیزی نفهمم. در حالی که اینجوری، پیاده میشوم و چندسالی زندگیم را روی زمین و از راه زمین می‌گذرانم، یک آدم معمولی می‌شوم، و بعد یک روز راه می‌افتم، به ساحلی می‌رسم، حالا هر ساحلی که بود باشد، سرم را بلند می‌کنم، دریا را نگاه می‌کنم: و می‌بینم که دریا آنجاست و فریادش را می‌شنوم.

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.