بریدههای کتاب بار دیگر شهری که دوست می داشتم مهدی سرکانی 1404/1/24 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 26 ما هرگز از آنچه نمیدانستیم، و از کسانی که نمیشناختیم، ترسی نداشتیم. ترس، سوغاتِ آشنایی هاست. 0 45 𝑺.𝑴𝒐𝒌𝒉𝒕𝒂𝒓𝒊 1403/10/11 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 45 هلیا، طعم تلخ پوست آن انارها یادت هست؟ گرگها کنار رودخانه چراغ افروخته بودند. تو از صدای غربت، از فریادِ قدرت، و از رنگ مرگ میترسی؟ هلیا! برای دوست داشتن هر نَفَس زندگی، دوست داشتن هر دم مرگ را بیاموز و برای ساختن هر چیز نو، خراب کردن هر چیز کهنه را و برای عاشق عشق بودن، عاشق مرگ بودن را... 0 9 سادات خانوم✧*) 1403/5/28 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 37 0 7 فاطر ۱۳۵ 1403/9/10 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 34 تحملِ تنهایی از گداییِ دوستداشتن آسانتر است. تحمل اندوه از گدایی همهی شادیها آسانتر است. سهل است که انسان بمیرد تا آنکه بخواهد به تکدّی حیات برخیزد. 1 42 سادات خانوم✧*) 1403/5/27 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 15 0 2 سودآد 1403/7/24 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 26 0 1 شیدا 1403/6/21 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 56 به یاد بیاور که در این لحظه ها نیاز من به تو نیاز من به تمامی ذرات زندگیست. 0 11 فاطمه عباسی 🇵🇸 1403/6/23 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 86 در پایدارترین شادیها نیز غمی نهفته است و در پاکترین اعمال قطرهای از ناپاکی. 0 12 مریم محسنیزاده 1403/6/28 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 35 فرصتهای گریزنده را چون قاصدکها به دست باد نشاندیم. ما، در «خفاخانه»های ضمیر خویش، چیزی را پنهان نگه داشتیم. پنهان و سرسختانه نگه داشتیم. و روزی دانستیم_ و تو نیز خواهی دانست_ که زمانْ جاودان بودن همه چیز را نفی میکند. پوسیدگی بر هر آنچه پنهان شده است دست مییابد و افسوس به جای میماند. 0 0 samin⋆ 1403/12/23 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 14 آنها که تا سپید صبح بیدار مینشینند ستایشگران تاریکی نیستند. 0 8 مهدی سرکانی 1404/2/2 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 86 من میخواهم به کودکی خویش بازگردم، به پاکترین رویاها. به سوی آنچه مرا هفتساله بودن بیاموزد. که همه چیز را با رنگهای کودکانه بیامیزد. پای پلهها بنشینم و به صدای شستن ظرفها گوش بدهم. 0 41 فرزانه تیموری 1402/9/1 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 22 به یاد داشته باش که یک مرد، عشق را پاس میدارد، یک مرد هر چه را که میتواند به قربانگاهِ عشق میآورد، آنچه فدا کردنیست فدا میکند، آنچه شکستنیست میشکند و آنچه را که تحمل سوز است تحمل میکند؛ اما هرگز منزلگاهِ دوستداشتن به گدایی نمیرود. 0 14 فاطر ۱۳۵ 1403/9/12 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 38 هر لحظهای که در تسلیم بگذرد، لحظهای ست که بیهودگی و مرگ را تعلیم میدهد. 0 3 mahsa 1403/5/24 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 13 0 10 فاطمه علیخانی 1404/2/18 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 26 ما هرگز از آنچه نمیدانستیم و از کسانی که نمیشناختیم ترسی نداشتیم. ترس سوغات آشناییهاست... 1 23 مایا 1403/12/2 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 18 گل ها از یاد بردند که باغبان آنها را کوچک آفریده است. سر کشیدند و بلند شدند. ما نتوانستیم با گل ها بجنگیم. ما نتوانستیم آنها را از خاک جدا کنیم. آنها ریشه هایی یافتند که ده سال خاک نمناک باغ را مکیده بودند. گل ها از درخت های بلند و سایه بان های برگ نترسیدند. 0 2 samin⋆ 1403/12/28 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 26 ما هرگز از آنچه نمیدانستیم و از کسانی که نمیشناختیم ترسی نداشتیم. ترس، سوغات آشناییهاست. 0 4 فاطمه عباسی 🇵🇸 1403/6/23 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 98 یک مرد میگذشت _ هلیا! "یک" مفلوکترین و پژمردهترین اعداد است_ 0 7 زینب آقائی 1403/4/13 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 40 0 16 سادات خانوم✧*) 1403/5/27 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 14 0 3
بریدههای کتاب بار دیگر شهری که دوست می داشتم مهدی سرکانی 1404/1/24 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 26 ما هرگز از آنچه نمیدانستیم، و از کسانی که نمیشناختیم، ترسی نداشتیم. ترس، سوغاتِ آشنایی هاست. 0 45 𝑺.𝑴𝒐𝒌𝒉𝒕𝒂𝒓𝒊 1403/10/11 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 45 هلیا، طعم تلخ پوست آن انارها یادت هست؟ گرگها کنار رودخانه چراغ افروخته بودند. تو از صدای غربت، از فریادِ قدرت، و از رنگ مرگ میترسی؟ هلیا! برای دوست داشتن هر نَفَس زندگی، دوست داشتن هر دم مرگ را بیاموز و برای ساختن هر چیز نو، خراب کردن هر چیز کهنه را و برای عاشق عشق بودن، عاشق مرگ بودن را... 0 9 سادات خانوم✧*) 1403/5/28 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 37 0 7 فاطر ۱۳۵ 1403/9/10 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 34 تحملِ تنهایی از گداییِ دوستداشتن آسانتر است. تحمل اندوه از گدایی همهی شادیها آسانتر است. سهل است که انسان بمیرد تا آنکه بخواهد به تکدّی حیات برخیزد. 1 42 سادات خانوم✧*) 1403/5/27 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 15 0 2 سودآد 1403/7/24 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 26 0 1 شیدا 1403/6/21 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 56 به یاد بیاور که در این لحظه ها نیاز من به تو نیاز من به تمامی ذرات زندگیست. 0 11 فاطمه عباسی 🇵🇸 1403/6/23 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 86 در پایدارترین شادیها نیز غمی نهفته است و در پاکترین اعمال قطرهای از ناپاکی. 0 12 مریم محسنیزاده 1403/6/28 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 35 فرصتهای گریزنده را چون قاصدکها به دست باد نشاندیم. ما، در «خفاخانه»های ضمیر خویش، چیزی را پنهان نگه داشتیم. پنهان و سرسختانه نگه داشتیم. و روزی دانستیم_ و تو نیز خواهی دانست_ که زمانْ جاودان بودن همه چیز را نفی میکند. پوسیدگی بر هر آنچه پنهان شده است دست مییابد و افسوس به جای میماند. 0 0 samin⋆ 1403/12/23 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 14 آنها که تا سپید صبح بیدار مینشینند ستایشگران تاریکی نیستند. 0 8 مهدی سرکانی 1404/2/2 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 86 من میخواهم به کودکی خویش بازگردم، به پاکترین رویاها. به سوی آنچه مرا هفتساله بودن بیاموزد. که همه چیز را با رنگهای کودکانه بیامیزد. پای پلهها بنشینم و به صدای شستن ظرفها گوش بدهم. 0 41 فرزانه تیموری 1402/9/1 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 22 به یاد داشته باش که یک مرد، عشق را پاس میدارد، یک مرد هر چه را که میتواند به قربانگاهِ عشق میآورد، آنچه فدا کردنیست فدا میکند، آنچه شکستنیست میشکند و آنچه را که تحمل سوز است تحمل میکند؛ اما هرگز منزلگاهِ دوستداشتن به گدایی نمیرود. 0 14 فاطر ۱۳۵ 1403/9/12 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 38 هر لحظهای که در تسلیم بگذرد، لحظهای ست که بیهودگی و مرگ را تعلیم میدهد. 0 3 mahsa 1403/5/24 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 13 0 10 فاطمه علیخانی 1404/2/18 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 26 ما هرگز از آنچه نمیدانستیم و از کسانی که نمیشناختیم ترسی نداشتیم. ترس سوغات آشناییهاست... 1 23 مایا 1403/12/2 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 18 گل ها از یاد بردند که باغبان آنها را کوچک آفریده است. سر کشیدند و بلند شدند. ما نتوانستیم با گل ها بجنگیم. ما نتوانستیم آنها را از خاک جدا کنیم. آنها ریشه هایی یافتند که ده سال خاک نمناک باغ را مکیده بودند. گل ها از درخت های بلند و سایه بان های برگ نترسیدند. 0 2 samin⋆ 1403/12/28 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 26 ما هرگز از آنچه نمیدانستیم و از کسانی که نمیشناختیم ترسی نداشتیم. ترس، سوغات آشناییهاست. 0 4 فاطمه عباسی 🇵🇸 1403/6/23 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 98 یک مرد میگذشت _ هلیا! "یک" مفلوکترین و پژمردهترین اعداد است_ 0 7 زینب آقائی 1403/4/13 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 40 0 16 سادات خانوم✧*) 1403/5/27 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 109 صفحۀ 14 0 3