بریده کتابهای دایی جان ناپلئون سادات خانوم✧*) 1403/1/15 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 286 0 7 بهاره سلمانی 1403/6/2 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 193 دایی جان ناپلئون فریاد زد: - حالا من با این وضع اون موقعیت بروم عیادت خمیرگیر که از قصاب رضایت دهد. - شما را عرض نکردم... یکی از ما... یا مثلاً مش قاسم را بفرستیم... دوست علی خان به میان صحبت دوید: - حرف درستی است.خیلی منطقی است. البته شأن خانواده ما نیست. که عیادت خمیرگیری برویم. ولی مش قاسم را میشود فرستاد. 0 3 اِلـی 1403/5/10 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 295 3 2 بهاره سلمانی 1403/6/2 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 178 نگاه نوازشگر لیلی میخواست توی گلویم برود و آنچه را که جرات نمیکردم به زبان بیاورم از اعماق حنجرههام بیرون بکشد. من هم سخت مصمم بودم که عشقم را به او بگویم. اما جملهاش را پیدا نمیکردم. مثل برق جملات عاشقانهای که در کتابها خوانده بودم در ذهنم رژه رفت: من تو را دوست دارم- تو را دوست میدارم- دوستت دارم... عاقبت در حالی که حس میکردم رنگم به شدت سرخ شده است، تپق زنان گفتم: لیلی، من تو را دوست دارم. 0 14 بهاره سلمانی 1403/6/5 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 476 اولین بار بود که جلسه مشاوره با حضور من تشکیل میشد. 0 2 نرجس خیری 1403/2/14 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 678 0 4 یوتاب 1403/2/8 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 4 2 67 منتظرت میمانم روی همان نیمکت چوبی پاییز🍁 1403/7/6 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 26 خدایا! عاشقی چه کار سختی است. از درس حساب و هندسه هم سخت تر. 0 2 ماهی 1402/11/18 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 10 0 16 بهاره سلمانی 1403/6/5 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 431 ما بیهوا گوشمان به سوراخ کلید خورد و حرفهاشان را شنیدیم. 0 43 محدثه حسنی 1403/2/9 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 42 0 4 بهاره سلمانی 1403/5/30 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 20 0 0 سارا ایمانی 1402/12/1 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 23 0 11 فاطمه عظیمی (فارال) 1402/11/23 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 1 من يک روز گرم تابستان، دقيقا يک سيزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعد از ظهر عاشق شدم. تلخي ها و زهر هجري که چشيدم بارها مرا به اين فکر انداخت که اگر يک دوازدهم يا يک چهاردهم مرداد بود شايد اين طور نمي شد. 0 16 منتظرت میمانم روی همان نیمکت چوبی پاییز🍁 1403/7/4 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 143 خدایا! چرا فرار کردم؟ چرا نماندم تا عکس العمل او را ببینم؟ خودم هم هیچ نفهمیدم. به خاطره ام رجوع کردم. هیچ جا نخوانده و نشنیده بودم که عاشق بلافاصله بعد از اظهار عشق فرار کند. 6 44
بریده کتابهای دایی جان ناپلئون سادات خانوم✧*) 1403/1/15 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 286 0 7 بهاره سلمانی 1403/6/2 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 193 دایی جان ناپلئون فریاد زد: - حالا من با این وضع اون موقعیت بروم عیادت خمیرگیر که از قصاب رضایت دهد. - شما را عرض نکردم... یکی از ما... یا مثلاً مش قاسم را بفرستیم... دوست علی خان به میان صحبت دوید: - حرف درستی است.خیلی منطقی است. البته شأن خانواده ما نیست. که عیادت خمیرگیری برویم. ولی مش قاسم را میشود فرستاد. 0 3 اِلـی 1403/5/10 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 295 3 2 بهاره سلمانی 1403/6/2 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 178 نگاه نوازشگر لیلی میخواست توی گلویم برود و آنچه را که جرات نمیکردم به زبان بیاورم از اعماق حنجرههام بیرون بکشد. من هم سخت مصمم بودم که عشقم را به او بگویم. اما جملهاش را پیدا نمیکردم. مثل برق جملات عاشقانهای که در کتابها خوانده بودم در ذهنم رژه رفت: من تو را دوست دارم- تو را دوست میدارم- دوستت دارم... عاقبت در حالی که حس میکردم رنگم به شدت سرخ شده است، تپق زنان گفتم: لیلی، من تو را دوست دارم. 0 14 بهاره سلمانی 1403/6/5 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 476 اولین بار بود که جلسه مشاوره با حضور من تشکیل میشد. 0 2 نرجس خیری 1403/2/14 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 678 0 4 یوتاب 1403/2/8 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 4 2 67 منتظرت میمانم روی همان نیمکت چوبی پاییز🍁 1403/7/6 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 26 خدایا! عاشقی چه کار سختی است. از درس حساب و هندسه هم سخت تر. 0 2 ماهی 1402/11/18 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 10 0 16 بهاره سلمانی 1403/6/5 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 431 ما بیهوا گوشمان به سوراخ کلید خورد و حرفهاشان را شنیدیم. 0 43 محدثه حسنی 1403/2/9 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 42 0 4 بهاره سلمانی 1403/5/30 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 20 0 0 سارا ایمانی 1402/12/1 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 23 0 11 فاطمه عظیمی (فارال) 1402/11/23 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 1 من يک روز گرم تابستان، دقيقا يک سيزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعد از ظهر عاشق شدم. تلخي ها و زهر هجري که چشيدم بارها مرا به اين فکر انداخت که اگر يک دوازدهم يا يک چهاردهم مرداد بود شايد اين طور نمي شد. 0 16 منتظرت میمانم روی همان نیمکت چوبی پاییز🍁 1403/7/4 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.0 67 صفحۀ 143 خدایا! چرا فرار کردم؟ چرا نماندم تا عکس العمل او را ببینم؟ خودم هم هیچ نفهمیدم. به خاطره ام رجوع کردم. هیچ جا نخوانده و نشنیده بودم که عاشق بلافاصله بعد از اظهار عشق فرار کند. 6 44