بریدههای کتاب دایی جان ناپلئون سادات خانوم✧*) 1403/1/15 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 286 0 11 بهاره سلمانی 1403/6/2 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 193 دایی جان ناپلئون فریاد زد: - حالا من با این وضع اون موقعیت بروم عیادت خمیرگیر که از قصاب رضایت دهد. - شما را عرض نکردم... یکی از ما... یا مثلاً مش قاسم را بفرستیم... دوست علی خان به میان صحبت دوید: - حرف درستی است.خیلی منطقی است. البته شأن خانواده ما نیست. که عیادت خمیرگیری برویم. ولی مش قاسم را میشود فرستاد. 0 4 Mohadseh 1404/3/2 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 126 0 5 الهام مطیعیان 1403/5/10 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 295 3 4 Sahar Chambary 1404/1/30 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 95 جسم آدم توی کارخانه ننه آدم درست میشود امّا روح آدم توی کارخانه دنیا ... 0 4 بهاره سلمانی 1403/6/2 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 178 نگاه نوازشگر لیلی میخواست توی گلویم برود و آنچه را که جرات نمیکردم به زبان بیاورم از اعماق حنجرههام بیرون بکشد. من هم سخت مصمم بودم که عشقم را به او بگویم. اما جملهاش را پیدا نمیکردم. مثل برق جملات عاشقانهای که در کتابها خوانده بودم در ذهنم رژه رفت: من تو را دوست دارم- تو را دوست میدارم- دوستت دارم... عاقبت در حالی که حس میکردم رنگم به شدت سرخ شده است، تپق زنان گفتم: لیلی، من تو را دوست دارم. 0 17 Sahar Chambary 1404/2/4 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 385 اون چیزی که حد نداره ، خریته 0 4 بهاره سلمانی 1403/6/5 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 476 اولین بار بود که جلسه مشاوره با حضور من تشکیل میشد. 0 3 Zeinab 1404/2/22 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 110 0 6 Zeinab 1404/2/22 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 28 0 3 نرجس خیری 1403/2/14 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 678 0 10 منتظرت میمانم روی همان نیمکت چوبی پاییز🍁🖤 1403/7/6 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 26 خدایا! عاشقی چه کار سختی است. از درس حساب و هندسه هم سخت تر. 0 11 Sahar Chambary 1404/1/30 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 196 زیاد غصه نخور! با همه اینها، باز برنده هستی که عشق را شناختی. سعادتی بردی که در عمر کوتاه آدم نصیب همه کس نمیشود 0 5 niyayesh 1403/11/15 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 10 قبل از اینکه درباره عاشق شدن یا نشدنم به نتیجه برسم از سرنوشت عشاقی که مرور کرده بودم وحشت کردم. تقریباً همه آنها سرنوشت غم انگیزی داشتند و ماجرا به مرگ و میر تمام شده بود. ليلى ومجنون مرگ و میر، شیرین و فرهاد مرگ و میر رومئووژولیت مرگ و میر پل و ویرژینی مرگ و میر آن پاورقی عاشقانه مرگ و میر. خدایا نکند واقعاً عاشق شده باشم و من هم بمیرم؟ 0 4 ماهی 1402/11/18 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 10 0 21 بهاره سلمانی 1403/6/5 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 431 ما بیهوا گوشمان به سوراخ کلید خورد و حرفهاشان را شنیدیم. 0 43 محدثه حسنی 1403/2/9 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 42 0 4 Sahar Chambary 1404/1/31 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 280 به قول ناپلئون آن چیزی که حدی ندارد خریت است. 0 6 niyayesh 1403/11/15 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 10 آدم از یک فکر احمقانه خنده اش نگیرد ولی دلیل نمیشود که احمقانه نباشد. 0 4 Sahar Chambary 1404/2/6 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 45 آدم چطور میفهمد که عاشق شده است؟ ــ واللّه، بابامجان … دروغ چرا؟ … اونکه ما دیدیم اینجوری است که وقتی خاطر یکی را میخواهی.. آن وقتی که نمیبینیش توی دلت پنداری یخ میبنده … وقتی میبینیش یک هُرمی توی این دلت بلند میشه، پنداری تنور نانوایی را روشن کردند … همه چیز دنیا را، همه مال و منال دنیا را برای اون میخواهی، پنداری حاتم طایی شدی … خلاصه آرام نمیگیری مگر اینکه آن دختر را برات شیرینی بخورند 0 3
بریدههای کتاب دایی جان ناپلئون سادات خانوم✧*) 1403/1/15 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 286 0 11 بهاره سلمانی 1403/6/2 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 193 دایی جان ناپلئون فریاد زد: - حالا من با این وضع اون موقعیت بروم عیادت خمیرگیر که از قصاب رضایت دهد. - شما را عرض نکردم... یکی از ما... یا مثلاً مش قاسم را بفرستیم... دوست علی خان به میان صحبت دوید: - حرف درستی است.خیلی منطقی است. البته شأن خانواده ما نیست. که عیادت خمیرگیری برویم. ولی مش قاسم را میشود فرستاد. 0 4 Mohadseh 1404/3/2 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 126 0 5 الهام مطیعیان 1403/5/10 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 295 3 4 Sahar Chambary 1404/1/30 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 95 جسم آدم توی کارخانه ننه آدم درست میشود امّا روح آدم توی کارخانه دنیا ... 0 4 بهاره سلمانی 1403/6/2 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 178 نگاه نوازشگر لیلی میخواست توی گلویم برود و آنچه را که جرات نمیکردم به زبان بیاورم از اعماق حنجرههام بیرون بکشد. من هم سخت مصمم بودم که عشقم را به او بگویم. اما جملهاش را پیدا نمیکردم. مثل برق جملات عاشقانهای که در کتابها خوانده بودم در ذهنم رژه رفت: من تو را دوست دارم- تو را دوست میدارم- دوستت دارم... عاقبت در حالی که حس میکردم رنگم به شدت سرخ شده است، تپق زنان گفتم: لیلی، من تو را دوست دارم. 0 17 Sahar Chambary 1404/2/4 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 385 اون چیزی که حد نداره ، خریته 0 4 بهاره سلمانی 1403/6/5 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 476 اولین بار بود که جلسه مشاوره با حضور من تشکیل میشد. 0 3 Zeinab 1404/2/22 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 110 0 6 Zeinab 1404/2/22 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 28 0 3 نرجس خیری 1403/2/14 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 678 0 10 منتظرت میمانم روی همان نیمکت چوبی پاییز🍁🖤 1403/7/6 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 26 خدایا! عاشقی چه کار سختی است. از درس حساب و هندسه هم سخت تر. 0 11 Sahar Chambary 1404/1/30 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 196 زیاد غصه نخور! با همه اینها، باز برنده هستی که عشق را شناختی. سعادتی بردی که در عمر کوتاه آدم نصیب همه کس نمیشود 0 5 niyayesh 1403/11/15 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 10 قبل از اینکه درباره عاشق شدن یا نشدنم به نتیجه برسم از سرنوشت عشاقی که مرور کرده بودم وحشت کردم. تقریباً همه آنها سرنوشت غم انگیزی داشتند و ماجرا به مرگ و میر تمام شده بود. ليلى ومجنون مرگ و میر، شیرین و فرهاد مرگ و میر رومئووژولیت مرگ و میر پل و ویرژینی مرگ و میر آن پاورقی عاشقانه مرگ و میر. خدایا نکند واقعاً عاشق شده باشم و من هم بمیرم؟ 0 4 ماهی 1402/11/18 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 10 0 21 بهاره سلمانی 1403/6/5 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 431 ما بیهوا گوشمان به سوراخ کلید خورد و حرفهاشان را شنیدیم. 0 43 محدثه حسنی 1403/2/9 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 42 0 4 Sahar Chambary 1404/1/31 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 280 به قول ناپلئون آن چیزی که حدی ندارد خریت است. 0 6 niyayesh 1403/11/15 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 10 آدم از یک فکر احمقانه خنده اش نگیرد ولی دلیل نمیشود که احمقانه نباشد. 0 4 Sahar Chambary 1404/2/6 دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد 4.1 126 صفحۀ 45 آدم چطور میفهمد که عاشق شده است؟ ــ واللّه، بابامجان … دروغ چرا؟ … اونکه ما دیدیم اینجوری است که وقتی خاطر یکی را میخواهی.. آن وقتی که نمیبینیش توی دلت پنداری یخ میبنده … وقتی میبینیش یک هُرمی توی این دلت بلند میشه، پنداری تنور نانوایی را روشن کردند … همه چیز دنیا را، همه مال و منال دنیا را برای اون میخواهی، پنداری حاتم طایی شدی … خلاصه آرام نمیگیری مگر اینکه آن دختر را برات شیرینی بخورند 0 3