بریدههای کتاب مرگ فروشنده رستگار 1403/6/3 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 68 دنیا مثل صدف مروارید می مونه! اما این صدف رو آدم نمی تونه روی تشک رختخواب باز کنه! 0 16 hotarou 1403/10/30 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 67 ویلی: (سرش را بالا میکند.) توی این حیاط آدم باید گردنش خُرد بشه، تا بتونه ستاره ببینه. 0 19 سهیل 1403/4/20 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 99 تو این مملکت جای تعجب اینجاست که هر مردی، اگر محبوب باشه، همینجا میتونه به الماس هم برسه. 0 8 زینب بهرامی 1403/10/3 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 38 0 2 عارفه 1403/6/2 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 20 همیشه تصمیم قاطع گرفتم که زندگیم رو بیخودی هدر ندم. اما هربار برمیگردم اینجا متوجه میشم تنها کاری که کردم این بوده که زندگیم رو هدر دادم. 3 8 hotarou 1403/10/30 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 166 بیف: آرزوهای دور و درازی داشت؛ همش غلط، سر تا پا غلط. هپی: این حرفو نزن! بهش توهین میکنی. بیف: اون هیچوقت نفهمید که توی این دنیا چه کارهس. 0 0 hotarou 1403/10/30 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 64 ویلی: گور پدر نگهبان، من دوتا پسر نترس دارم. چارلی: زندونا پر از همین آدمای نترسه. 0 0 فرشته سجادی فر 1403/9/23 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 61 بیف: _من نمیتونم چیزی رو بچسبم مامی ,نمیتونم به یه نوع زندگی بچسبم. ليندا: _بیف،مرد پرنده نیست که بهار که شد بیاد و تموم که شد بره. 0 28 hotarou 1403/10/30 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 166 چارلی: هیچکس حق نداره اونو سرزنش کنه. تو نمیفهمی. اون یه فروشنده بود. برای فروشنده مقام عالی وجود نداره. نه از پیچ و مهره سر در میاره، نه از علم حقوق سررشته داره و نه طب میدونه. آدمیه که همش دورهگردی میکنه و کفشاش همیشه برق میزنه. باید لبخند هم بزنه. اگه مشتریا به لبخندش جواب ندن، دیگه دنیا زیر و رو میشه. اگرم یه خورده ناراحتی قبلی داشته باشه که دیگه کار تمومه. 0 0 hotarou 1403/10/30 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 90 ویلی: خیلی کار مهمیه که آدم بیست و پنج سال قسط بده. لیندا: موفقیتیه! 0 0 hotarou 1403/10/30 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 168 من امروز آخرین قسط خونه رو دادم. اما تو دیگه نیستی که توش زندگی کنی. (بغض گلویش را میفشرد.) ما دیگه بدهی نداریم! (متأثر میشود و گریه سر میدهد.) ما دیگه آزاد شده بودیم! (بیف آهسته به سوی او میآید.) آزاد بودیم... آزاد... 0 0 عارفه 1403/6/2 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 61 بن: با غریبه هیچوقت جوانمردانه بازی نکن پسر جون؛ اینطوری هیچوقت از جنگل قسر بیرون نمیای. 0 7 hotarou 1403/10/30 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 100 من سی و چهار از عمرمو توى اين شركت هدردادم، هوارد. حالا من پول ندارم حق بیمهمو بدم. تو نبايد با من اينجورى رفتار کنی. آدم مى تونه پرتقالو بخوره و پوستو بندازه دور؛ اما آدم که پرتقال نيست. 0 0 hotarou 1403/10/30 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 120 هپی: استنلی، وضعت چطوره؟ استنلی: مثل سگ زندگی میکنم؛ ایکاش موقع جنگ رفته بودم ارتش، الان مرده بودم. 0 0 عارفه 1403/6/4 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 98 من سی چهل سال عمرمو توی این شرکت گذاشتم، اما حالا بیمهم رو هم نمیتونم بدم! نمیشه هلورو بخوری و هستهش رو تف کنی بیرون! آدمیزاد میوه درخت نیست! 0 11 hotarou 1403/10/30 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 127 بیف: آخه این وضع، تا کیتونه ادامه پیدا کنه؟ هپی: بابا هیچوقت به اندازه موقعی که در انتظار یه چیزیه خوشحال نیست. 0 0
بریدههای کتاب مرگ فروشنده رستگار 1403/6/3 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 68 دنیا مثل صدف مروارید می مونه! اما این صدف رو آدم نمی تونه روی تشک رختخواب باز کنه! 0 16 hotarou 1403/10/30 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 67 ویلی: (سرش را بالا میکند.) توی این حیاط آدم باید گردنش خُرد بشه، تا بتونه ستاره ببینه. 0 19 سهیل 1403/4/20 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 99 تو این مملکت جای تعجب اینجاست که هر مردی، اگر محبوب باشه، همینجا میتونه به الماس هم برسه. 0 8 زینب بهرامی 1403/10/3 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 38 0 2 عارفه 1403/6/2 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 20 همیشه تصمیم قاطع گرفتم که زندگیم رو بیخودی هدر ندم. اما هربار برمیگردم اینجا متوجه میشم تنها کاری که کردم این بوده که زندگیم رو هدر دادم. 3 8 hotarou 1403/10/30 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 166 بیف: آرزوهای دور و درازی داشت؛ همش غلط، سر تا پا غلط. هپی: این حرفو نزن! بهش توهین میکنی. بیف: اون هیچوقت نفهمید که توی این دنیا چه کارهس. 0 0 hotarou 1403/10/30 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 64 ویلی: گور پدر نگهبان، من دوتا پسر نترس دارم. چارلی: زندونا پر از همین آدمای نترسه. 0 0 فرشته سجادی فر 1403/9/23 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 61 بیف: _من نمیتونم چیزی رو بچسبم مامی ,نمیتونم به یه نوع زندگی بچسبم. ليندا: _بیف،مرد پرنده نیست که بهار که شد بیاد و تموم که شد بره. 0 28 hotarou 1403/10/30 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 166 چارلی: هیچکس حق نداره اونو سرزنش کنه. تو نمیفهمی. اون یه فروشنده بود. برای فروشنده مقام عالی وجود نداره. نه از پیچ و مهره سر در میاره، نه از علم حقوق سررشته داره و نه طب میدونه. آدمیه که همش دورهگردی میکنه و کفشاش همیشه برق میزنه. باید لبخند هم بزنه. اگه مشتریا به لبخندش جواب ندن، دیگه دنیا زیر و رو میشه. اگرم یه خورده ناراحتی قبلی داشته باشه که دیگه کار تمومه. 0 0 hotarou 1403/10/30 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 90 ویلی: خیلی کار مهمیه که آدم بیست و پنج سال قسط بده. لیندا: موفقیتیه! 0 0 hotarou 1403/10/30 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 168 من امروز آخرین قسط خونه رو دادم. اما تو دیگه نیستی که توش زندگی کنی. (بغض گلویش را میفشرد.) ما دیگه بدهی نداریم! (متأثر میشود و گریه سر میدهد.) ما دیگه آزاد شده بودیم! (بیف آهسته به سوی او میآید.) آزاد بودیم... آزاد... 0 0 عارفه 1403/6/2 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 61 بن: با غریبه هیچوقت جوانمردانه بازی نکن پسر جون؛ اینطوری هیچوقت از جنگل قسر بیرون نمیای. 0 7 hotarou 1403/10/30 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 100 من سی و چهار از عمرمو توى اين شركت هدردادم، هوارد. حالا من پول ندارم حق بیمهمو بدم. تو نبايد با من اينجورى رفتار کنی. آدم مى تونه پرتقالو بخوره و پوستو بندازه دور؛ اما آدم که پرتقال نيست. 0 0 hotarou 1403/10/30 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 120 هپی: استنلی، وضعت چطوره؟ استنلی: مثل سگ زندگی میکنم؛ ایکاش موقع جنگ رفته بودم ارتش، الان مرده بودم. 0 0 عارفه 1403/6/4 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 98 من سی چهل سال عمرمو توی این شرکت گذاشتم، اما حالا بیمهم رو هم نمیتونم بدم! نمیشه هلورو بخوری و هستهش رو تف کنی بیرون! آدمیزاد میوه درخت نیست! 0 11 hotarou 1403/10/30 مرگ فروشنده آرتور میلر 4.1 36 صفحۀ 127 بیف: آخه این وضع، تا کیتونه ادامه پیدا کنه؟ هپی: بابا هیچوقت به اندازه موقعی که در انتظار یه چیزیه خوشحال نیست. 0 0