بریده‌های کتاب مرگ فروشنده

مهدی

مهدی

1404/4/14 - 08:58

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

ویلی: «تصورش رو بکن یه عمر کار می‌کنی قسط خونه می‌دی، آخرش که صاحبش شدی دیگه کسی نیست توش زندگی کنه.» مفهوم: این جمله نشان‌دهنده‌ی احساس ناامیدی و پوچی ویلی است. او عمرش را صرف کار و تلاش کرده تا به چیزی برسد (خانه، نماد موفقیت و امنیت)، اما حالا که به آن رسیده، دیگر فرزندانش از خانه رفته‌اند، ارتباطات از هم پاشیده، و خودش هم از نظر روحی و جسمی خسته و تنهاست. لیندا: «خب عزیزم زندگی همینه، باید بگذری و بری، همیشه همین طور بوده.» مفهوم: لیندا، همسر وفادار ویلی، سعی دارد با واقع‌گرایی و پذیرش زندگی، شوهرش را آرام کند. او نگاهی محافظه‌کارانه دارد و معتقد است زندگی سختی‌هایی دارد که باید تحمل‌شان کرد. ویلی: «نه نه، بعضی از آدم‌ها... بعضی‌ها به یه چیزهایی می‌رسن.» مفهوم: ویلی نمی‌خواهد واقعیت را بپذیرد. هنوز درگیر رؤیای موفقیت است؛ اینکه بعضی‌ها به ثروت، محبوبیت یا موفقیت می‌رسند، و خودش هم باید می‌رسید. اینجاست که تضاد میان واقعیت و رؤیای او خودش را نشان می‌دهد.

11

مهدی

مهدی

1404/4/14 - 09:32

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

بیف: «من بدجوری آشفته‌ام... شاید مشکل من اینه که عین پسربچه‌هام... تو راضی هستی هپی؟...» مفهوم: بیف در اینجا در حال خودکاوی است. او به این نتیجه رسیده که نه ازدواج کرده، نه وارد یک مسیر شغلی مشخص شده، نه تعهدی به چیزی دارد. احساس می‌کند هنوز یک "پسر بچه" است، بدون ثبات، بدون هدف. این نشان‌دهنده‌ی سردرگمی هویتی و ترس از بی‌هدف بودن در دوران بزرگسالی است. هپی: «راستش نه... تنها کاری که باید بکنم اینه که منتظر بمونم مدیر بازرگانی بمیره...» مفهوم: هپی هم با وجود ظاهر موفق، در درون خالی است. تمام امیدش به موفقیت، به مرگ کسی دیگر وابسته شده! این، نقدی تند به ساختار رقابتی و غیرانسانی نظام سرمایه‌داری است: جایی که پیشرفت فرد، به نابودی یا حذف دیگری گره خورده. هپی: «نمیدونم واسه چه کوفتی دارم کار می‌کنم... همیشه یه آپارتمان و یه ماشین و زن می‌خواستم... ولی بازم تنهام.» مفهوم: اینجا اوج پوچی است. هپی به آرزوهایی که از کودکی یا از تبلیغات جامعه در ذهنش نشسته بود رسیده: آپارتمان، ماشین، روابط متعدد. اما حالا متوجه شده هیچ‌کدام برایش خوشبختی نیاورده. خلأ عاطفی و تنهایی همچنان باقی مانده. او ظاهراً "موفق" است، اما در واقع شکست‌خورده‌ای است که نمی‌خواهد به شکستش اعتراف کند. پیام اصلی این گفت‌وگو: موفقیت ظاهری، تضمینی برای رضایت درونی نیست. بیف درگیر این است که چرا "هیچ‌چیز معنا ندارد". هپی به آرزوهایش رسیده، ولی خالی‌تر از همیشه است. هردو قربانی رؤیای دروغین موفقیت آمریکایی هستند، رؤیایی که وعده خوشبختی از طریق پول، مقام، و دارایی می‌دهد ولی در نهایت انسان را تنها و تهی می‌گذارد.

4