بریدهای از کتاب مرگ فروشنده اثر آرتور میلر
1403/10/30
صفحۀ 168
من امروز آخرین قسط خونه رو دادم. اما تو دیگه نیستی که توش زندگی کنی. (بغض گلویش را میفشرد.) ما دیگه بدهی نداریم! (متأثر میشود و گریه سر میدهد.) ما دیگه آزاد شده بودیم! (بیف آهسته به سوی او میآید.) آزاد بودیم... آزاد...
من امروز آخرین قسط خونه رو دادم. اما تو دیگه نیستی که توش زندگی کنی. (بغض گلویش را میفشرد.) ما دیگه بدهی نداریم! (متأثر میشود و گریه سر میدهد.) ما دیگه آزاد شده بودیم! (بیف آهسته به سوی او میآید.) آزاد بودیم... آزاد...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.