بریدههای کتاب رستخیز: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم ریحانه شهبازی 4 روز پیش رستخیز: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم حبیبه جعفریان 3.8 33 صفحۀ 167 یاد گرفتهام جایی که جزئیات روضه را ندارم، پناه ببرم به نازَبانی. یاد گرفتهام گره بیجزئیاتی را با اشکِ نفهمیدن باز کنم. یاد گرفتهام دست بگیرم به دامن حسین (ع) که خلاصم کند از زبان مادری و پرتابم کند میان مشتی کلمه، میان مشتی فراز و فرود در لحن، میان مشتی حرکات بدن روضهخوان و سخنران. حسین (ع) یادم داد که جزئیات را در حرفهایی پیدا کنم که نمیفهممشان، در کلمات غریبهای که میآیند تا آدم را نجات دهند، در صداهایی که اگر خودشان باشند هیچ معنایی ندارند و همهی وجود و هویتشان را از روضه میگیرند... 0 0 فادم|Fadem 1403/4/29 رستخیز: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم حبیبه جعفریان 3.8 33 صفحۀ 194 0 3 محمد برهان 1403/4/28 رستخیز: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم حبیبه جعفریان 3.8 33 صفحۀ 82 یک مشت آدم که سال تا سال چشم دیدن هم را نداشتند و اگر دو نفرشان را در یک اتاق تنها میگذاشتی به ثانیه نمیکشید که پاچه هم را میگرفتند وسط یک کوچه خاکی، در یک خانه کاه گلی زیر پونز، نقشه دور هم جمع میشدیم و تا سر میچرخاندیم لاشه گوسفندان سر و ته از درخت آویزان میشد و با اشارهٔ نوک چاقو دل و رودهها میریخت توی تشت و خون میپاشید پای گلهای باغچه. گونیهای برنج در هوا پاره میشدند و دیگهای بزرگ میجوشیدند و آبکشهای بزرگ پر میشد. یک نفر میزد زیر دست یک نفر دیگر و سینی بزرگ لپه پرت میشد وسط حیاط و تشت روغن داغ برمیگشت و چادر یکی از خانمها میپیچید دور پایش و سینی چای داغ ول میشد توی بغل حاج آقا. "روضهٔ مادربزرگ مجموعه ای تمام و کمال بود از چیزهایی که نباید باشد." 0 0 شیما شمسی 1403/10/30 رستخیز: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم حبیبه جعفریان 3.8 33 صفحۀ 152 1 20 ریحانه ابوالحسنی 1402/4/26 رستخیز: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم حبیبه جعفریان 3.8 33 صفحۀ 18 اذان صبح چه روزی خودش خالی خالی روضه است ؟ 1 23
بریدههای کتاب رستخیز: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم ریحانه شهبازی 4 روز پیش رستخیز: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم حبیبه جعفریان 3.8 33 صفحۀ 167 یاد گرفتهام جایی که جزئیات روضه را ندارم، پناه ببرم به نازَبانی. یاد گرفتهام گره بیجزئیاتی را با اشکِ نفهمیدن باز کنم. یاد گرفتهام دست بگیرم به دامن حسین (ع) که خلاصم کند از زبان مادری و پرتابم کند میان مشتی کلمه، میان مشتی فراز و فرود در لحن، میان مشتی حرکات بدن روضهخوان و سخنران. حسین (ع) یادم داد که جزئیات را در حرفهایی پیدا کنم که نمیفهممشان، در کلمات غریبهای که میآیند تا آدم را نجات دهند، در صداهایی که اگر خودشان باشند هیچ معنایی ندارند و همهی وجود و هویتشان را از روضه میگیرند... 0 0 فادم|Fadem 1403/4/29 رستخیز: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم حبیبه جعفریان 3.8 33 صفحۀ 194 0 3 محمد برهان 1403/4/28 رستخیز: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم حبیبه جعفریان 3.8 33 صفحۀ 82 یک مشت آدم که سال تا سال چشم دیدن هم را نداشتند و اگر دو نفرشان را در یک اتاق تنها میگذاشتی به ثانیه نمیکشید که پاچه هم را میگرفتند وسط یک کوچه خاکی، در یک خانه کاه گلی زیر پونز، نقشه دور هم جمع میشدیم و تا سر میچرخاندیم لاشه گوسفندان سر و ته از درخت آویزان میشد و با اشارهٔ نوک چاقو دل و رودهها میریخت توی تشت و خون میپاشید پای گلهای باغچه. گونیهای برنج در هوا پاره میشدند و دیگهای بزرگ میجوشیدند و آبکشهای بزرگ پر میشد. یک نفر میزد زیر دست یک نفر دیگر و سینی بزرگ لپه پرت میشد وسط حیاط و تشت روغن داغ برمیگشت و چادر یکی از خانمها میپیچید دور پایش و سینی چای داغ ول میشد توی بغل حاج آقا. "روضهٔ مادربزرگ مجموعه ای تمام و کمال بود از چیزهایی که نباید باشد." 0 0 شیما شمسی 1403/10/30 رستخیز: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم حبیبه جعفریان 3.8 33 صفحۀ 152 1 20 ریحانه ابوالحسنی 1402/4/26 رستخیز: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم حبیبه جعفریان 3.8 33 صفحۀ 18 اذان صبح چه روزی خودش خالی خالی روضه است ؟ 1 23