بریده‌ای از کتاب رستخیز: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم اثر حبیبه جعفریان

بریدۀ کتاب

صفحۀ 99

زن ها برايشان فرقى نمى‌كند. دشتى بخوانى يا معمولى، آواز بخوانى يا مداحى، بسم اللّٰه را كه بگویی چادر می‌كشند توى صورتشان و مى‌روند. وقتى روضه‌خوان قصه حُر را مى‌گوید، همراه مخدرات توى كجاوه‌ها نشسته‌اند و از دور، از پشت حصير به حُر و سربازهايش نگاه مى كنند كه راه بر حضرت بسته‌اند. وقتى از شش ماهه مى‌گوید، خودشان را رباب مى‌بينند. على اصغر را می‌دهند دست امام و بدون آن كه نگاهشان به نگاه آقا بگیرد، سرشان را مى‌اندازند پایین و می‌روند توى خيمه. صداى گریه‌هاى على كه ضعيف‌تر بيايد، ته دلشان آشوب مى‌شود. نگاهشان دودو مى‌زند. مى‌نشينند يک گوشه و گوش تيز می‌كنند تا صداى امام را بشنوند. دنبال امام مى‌دوند پشت خيمه، صدا مى‌زنند «آقا! خودتان سلامتيد؟» همين است كه تا بسم الله روضه‌خوان را مى‌شنوند چادر را می‌کشند توى صورت و شانه هايشان تكان مى‌خورد.

زن ها برايشان فرقى نمى‌كند. دشتى بخوانى يا معمولى، آواز بخوانى يا مداحى، بسم اللّٰه را كه بگویی چادر می‌كشند توى صورتشان و مى‌روند. وقتى روضه‌خوان قصه حُر را مى‌گوید، همراه مخدرات توى كجاوه‌ها نشسته‌اند و از دور، از پشت حصير به حُر و سربازهايش نگاه مى كنند كه راه بر حضرت بسته‌اند. وقتى از شش ماهه مى‌گوید، خودشان را رباب مى‌بينند. على اصغر را می‌دهند دست امام و بدون آن كه نگاهشان به نگاه آقا بگیرد، سرشان را مى‌اندازند پایین و می‌روند توى خيمه. صداى گریه‌هاى على كه ضعيف‌تر بيايد، ته دلشان آشوب مى‌شود. نگاهشان دودو مى‌زند. مى‌نشينند يک گوشه و گوش تيز می‌كنند تا صداى امام را بشنوند. دنبال امام مى‌دوند پشت خيمه، صدا مى‌زنند «آقا! خودتان سلامتيد؟» همين است كه تا بسم الله روضه‌خوان را مى‌شنوند چادر را می‌کشند توى صورت و شانه هايشان تكان مى‌خورد.

11

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.