بریده‌ای از کتاب رستخیز: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم اثر حبیبه جعفریان

بریدۀ کتاب

صفحۀ 19

نمی‌دانم چرا حسین فکر کرد نقل کنکور است که همان سال قبول شدم. باید پیش بیاید که ببینمش و بگویمش به خاطر هیچ چیز نبود که دیوار را گرفته بودم گریه می‌کردم و می‌رفتم سمت خانه‌مان. من دلم برای تو سوخته بود. غمم تو بودی...

نمی‌دانم چرا حسین فکر کرد نقل کنکور است که همان سال قبول شدم. باید پیش بیاید که ببینمش و بگویمش به خاطر هیچ چیز نبود که دیوار را گرفته بودم گریه می‌کردم و می‌رفتم سمت خانه‌مان. من دلم برای تو سوخته بود. غمم تو بودی...

17

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.