بریده کتابهای جنگ چهره ی زنانه ندارد نرگس🐚 1403/9/17 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 331 هر کی جبهه بود، میفهمه من چی میگم، میفهمه جدا شدن برای یه روز چه معنایی داره... 0 6 آذر دخـت 1403/6/19 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 66 اون روز من با پسر مورد علاقهم قرار ملاقات داشتم ،انگار بال درآوردم و به سمت محل قرار پرواز کردم..فکر میکردم اون امروز بهم اعتراف میکنه که دوستم داره،اما اون غمگین اومد سر قرار؛ورا، جنگ! ما رو از سر کلاس میبرن جبهه.اون تو آموزشگاه نظامی درس میخوند.خب البته من هم خودم رو در نقش ژاندارک حس کردم .فقط میخواستم برم جبهه و تفنگ دست بگیرم؛ما باید با هم باشیم.فقط باید باهم باشیم. خلاصه حس کردم این یکی دلیل قانع کننده ای بود برای رفتن به جنگ گفتم اشتراکش بزارم😅 0 6 شکیلا دلیر 1403/4/8 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 127 هرچه مستمعین بیشتر میشدند، داستانی که تعریف می شد بیشتر سانسور می شد . 0 3 آذر دخـت 1403/6/19 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 67 از تصورات یک دختر عاشق😅: من حتی تصور میکردم که چه جوری باهم کشته میشیم.توی یک عملیات...☹️ 0 2 گنجور کوچک 1403/5/4 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 41 0 0 نرگس🐚 1403/8/25 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 22 ابدیت. چیزی که همواره در انسان وجود دارد. 0 17 سهیلا صادقی 1402/4/16 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 1 انسان مُسن از مرگ میترسه، درحالی که جوون به مرگ پوزخند میزنه... جوون فکر میکنه نمیمیره! من باور نمیکردم که میمیرم... 0 17 نرگس🐚 1403/9/6 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 244 دخترا! میدونید که متوسط عمر فرمانده دسته مینروبی فقط دوماهه؟ 0 5 نرگس🐚 1403/8/25 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 22 درباره جنگ نمینویسم، بلکه درباره انسانِ جنگ مینویسم. تاریخ جنگ را توصیف نمیکنم بلکه تاریخ احساسات را روایت میکنم. من مورخ روحها و قلبها هستم. 0 6 نرگس🐚 1403/8/25 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 20 چند انسان در هر انسان وجود دارد، و چگونه باید از از این انسان درونی محافظت کرد؟ |داستایوسکی| 0 3 زهرا نجفی فر 1403/2/12 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 25 انسان بیش از هر چیز در جنگ و عشق، خودش را نشان میدهد و رازش را فاش میکند. تا عمیق ترینِ اعماق و تا لایههای زیر پوستی. همهی ایدهها در برابر چهرهی مرگ رنگ میبازد و آنجاست که ابدیتی غیرقابل درک ظاهر میشود. 0 6 ریحانه مغنی زاده 1403/3/17 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 22 تاریخ در خیابان جریان دارد، در توده ی مردم... باور دارم که در هر کدام از ما قطعه ای از تاریخ موجود است. در یکی نیم صفحه، در دیگری دو یا سه صفحه. ما با هم کتاب زمان را می نویسیم. هر انسان حقیقت خود را فریاد می زند و باید تمام این صداها را شتید، در این 'همه' حل و به 'همه' تبدیل شد. 0 0 گنجور کوچک 1403/4/31 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 12 0 1 اهل سرزمین میانه 1403/9/14 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 31 انسان در جنگ بسیار نا آشنا تر و نامفهوم تر است. 0 2 نرگس🐚 1403/8/24 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 13 همان زمان بود که برای اولینبار به مرگ فکر کردم... و بعدش هیچوقت از فکر کردن به آن دست نکشیدم، این پدیده برای من به مهمترین راز زندگی تبدیل شد. 0 11 فاطمه نقوی 1402/11/3 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 348 بهار بود... جوونا کشته میشدن، اونا تو بهار کشته میشدن... تو مارس، آوریل... یادم میآد اون بهاری که توش باغها غرق در شکوفه بودن و ما انتظار پیروزی رو میکشیدیم، دفن کردن دوستامون سختترین کار ممکن بود. 0 14 گنجور کوچک 1403/5/24 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 124 0 1 شکیلا دلیر 1403/4/9 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 147 این مرد ها بودن که قهرمان شدن، فاتحان جنگ ،شوهران مورد علاقه ، جنگ مال اونا بود ، به ما به چشم دیگه ای نگاه می کردن . 0 26 نرگس🐚 1403/8/24 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 20 متن، متن، و باز هم متن. همهجا پر از متن است. در آپارتمانها و خانههای روستایی، در خیابان و قطار... من میشنوم... هر چه میگذرد بیشتر شبیه یک گوش بزرگ میشوم که لالهاش همیشه به سوی مردم باز است. من صدا را "میخوانم"... 1 14 نرگس🐚 1403/9/6 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 263 "جناب ژنرال، تا حالا عاشق شدید؟ میفهمید، من -فقط- شوهرم رو دفن نمیکنم، بلکه عشقم رو دفن میکنم." همینطور ساکت بود. "حالا که اینطوره، من هم می خوام همینجا بمیرم. بدون اون برای چی زنده بمونم؟" 0 4
بریده کتابهای جنگ چهره ی زنانه ندارد نرگس🐚 1403/9/17 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 331 هر کی جبهه بود، میفهمه من چی میگم، میفهمه جدا شدن برای یه روز چه معنایی داره... 0 6 آذر دخـت 1403/6/19 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 66 اون روز من با پسر مورد علاقهم قرار ملاقات داشتم ،انگار بال درآوردم و به سمت محل قرار پرواز کردم..فکر میکردم اون امروز بهم اعتراف میکنه که دوستم داره،اما اون غمگین اومد سر قرار؛ورا، جنگ! ما رو از سر کلاس میبرن جبهه.اون تو آموزشگاه نظامی درس میخوند.خب البته من هم خودم رو در نقش ژاندارک حس کردم .فقط میخواستم برم جبهه و تفنگ دست بگیرم؛ما باید با هم باشیم.فقط باید باهم باشیم. خلاصه حس کردم این یکی دلیل قانع کننده ای بود برای رفتن به جنگ گفتم اشتراکش بزارم😅 0 6 شکیلا دلیر 1403/4/8 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 127 هرچه مستمعین بیشتر میشدند، داستانی که تعریف می شد بیشتر سانسور می شد . 0 3 آذر دخـت 1403/6/19 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 67 از تصورات یک دختر عاشق😅: من حتی تصور میکردم که چه جوری باهم کشته میشیم.توی یک عملیات...☹️ 0 2 گنجور کوچک 1403/5/4 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 41 0 0 نرگس🐚 1403/8/25 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 22 ابدیت. چیزی که همواره در انسان وجود دارد. 0 17 سهیلا صادقی 1402/4/16 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 1 انسان مُسن از مرگ میترسه، درحالی که جوون به مرگ پوزخند میزنه... جوون فکر میکنه نمیمیره! من باور نمیکردم که میمیرم... 0 17 نرگس🐚 1403/9/6 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 244 دخترا! میدونید که متوسط عمر فرمانده دسته مینروبی فقط دوماهه؟ 0 5 نرگس🐚 1403/8/25 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 22 درباره جنگ نمینویسم، بلکه درباره انسانِ جنگ مینویسم. تاریخ جنگ را توصیف نمیکنم بلکه تاریخ احساسات را روایت میکنم. من مورخ روحها و قلبها هستم. 0 6 نرگس🐚 1403/8/25 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 20 چند انسان در هر انسان وجود دارد، و چگونه باید از از این انسان درونی محافظت کرد؟ |داستایوسکی| 0 3 زهرا نجفی فر 1403/2/12 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 25 انسان بیش از هر چیز در جنگ و عشق، خودش را نشان میدهد و رازش را فاش میکند. تا عمیق ترینِ اعماق و تا لایههای زیر پوستی. همهی ایدهها در برابر چهرهی مرگ رنگ میبازد و آنجاست که ابدیتی غیرقابل درک ظاهر میشود. 0 6 ریحانه مغنی زاده 1403/3/17 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 22 تاریخ در خیابان جریان دارد، در توده ی مردم... باور دارم که در هر کدام از ما قطعه ای از تاریخ موجود است. در یکی نیم صفحه، در دیگری دو یا سه صفحه. ما با هم کتاب زمان را می نویسیم. هر انسان حقیقت خود را فریاد می زند و باید تمام این صداها را شتید، در این 'همه' حل و به 'همه' تبدیل شد. 0 0 گنجور کوچک 1403/4/31 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 12 0 1 اهل سرزمین میانه 1403/9/14 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 31 انسان در جنگ بسیار نا آشنا تر و نامفهوم تر است. 0 2 نرگس🐚 1403/8/24 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 13 همان زمان بود که برای اولینبار به مرگ فکر کردم... و بعدش هیچوقت از فکر کردن به آن دست نکشیدم، این پدیده برای من به مهمترین راز زندگی تبدیل شد. 0 11 فاطمه نقوی 1402/11/3 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 348 بهار بود... جوونا کشته میشدن، اونا تو بهار کشته میشدن... تو مارس، آوریل... یادم میآد اون بهاری که توش باغها غرق در شکوفه بودن و ما انتظار پیروزی رو میکشیدیم، دفن کردن دوستامون سختترین کار ممکن بود. 0 14 گنجور کوچک 1403/5/24 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 124 0 1 شکیلا دلیر 1403/4/9 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 147 این مرد ها بودن که قهرمان شدن، فاتحان جنگ ،شوهران مورد علاقه ، جنگ مال اونا بود ، به ما به چشم دیگه ای نگاه می کردن . 0 26 نرگس🐚 1403/8/24 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 20 متن، متن، و باز هم متن. همهجا پر از متن است. در آپارتمانها و خانههای روستایی، در خیابان و قطار... من میشنوم... هر چه میگذرد بیشتر شبیه یک گوش بزرگ میشوم که لالهاش همیشه به سوی مردم باز است. من صدا را "میخوانم"... 1 14 نرگس🐚 1403/9/6 جنگ چهره ی زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ 4.3 46 صفحۀ 263 "جناب ژنرال، تا حالا عاشق شدید؟ میفهمید، من -فقط- شوهرم رو دفن نمیکنم، بلکه عشقم رو دفن میکنم." همینطور ساکت بود. "حالا که اینطوره، من هم می خوام همینجا بمیرم. بدون اون برای چی زنده بمونم؟" 0 4