بریدۀ کتاب

جنگ چهره ی زنانه ندارد
بریدۀ کتاب

صفحۀ 66

اون روز من با پسر مورد علاقه‌م قرار ملاقات داشتم ،انگار بال درآوردم و به سمت محل قرار پرواز کردم..فکر میکردم اون امروز بهم اعتراف می‌کنه که دوستم داره،اما اون غمگین اومد سر قرار؛ورا، جنگ! ما رو از سر کلاس میبرن جبهه.اون تو آموزشگاه نظامی درس می‌خوند.خب البته من هم خودم رو در نقش ژاندارک حس کردم .فقط میخواستم برم جبهه و تفنگ دست بگیرم؛ما باید با هم باشیم.فقط باید باهم باشیم. خلاصه حس کردم این یکی دلیل قانع کننده ای بود برای رفتن به جنگ گفتم اشتراکش بزارم😅

اون روز من با پسر مورد علاقه‌م قرار ملاقات داشتم ،انگار بال درآوردم و به سمت محل قرار پرواز کردم..فکر میکردم اون امروز بهم اعتراف می‌کنه که دوستم داره،اما اون غمگین اومد سر قرار؛ورا، جنگ! ما رو از سر کلاس میبرن جبهه.اون تو آموزشگاه نظامی درس می‌خوند.خب البته من هم خودم رو در نقش ژاندارک حس کردم .فقط میخواستم برم جبهه و تفنگ دست بگیرم؛ما باید با هم باشیم.فقط باید باهم باشیم. خلاصه حس کردم این یکی دلیل قانع کننده ای بود برای رفتن به جنگ گفتم اشتراکش بزارم😅

45

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.