بریده‌های کتاب بالزاک روایت: رمان نویسان 1

بریدۀ کتاب

صفحۀ 42

در ادامه بحث افق تفصیل، نثر بر شعر غلبه می‌کند، چون نثر متعلق به عالم تفصیل است، این‌ها بحث‌های فلسفی است که هگل و ایدئالیست های آلمانی و ... مطرح کردند؛ این افراد، تقابلی بین شعر و نثر قائل اند که تقابل غلطی هم نیست. ذات شعر در واقع ذات سخن گفتن از حقایق وجودی، ورای منطق روزانه است و ذات نثر بیشتر این قابلیت را دارد که به افق زندگی وارد شود. ما در «زبان عبارت» حرف می‌زنیم اما این زبان عبارت، باطنی دارد که «زبان اشارت» است افق زبان اشارت، افق اجمال است، اما افق زبان عبارت، افق تفصیل است و این خود دارای مراتبی می باشد. زبان اشارت، زبان سخن گفتن از حقایقی است که ورای فهم مرسوم و متعارف آدمی می‌باشد و برای اینکه حقایق زبان اشارت به عالم ما بیایند، باید به زبان عبارت ترجمه شوند. عبارتی از گئورگ هامان را عرض کنم که می‌گوید: «تفکر به معنای سخن گفتن است از زبان فرشتگان به زبان آدمیان» زبان اشارت این است، شما از زبان فرشتگان به زبان آدمیان سخن می‌گویید، این کاری است که «هرمس» انجام می داد؛ امری که حقایق ورای فهم و درک را به زبان بشری می آورد.

1

1

بریدۀ کتاب

صفحۀ 80

«هرمنوتیزم تاریخی» این است که سعی می‌کنیم یک اثر را وابسته به افق عالم و معنای مستور و پنهان آن بشناسیم حتی فراتر از معنا؛ در واقع روح و جان پنهان اثر را که امری است در ارتباط با ظهور تاریخی؛ چون ما در تلقی هرمنوتیزم تاریخی معتقدیم که هر اثر هنری، هر اثر داستانی، هر حوزه تفکری، ظهوراتی تاریخ مند دارند؛ حقیقت امری است ثابت و ورای زمان و مکان، اما ظهور حقیقت تاریخ مند است اگرچه ذات حقیقت ثابت است؛ ما نسبی انگار نیستیم و نمی‌گوییم که حقیقت ذاتاً امری نسبی است، ذات حقیقت ثابت است، اما ظهوری تاریخی دارد. هنر و ادبیات هم چون صورتی از حقیقت هستند به تفکر نزدیک می شود و چون تفکر تاریخ مند است این ها هم تاریخ مند می شوند؛ بدین ترتیب ظهورات تاریخی هستند که برای فهم حقیقت آن ما باید آن را تاریخی بفهمیم. تاریخی فهمیدن این گونه است که ما بتوانیم در عمق روح و باطنِ عالم تاریخی که اثر در آن ظاهر شده است ورود کنیم و این ورود همان «هرمنوتیزم تاریخی» است.

1

بریدۀ کتاب

صفحۀ 95

در قرن هجدهم «مارکی دو ساد» را داریم که الان خیلی مورد توجه است، چرا که بسیاری او را آن سوی عقل روشنگری و خردمندی فردی می دانند و با مارکی دو ساد وجه پنهان عقلانیتِ روشنگری یعنی وجه بی خرد آن، وجه خرد ستیز و حتی فراتر از آن، وجه سادیستیک آن مورد توجه قرار می گیرد. حدود سی الی چهل سال است که فیلسوفان در مورد «ساد» صحبت می کنند و چون قرن هجدهمی و متعلق به دوران روشنگری است، او را در نسبت با عقل روشنگری می سنجند؛ اگر «آدورنو» و «هورکهایمر» در سال های 1940، «دیالکتیک روشنگری» را نوشتند و از این بحث کردند که: روشنگری دارد ضد خود را تولید می کند، عقلانیت روشنگری، عقلانیت ابزاری است و...؛ الان در مورد این نوشته می شود که در آن سوی بحث های عقلانیت روشنگری، حقوق بشر و غیره، سادیسم مارکی دو ساد قرار دارد‌‌؛ این آنتی تز عقلانیت نیست، آن روی سکه است. در اینجا بحث می شود که عقل، آن چیزی که ما فکر می کنیم نیست، برای همین است که از این عقل، فاشیسم شکل می گیرد‌‌؛ اقتداری که «فوکو» آن را نقد می کند، شکل می گیرد و... ‌؛ تمام این ها روی تاریک سکه ای هستند که روی دیگرش کاملاً نورانی است.

1

بریدۀ کتاب

صفحۀ 59

... شما معشوق پترارک(لائورا) را با معشوق دانته(بئاتریس) مقایسه کنید؛ «دانته» نقطه ی اتصالِ تمام شدن قرون وسطی و آغاز غرب مدرن است؛ او مانند چهره دوگانه ی «ژانوس» است: یک نگاه به گذشته و یک نگاه به آینده؛ یک سر در قرون وسطی دارد و یک سر در عالم مدرن. دانته روایت عاشقانه ای در «کمدی الهی» دارد؛ تصویر معشوق او بئاتریس را ببینید: بئاتریس اثیری است، خیلی عینی نیست، ریز نیست. دانته هم دوره با «پترارک» که او هم شاعر است و از عشق حرف می‌زند؛ نمی‌خواهم بگویم، عشق پترارک شبیه عشقهای زمینی قرن بیستمی در رمانهاست که آنها را بسیار نزدیک می‌بینید و احساسشان می‌کنید، نه! اما لائورای پترارک را_که واقعیت عینی هم داشت_ با بئاتریس دانته بئاتریس دانته، هم گویا واقعیت عینی داشت، مقایسه کنید؛ اتفاقاً هیچ یک از این خانم ها، این آقایان را تحویل نمی‌گرفتند و این‌ها فقط برای خودشان عاشق بودند، عشق‌های کاملاً یک طرفه؛ اما به وصف ها توجه کنید! در مقایسه با دانته، وصف بوکاچیو زمینی تر، عینی تر، عقل معاشی تر، انضمامی تر و به افق تفصیل، به شدت نزدیک تر است، همین اتفاقی که در شعر پترارک می‌افتد و زمینی می شود، در نثر بوکاچیو که هم زمان با پترارک است یعنی در «دکامرون» او رخ می‌دهد؛ نمی‌گویم«دکامرون» رمان است به هیچ وجه چنین چیزی نمیگویم اما «دکامرون» آغاز حرکت در مسیری است که دو یا سه قرن بعد سر از رمان در می‌آورد؛ البته با یک واسطه که رابله است...

1

بریدۀ کتاب

صفحۀ 18

برخی از رمان نویسان، به قول یکی از فيلسوفان معاصر، «فرد» آمده اند یعنی تکرار پذیر نیستند؛ در جامعه ی انسانی، افراد_در مقیاسی کلان_ به دو دسته تقسیم می‌شوند: کسانی که تکرار پذیرند و آنان که فردند؛ آن‌ها یک بار می آیند و برای همیشه می‌مانند. در یک تلقی کلی (در روانشناسی مدرن) هر انسانی منحصر به فرد و خاص است. شخصیت، امری مربوط به یک فرد است و دیگر تکرار نمی شود، این موضوع در کلیت ماجرا درست است. در مفهوم روانشناختی شخصیت، هر انسانی یک شخصیت دارد و شخصیت هیچ دو نفری، یکی نیست؛ نکته ای را در مورد شخصیت‌های فردی بگویم: در مفهوم روانشناختی هر شخص برای خودش و منحصر به فرد است؛ در یک مقیاس کلان شخصیت بسیاری از آدم‌ها شبیه به هم و در یک افق اند و می‌توان گفت نمونه‌هایی از تعبیر «فردِ منتشر» هستند، گویی یک نفر به کثرت منتشر شده است اما در عین حال بعضی از افراد هستند که شخصیت‌هایشان، ذیل «فردِ منتشر» قرار نمی گیرد این‌ها خاص هستند، فرد آمده‌اند و فرد می‌مانند؛ ظهور آن‌ها ظهوری فردی است و فرد آمدنشان، آن‌ها را ماندگار کرده است. بعضی از افرادی که ما درباره آن‌ها حرف می‌زنیم، خوب یا بد، خوشمان بیاید یا نیاید، آن‌ها را قبول داشته باشیم یا نداشته باشیم، «فرد» آمده اند؛ یعنی آمده اند و در حوزه فردی، منشأ اثر شده و رفته اند، «فردِ منتشر» نیستند، در یک افق، با بقیه اشتراکات زیادی ندارند‌‌؛ گر چه افق بقیه را به خوبی و بهتر از آن ها روایت و ماندگار کرده اند‌؛ از ویژگی های این افراد است که روایتی را که یک جامعه و افق تاریخی در آن سهیم است، بسیار عالی روایت کنند اگر چه خود آن ها خیلی به آن افق تعلق ندارند؛ یکی از این افرادبالزاک است.

1

بریدۀ کتاب

صفحۀ 34

سپهر آزادی چیست و کجاست؟ سپهر آزادی آنجایی است که شما نیازمند کار کردن نباشید؛ اگر برای زندگی کار نمی‌کنید پس چگونه زندگی می‌کنید؟ بردگان برای شما کار می‌کنند! در عالم یونان[باستان] فقط برده دارها به سپهر آزادی تعلق داشتند! چون کار نمی‌کردند و فقط برده دار ها بودند که می‌توانستند درباره سرنوشت سیاسی و سرنوشت خود تصمیم بگیرند؛ به مجموعه ای که می‌توانست بنشیند و در درباره سرنوشت تصمیم بگیرد «پولیس» می‌گفتند و فقط اعضای این مجموعه بودند که انسان تلقی می‌شدند و بقیه انسان به حساب نمی آمدند؛ بنابراین انسانیت انسان قائم به عضویت او در «پولیس» بود. در عوالم مختلف تاریخی از جمله غرب مدرن و نیز در جهان اسلام اینطور نیست؛ یعنی آدمی از هنگام تولد انسان تلقی می‌شود و دارای حقوق انسانی است مثلا شما به هنگام تولد به صرف انسان بودن، دارای حقوقی هستید، تفاوتی ندارد که ثروتمندید،برده اید، غیر برده اید و...، انسان اید اما در یونان باستان، فقط اعضای پولیس، انسان تلقی می‌شدند.

2

بریدۀ کتاب

صفحۀ 74

تفکر مدرن، تفکری متمایل به تصویر و تصویر محور است؛ امتداد این موضوع به اینجا می رسد که نثر بر نظم، غلبه می کند(همان چیزی که شلینگ و دیگران می گفتند) بعد به تدریج نثر، تصویری می شود و با توجه به زمانه و ظرفیت هایی که تکنیک مدرن ایجاد می‌کند، از دل نثر تصویری، سینما و تلویزیون ظهور می‌کند و به تدریج به جایی می‌رسیم که ادراک های تصویری برای ما رساتر، گویاتر و راحت تر درک می‌شوند و انتقال معنا و مفاهیم از طریق تصویر راحت تر می‌شود، با اینکه وقتی که شما با یک تصویر مفاهیم را انتقال می‌دهید بسیاری از چیزها را از دست می‌دهید و این یک حقیقت است؛ مثال ساده ای برای شما می‌زنم: مفهوم «مشکوک» را نگاه کنید مفهوم «مشکوک» در قالب کلمه می‌تواند با توجه به جهان ذهنى من جور خاصی تلقی شود و من مشکوک را وابسته به فهم خود درک کنم، همینطور قدرت تخیل من می‌تواند مفهوم مشکوک را تصویر کند؛ اما در سینما برای «مشکوک» یک آدم مشخص ظاهر می‌شود، یک چهره مشخص و سیمای معلوم؛ در اینجا، دست و پای عنصر تخیل کاملاً بسته می‌شود. همان تفاوتی که بین رادیو و تلویزیون است بین کلمه و تصویر هم هست؛ واقعیت این است و استعدادهای بیشتری با کلمه می‌توانند ظاهر بشوند که با تصویر این استعدادها محدود می‌شوند.

1

بریدۀ کتاب

صفحۀ 16

بنابراین اگر قصد داشته باشیم که دربارۀ جامعۀ سرمایه داری نقش پول، سفته بازی، بانک مدرن و تمام چیزهایی که امروز به آن‌ها مبتلا و در این جامعه اسیر آن هستیم سخن بگوییم، باید در مورد سیطره سرمایه داری، سرمایه مالی، رانت خواری و سیطره ی دوز و کلک های مناسبات اقتصادی،(که انبوهی از آدم ها را ورشکست، فقیر و بینوا می‌کند) سیطره ی توزیع ناعادلانه ی ثروت و تمام چیزهایی که از آن رنج می‌بریم نیز صحبت کنیم؛ تمام این موضوعات در فضای زندگی بالزاک وجود دارند، او در سال‌های ۱۸۴۰ - ۱۸۳۰ در یک رمان، پیش از آن که اندیشه های «مارکس» به منصهٔ ظهور برسد، درباره ی این موضوعات صحبت و در مقام یک رئالیست، توانسته به وضوح مكانيزم عمل جامعه سرمایه داری را بشناسد و این کار بزرگی است؛ او یک متفکر یا اقتصاددان یا فیلسوف نیست، او یک داستان نویس ژرف اندیشِ رئالیست است و در مقام یک داستان نویس رئالیست آنچنان توانسته مکانیزم عمل نظام سرمایه داری را بشناسد و در قالب داستان بیان کند که «انگلس» می‌گوید: «من آن قدر که از کارهای بالزاک بهره برده ام از اطلاعات اقتصادی استفاده نکردم»

1

2