بریده‌های کتاب روزهای بی آینه: خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان، حسین لشکری

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

‌توی دبیرستان زبان انگلیسی ام ضعیف بود. معلم زبانمان گفته بود باید یک انشای یکی دو صفحه ای درباره خانواده تان بنویسید و من عزا گرفته بودم. آذر گفت: حسین اقا دو سال آمریکا بوده، بده اون انشات رو بنویسه! گفتم: نخیر به اون نگو! همینطور که بزرگتر ها مشغول حرف زدن بودند، آذر گفت: حسین اقا، شما می تونید یه انشای انگلیسی برای منیژه بنویسید؟ ..... معلم اسم من را خواند. رفتم جلوی کلاس ایستادم. چند خط که خواندم معلم گفت: بسه دیگه لشگری، انشا رو بذار روی میز من و برو بشین! زنگ تفریح توی کلاس بمون، باید با هم صحبت کنیم! دلم شور افتاد! زنگ خورد و همه بچه ها رفتند بیرون. معلم پرسید: این انشا رو کی برات نوشته؟ گفتم: خواهرم خانوم گفت: دروغ میگی! بگو کی نوشته! سکوت کردم. خانم معلم ادامه داد: خواهرت می خواد از تو خواستگاری کنه؟ با شنیدن این حرف خشکم زد. -: به من راستش را بگو! دوست پسر داری؟ با صدای لرزان گفتم: به خدا خانوم دوست پسر ندارم. فقط خواستم انشای خوبی بنویسم و نمره خوبی بگیرم! خانم معلم که فهمیده بود معنی انشایی را که خوانده ام، واقعا نفهمیده ام گفت: دختر ساده! هر کسی که این انشا رو برات نوشته تو رو دوست داره. توی این انشا نوشته به زودی از تو خواستگاری می کنه...

1