بریده کتابهای روزهای بی آینه: خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان، حسین لشکری فصل کتاب 1403/3/28 روزهای بی آینه: خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان، حسین لشکری گلستان جعفریان 4.0 56 صفحۀ 151 بعد مکثی طولانی کرد و ادامه داد: «البته، تو خیلی سختی کشیدهی. این زندگی حق تو نبود. وقتی آقای مارک، نماینده صلیب سرخ، عکس تو و علی رو دید گفت: «این پسر توئه.» گفتم: «بله. اون در کلاس سوم تجربی تحصیل میکنه.» گفت: «جوون برازندهایه! مثل خودت قد بلنده.» مارک دست گذاشت روی تو و گفت: «و این همسرته.» گفتم: «بله.» گفت: «اون هنوز منتظر بازگشت توئه.» با افتخار گفتم: «بله.» خیلی تعجب کرد. گفت: «زن جوان و زیبایی مثل اون چطور تونسته هیجده سال در بیخبری مطلق منتظر بمونه! این باور کردنی نیست! زنها و مردهای ایرانی مثال زدنی اند. » 0 3 علیِ مهدی قلب 1402/10/1 روزهای بی آینه: خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان، حسین لشکری گلستان جعفریان 4.0 56 صفحۀ 85 بعدها در دفترچه یادداشتش خواندم که نوشته بود: «هزار بار خدا را شکر می کنم که باز توانستم کنار خانواده ام باشم؛ کنار همسری که در اثر صبر و خون دل خوردن در مدت هجده سال آن قدر اعصابش ضعیف شده که کوچک ترین ناملایمات او را از مدار عادی خارج می کند؛ بدون اینکه خودش متوجه باشد. حالا می فهمم که من اسیر نبوده ام، من اصلاً سختی نکشیده ام؛ این زن بوده که هجده سال اسارتِ سخت را در عین آزادی تحمل کرده است. خوشحالم که امروز کنارش هستم و شاید بتوانم کمی از رنج هایش بکاهم و خدا را شکر می کنم که پسرم بزرگ شده است، با سلامت جسم و جان؛ پسری که روزهای اول بازگشتم مرا به اسم حسین صدا می کرد.» 0 4 کوثر رحیمی 1402/10/9 روزهای بی آینه: خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان، حسین لشکری گلستان جعفریان 4.0 56 صفحۀ 102 0 15 _therozali_ 1403/9/12 روزهای بی آینه: خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان، حسین لشکری گلستان جعفریان 4.0 56 صفحۀ 157 وقتی آقای مارک نماینده صلیب سرخ عکس تو و علی رو دید گفت: این پسر توئه گفتم: بله اون در کلاس سوم تجربی تحصیل میکنه گفت: جوون برازنده ایه مثل خودت قدبلنده مارک دست گذاشت روی تو و گفت: و این همسرته گفتم: بله گفت اون هنوز منتظر بازگشت توئه با افتخار گفتم: بله خیلی تعجب کرد. گفت: زن جوان و زیبایی مثل اون چطور تونسته هیجده سال در بی خبری مطلق منتظر بمونه این باور کردنی نیست زنها و مردهای ایرانی مثال زدنی اند. 0 1 فصل کتاب 1403/3/28 روزهای بی آینه: خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان، حسین لشکری گلستان جعفریان 4.0 56 صفحۀ 149 وقتی حسین رفت، تازه فهمیدم در کنار چه کسی زندگی میکردم. چقدر برایم تکیهگاه بود. آن موقع درک من کم بود؛ شاید خودخواه بودم. به هجده سال تنهایی فکر میکردم، به جوانیام که بیهوده طی شده بود. اما وقتی رفت، فهمیدم هیچکس جای او را در قلبم پُر نمیکند. با گذر سالها بیشتر میفهمم حسین برای من چه کسی بود. حسین با من، علی، و محمدرضا مثل آینه بود. جان و مالش را فدای خوشحالی و راحتی ما میکرد. 0 2 فصل کتاب 1403/3/28 روزهای بی آینه: خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان، حسین لشکری گلستان جعفریان 4.0 56 صفحۀ 82 خدا رحمت کند آقای خمینی را، وقتی دستور داد بنیاد شهید تشکیل بشود، بنیاد اولین کاری که کرد این بود که حضانت بچههای شهدا، اسرا، و مفقود الاثرها را داد به مادرها و خیال مادرها راحت شد. اگر علی را از من میگرفتند، قطعاً دیوانه میشدم. حرفی که حسین آخرین لحظه رفتنش به من زد مدام توی گوشم بود: «هر وقت دلت برای من تنگ شد، به پسرم نگاه کن... به علی نگاه کن...» 0 2
بریده کتابهای روزهای بی آینه: خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان، حسین لشکری فصل کتاب 1403/3/28 روزهای بی آینه: خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان، حسین لشکری گلستان جعفریان 4.0 56 صفحۀ 151 بعد مکثی طولانی کرد و ادامه داد: «البته، تو خیلی سختی کشیدهی. این زندگی حق تو نبود. وقتی آقای مارک، نماینده صلیب سرخ، عکس تو و علی رو دید گفت: «این پسر توئه.» گفتم: «بله. اون در کلاس سوم تجربی تحصیل میکنه.» گفت: «جوون برازندهایه! مثل خودت قد بلنده.» مارک دست گذاشت روی تو و گفت: «و این همسرته.» گفتم: «بله.» گفت: «اون هنوز منتظر بازگشت توئه.» با افتخار گفتم: «بله.» خیلی تعجب کرد. گفت: «زن جوان و زیبایی مثل اون چطور تونسته هیجده سال در بیخبری مطلق منتظر بمونه! این باور کردنی نیست! زنها و مردهای ایرانی مثال زدنی اند. » 0 3 علیِ مهدی قلب 1402/10/1 روزهای بی آینه: خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان، حسین لشکری گلستان جعفریان 4.0 56 صفحۀ 85 بعدها در دفترچه یادداشتش خواندم که نوشته بود: «هزار بار خدا را شکر می کنم که باز توانستم کنار خانواده ام باشم؛ کنار همسری که در اثر صبر و خون دل خوردن در مدت هجده سال آن قدر اعصابش ضعیف شده که کوچک ترین ناملایمات او را از مدار عادی خارج می کند؛ بدون اینکه خودش متوجه باشد. حالا می فهمم که من اسیر نبوده ام، من اصلاً سختی نکشیده ام؛ این زن بوده که هجده سال اسارتِ سخت را در عین آزادی تحمل کرده است. خوشحالم که امروز کنارش هستم و شاید بتوانم کمی از رنج هایش بکاهم و خدا را شکر می کنم که پسرم بزرگ شده است، با سلامت جسم و جان؛ پسری که روزهای اول بازگشتم مرا به اسم حسین صدا می کرد.» 0 4 کوثر رحیمی 1402/10/9 روزهای بی آینه: خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان، حسین لشکری گلستان جعفریان 4.0 56 صفحۀ 102 0 15 _therozali_ 1403/9/12 روزهای بی آینه: خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان، حسین لشکری گلستان جعفریان 4.0 56 صفحۀ 157 وقتی آقای مارک نماینده صلیب سرخ عکس تو و علی رو دید گفت: این پسر توئه گفتم: بله اون در کلاس سوم تجربی تحصیل میکنه گفت: جوون برازنده ایه مثل خودت قدبلنده مارک دست گذاشت روی تو و گفت: و این همسرته گفتم: بله گفت اون هنوز منتظر بازگشت توئه با افتخار گفتم: بله خیلی تعجب کرد. گفت: زن جوان و زیبایی مثل اون چطور تونسته هیجده سال در بی خبری مطلق منتظر بمونه این باور کردنی نیست زنها و مردهای ایرانی مثال زدنی اند. 0 1 فصل کتاب 1403/3/28 روزهای بی آینه: خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان، حسین لشکری گلستان جعفریان 4.0 56 صفحۀ 149 وقتی حسین رفت، تازه فهمیدم در کنار چه کسی زندگی میکردم. چقدر برایم تکیهگاه بود. آن موقع درک من کم بود؛ شاید خودخواه بودم. به هجده سال تنهایی فکر میکردم، به جوانیام که بیهوده طی شده بود. اما وقتی رفت، فهمیدم هیچکس جای او را در قلبم پُر نمیکند. با گذر سالها بیشتر میفهمم حسین برای من چه کسی بود. حسین با من، علی، و محمدرضا مثل آینه بود. جان و مالش را فدای خوشحالی و راحتی ما میکرد. 0 2 فصل کتاب 1403/3/28 روزهای بی آینه: خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان، حسین لشکری گلستان جعفریان 4.0 56 صفحۀ 82 خدا رحمت کند آقای خمینی را، وقتی دستور داد بنیاد شهید تشکیل بشود، بنیاد اولین کاری که کرد این بود که حضانت بچههای شهدا، اسرا، و مفقود الاثرها را داد به مادرها و خیال مادرها راحت شد. اگر علی را از من میگرفتند، قطعاً دیوانه میشدم. حرفی که حسین آخرین لحظه رفتنش به من زد مدام توی گوشم بود: «هر وقت دلت برای من تنگ شد، به پسرم نگاه کن... به علی نگاه کن...» 0 2