بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 85

بعدها در دفترچه یادداشتش خواندم که نوشته بود: «هزار بار خدا را شکر می کنم که باز توانستم کنار خانواده ام باشم؛ کنار همسری که در اثر صبر و خون دل خوردن در مدت هجده سال آن قدر اعصابش ضعیف شده که کوچک ترین ناملایمات او را از مدار عادی خارج می کند؛ بدون اینکه خودش متوجه باشد. حالا می فهمم که من اسیر نبوده ام، من اصلاً سختی نکشیده ام؛ این زن بوده که هجده سال اسارتِ سخت را در عین آزادی تحمل کرده است. خوشحالم که امروز کنارش هستم و شاید بتوانم کمی از رنج هایش بکاهم و خدا را شکر می کنم که پسرم بزرگ شده است، با سلامت جسم و جان؛ پسری که روزهای اول بازگشتم مرا به اسم حسین صدا می کرد.»

بعدها در دفترچه یادداشتش خواندم که نوشته بود: «هزار بار خدا را شکر می کنم که باز توانستم کنار خانواده ام باشم؛ کنار همسری که در اثر صبر و خون دل خوردن در مدت هجده سال آن قدر اعصابش ضعیف شده که کوچک ترین ناملایمات او را از مدار عادی خارج می کند؛ بدون اینکه خودش متوجه باشد. حالا می فهمم که من اسیر نبوده ام، من اصلاً سختی نکشیده ام؛ این زن بوده که هجده سال اسارتِ سخت را در عین آزادی تحمل کرده است. خوشحالم که امروز کنارش هستم و شاید بتوانم کمی از رنج هایش بکاهم و خدا را شکر می کنم که پسرم بزرگ شده است، با سلامت جسم و جان؛ پسری که روزهای اول بازگشتم مرا به اسم حسین صدا می کرد.»

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.