Ꭵ 𝗌Ɨᧉℓℓɑ

Ꭵ 𝗌Ɨᧉℓℓɑ

@istella
عضویت

مرداد 1404

97 دنبال شده

78 دنبال کننده

                بهار تویی، باور کن می‌شود به شانه‌ات تکیه داد و سبز شد. 
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
Ꭵ 𝗌Ɨᧉℓℓɑ

Ꭵ 𝗌Ɨᧉℓℓɑ

5 روز پیش

        دلم برای فرانک آتیش گرفت. اون فقط یه پدر نگران بود که خودش رو بخاطر اتفاقات گذشته و شکرآب شدن رابطه ی  بین خودش و دخترش سرزنش می‌کرد درصورتی که مگی بخاطر منافع خودش همه رو بازی می‌داد و نگران عواقب کارهاش نبود. خیلی رفتار بی‌ادبانه و خودخواهانه ای با پدرش داشت و با اینکه دیگه نوجوون نبود، مستقیم به فرانک میگفت توی کارهاش دخالت نکنه یا بخاطر ظاهر و مکان زندگیش زخم زبون میزد و واضحا میگفت که خجالت میکشه از اینکه اون پدرشه. این کتاب به خوبی بهم فهموند که پدر مادرها تقریبا هیچوقت به خاطر حرف هامون کینه به دل نمی‌گیرند و نگرانی ها و حس ششم هاشون تقریبا همیشه درست از آب در میاد و باعث شد به این فکر کنم شاید من هم رفتار درستی با پدر و مادرم ندارم. عاشق آخرش شدم، اینکه حق به حق دار رسید واقعا دوست داشتنی بود و از همه مهم‌تر، از اون کتاب هایی بود که حال می‌کنی از خوندنش چون شخصیت اصلی باهوشه و به تموم نگرانی ها و خطرهایی که تو در نقش خواننده احساس می‌کنی آگاهه و سعی میکنه حلشون کنه. خیلی خیلی شگفت زده‌م کرد به طوری که تقریبا نصفش رو اصلا نمی‌تونستم حدس بزنم و داستان هم خیلی سریع و خوب پیش رفت. دوستش داشتم.
      

3

        سلامت روانمو از دست دادم. 
واقعا وحشتناک بود. وقتی توی خود بهخوان راجب کتاب های دارک می‌شنیدم و اینکه میگفتن اگه روحیه اش رو ندارین نخونین می‌گفتم آخه مگه تا چه حدی می‌تونه بد باشه؟ فکر می‌کردم حالم بد نمی‌شه باهاشون.
فکر کنم باید قبل این کتاب یه جنایی سَبُک تر میخوندم تا اینقدر یهویی وارد این فضای وحشتناک نشم.
اوایل کتاب تا یه قسمتیش اوکی بود؛ یه گروه که از طلافروشی دزدی کرده بودن و تحت تعقیب بودن توی خونه ی یه زنِ دامپزشکِ ناشناس مخفی میشن و زن رو یه جورایی گروگان می‌گیرن و تهدیدش می‌کنن کمکشون کنه و یکی از اعضای گروه که زخمی شده و برادر لیدر و شخصیت اصلی داستانه رو مداوا کنه.
میفهمن که شوهر این زن پلیسه و فعلا مأموریته. توی اون خونه که توی یکی از دهکده های دور افتاده ی فرانسه‌ست می‌مونن تا حال بیمارشون بهتر بشه و وقتی پاتریک یا همون شوهر زن برمی‌گرده و شخصیت واقعی‌ش براشون رو می‌شه همشون به معنای واقعی کلمه توی یه مرداب وحشتناک گرفتار می‌شن و ذره ذره از بین می‌رن.
پاتریک واقعا روانی بود! همونطور که توی قسمت معرفی کتاب گفته شده، این کتاب نشون میده که چقدر مشکلات و اتفاقات کودکی توی آینده ی ما تاثیر می‌ذاره. اما بازم هرچقدر سعی میکردم حق رو بهش بدم و خودم رو قانع کنم که مقصر اصلی کسایی هستن که توی کودکی بهش آسیب رسوندن نمیشد. آخه مگه یه آدم چقدر می‌تونه مریض باشه؟
قلم نویسنده عالی بود و همه چیز خیلی خوب جلو می‌رفت و اصلا و ابدا خسته کننده نبود، فقط اینکه صحنه ها واقعا وحشتناک بودن.
اینکه راوی داشت سرگذشت انسان هایی که توی دنیای واقعی این تلخی هارو چشیده بودن روایت می‌کرد غم‌انگیز ترین چیزیه که می‌تونم بهش فکر کنم.
      

8

        هرچی فکر می‌کنم نمی‌تونم ناستانکا رو درک کنم. واقعا خودخواه و بی‌درک بود که همش تکرار میکرد نمیخواد عاشقش بشه! 
دوسش داشتم اما این دو و نیم ستاره ای که کم دادم دلایل خودشو داره! اول داستان تا جایی که دختره شروع کرد سرگذشتش رو تعریف کنه هزاربار با خودم گفتم ولش کنم کتاب رو ولی از اونجایی که همش احساس عذاب وجدان داشتم و تعریف این کتاب رو خیلی شنیده بودم گفتم شاید بهتر بشه. پیچوندن و بازی با کلمات که انگار تخصص آقای داستایوفسکیه واقعا اعصابم رو به هم می‌ریخت و اصلا نمی‌تونستم مفهوم رو درک کنم اما باید اعتراف کنم سرگذشت ناستانکا خیلی روان بود و از اون به بعد طول نکشید و اصلا ریدینگ اسلامپ نشدم.
ولی واقعا ناستانکا نباید یکم خجالت می‌کشید بابت حرفاش؟ چطور می‌تونه اینقدر ناپخته و الکی هر حرفی رو بزنه و قلب رو به بازی بگیره؟ 
اما مهمترین مشکل اینجا بود که هیچکدومشون صبر نداشتن.
از همون اول چندباری اشاره شد که راوی( که اصلا اسمی ازش برده نشد)، اصلا صبور نیست و طاقت نداره، اما ناستانکا هم زود قضاوت کرد و در پی اون عجولانه هم تصمیم گرفت و باعث شد راوی بهش دل ببنده حتی برای چند دقیقه!
اما الان دارم به این فکر می‌کنم اگه به جای همون باری که تا دم در خونه رفتن ولی زمان از دست‌شون در رفت و دوباره قدم زنان دور شدن ناستانکا وارد خونه می‌شد اون مرد رو نمی‌دید و همه چیز فرق می‌کرد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

11

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.