یادداشت Ꭵ 𝗌Ɨᧉℓℓɑ

        داستان بامزه ای داشت اما چندباری تعریفش رو شنیده بودم و درکل تصورم ازش یه چیز دیگه بود. 
یه مامان بزرگ شب تحویل سال بچه ها و نوه هاش رو دور خودش جمع میکنه و براشون قصه میگه. قصه‌ی مامان بزرگ راجب یه ماهی سیاه کوچولو و جسوره که کنجکاوه ببینه آخر جویبار به کجا میرسه و طی ماه ها اونقدر به این موضوع فکر کرده که مطمئنه دنیا به اون قسمت کوچیکی که داخلش رشد کرده خلاصه نمیشه. برخلاف مخالفت های مامانش و تهدید های ماهی های دیگه مبنی بر اینکه اگر دوباره بخواد برگرده نمی‌پذیرنش، راه میوفته و سختی های احتمالی رو به جون می‌خره.
 در عین بامزه بودن، مفهومیه!
      
19

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.