یادداشت Ꭵ 𝗌Ɨᧉℓℓɑ
1404/6/9
داستان بامزه ای داشت اما چندباری تعریفش رو شنیده بودم و درکل تصورم ازش یه چیز دیگه بود. یه مامان بزرگ شب تحویل سال بچه ها و نوه هاش رو دور خودش جمع میکنه و براشون قصه میگه. قصهی مامان بزرگ راجب یه ماهی سیاه کوچولو و جسوره که کنجکاوه ببینه آخر جویبار به کجا میرسه و طی ماه ها اونقدر به این موضوع فکر کرده که مطمئنه دنیا به اون قسمت کوچیکی که داخلش رشد کرده خلاصه نمیشه. برخلاف مخالفت های مامانش و تهدید های ماهی های دیگه مبنی بر اینکه اگر دوباره بخواد برگرده نمیپذیرنش، راه میوفته و سختی های احتمالی رو به جون میخره. در عین بامزه بودن، مفهومیه!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.