Daughter of the Sun

Daughter of the Sun

@_helya_
عضویت

فروردین 1404

25 دنبال شده

42 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
Daughter of the Sun

Daughter of the Sun

3 روز پیش

        "به نام او"

کتاب "شعله ور کن" جلدی از یک دنیای تمام عیار بود؛ دنیایی که برای یک هفتهٔ کامل، در آن زندگی کردم و نفس کشیدم.✨

در قلب این دنیا، آرون و جولیت بودند. نگاه‌های پر از حرف آن‌ها، دست‌هایی که به آرامی به هم می‌رسید، و سکوت‌های پرمعنایشان همه چیز را می‌گفت. وقتی جولیت با وجود ترسش به آرون اعتماد کرد، وقتی آرون دیوارهایش را کنار زد و احساسات واقعی‌اش را نشان داد، تمام وجودم از شادی و هیجان لبریز شد.❤
گاهی با ناراحتی و تنهایی عمیق آرون، چنان غمگین می‌شدم که انگار این من بودم که در انزوا فرو رفته‌ام.🖤 و گاهی با شادی ناب و لحظات آرامش او، ذوق‌زده می‌شدم.

با هر قدم استوار جولیت، با او محکم‌تر می‌شدم و با هر اشک یأسش، من هم بغض می‌کردم. وقتی خشمگین می‌شد، آتش خشم او درون من نیز شعله می‌کشید و وقتی به عشقش اعتراف می‌کرد، گویی این قلب من بود که از شادی می‌تپید.💖💘

برای یک هفته، غم‌ها و شادی‌هایشان، غم و شادی من بود. آن‌ها در این دنیا زندگی می‌کردند و من، بی‌اختیار، در کنارشان.🌱
      

15

Daughter of the Sun

Daughter of the Sun

1404/7/21 - 16:05

        به نام خدا
«افعی و بال های شب» 

در ویرانه‌های سالینا، وینست، اوریا را یافت؛ دختری تنها با چشمانی از سرنوشتی تلخ. او که در نگاه اوریا جرقه‌ای از مقاومت دید، با دستان پدرانه‌اش نه تنها اوریا را پروراند، بلکه به او آموخت که چگونه در جهانی که خون‌آشامان بر آن حکم می‌رانند، همچون کوه استوار بایستد. ✨❤
اوریا برای یافتن هویت راستینش ، پا به مسابقه‌ای مرگبار می‌گذارد، هر چند می‌داند پاداش این رقابت، به بهای جانش تمام خواهد شد.⚔️
در میانهٔ میدان نبرد، چشمانش با نگاهِ رین، خون‌آشامی تنها گره می‌خورد. در چشمان او، اوریا عمقی غریب و آشنا می‌یابد، گویی قرن‌هاست یکدیگر را می‌شناسند.🫀🌱
رین نیز که قرن‌هاست در پوسته‌ای از تنهایی به سر می‌برد، برای نخستین بار گرمای امید را در وجود اوریا حس می‌کند.

آرام‌آرام، میان نبرد و خطر، پلی از نگاه‌های بی‌زبان بین آن دو شکل می‌گیرد. اوریا در سکوت، به دنبال گرمای نگاه رین می‌گردد و رین، در حضور او، آرامشی فراموش‌شده را بازمی‌یابد.❤
اما دنیای آنان، دنیای عشق‌های ساده نیست. اوریا میان وفاداری به خانواده و عشق نوپایش سرگردان است و رین، بین رسیدن به آرزوهای دیرینه و حفظ این احساس ناب.
هر دیدارشان، آمیخته‌ای از شادی و اندوه است. در آغوش یکدیگر، هم آرامش می‌یابند و هم رنج می‌برند، گویی تقدیر، عشق آنان را به بازی گرفته است.
💖
وقتی زمان انتخاب نهایی فرامی‌رسد، هر دو می‌دانند که هر راهی را برگزینند، بخشی از وجودشان را برای همیشه از دست خواهند داد.
🖤
در پایان، عشق آنان همچون شعله‌ای در باد، میان تاریکی و نور، سرگردان می‌ماند.

      

20

Daughter of the Sun

Daughter of the Sun

1404/6/25 - 16:26

        "به نام خدا" 

در دنیای ایلیا، جایی که عشق و وظیفه در دو سوی میدان نبرد ایستاده‌اند، داستان پیدین و کای آغاز می‌شود. داستانی که در آن هر نگاه، هم نجات‌بخش است و هم رنج‌آور.

_پیدین گری، دختری با چشمانی از جنس دریای بیکران... 🌊🌊
ناجی نقره‌ای که نه با شمشیر، که با شهامتش، جان شاهزاده را از چنگال مرگ رهانید. او در دنیایی زندگی می‌کند که معمولی بودن حکم اعدام دارد و برای همین، نقاب "غیب‌گو" بر چهره زد تا زنده بماند. اکنون، در میدان آزمونِ بی‌رحم ، جایی که تنها برگزیدگان از آن سربلند بیرون می‌آیند، نه برای قدرت، که برای بقا می‌رزمد.⚔️🌱✨

_کای آزر ، شاهزاده‌ای که تاجش از تیغ‌ها بافته شده و تربیتش در کوره‌ی سخت پادشاهی صورت گرفته است تا بتواند مجری قانون آینده شود .مجری قانون بودن سخت است و این تمرین ها از او یک هیولا ساخته است اما این همه‌ی او نیست؛ پشت آن نقاب بی رحمی ، قلبی می‌تپد که در برابر یک دروغ زیبا، یک نجات بخشنده، تسلیم شد. او که می‌تواند هر قدرتی را به یغما ببرد، خود، اسیر نگاهِ آبیِ دختری شد که جانش را نجات داد.💙✨⚔️

در این سرزمین، نگاه‌های پیدین و کای داستانی از عشق و راز را در خود پنهان کرده‌اند. هر دیدارشان آمیخته با ناگفته‌هایی است که تنها در سکوت فهمیده می‌شود.✨❤

اما وقتی حوادث ناگوار، آرامششان را بر هم می‌زند، پرده از رازهای تاریکی برداشته می‌شود. در یک رویارویی غافلگیرکننده، کای صحنه‌ای را می‌بیند که باورش برایش غیرممکن است.🫀❤️‍🔥

💔«فرار کن! پیش از اینکه کسی رو که به اندازه من ترسو نباشه،احمق نباشه پیدا کنم تا این خنجر رو همین جا و همین الان
به سمتت پرتاب کنه فرار کن»💔

این سخن کای، پایانی است بر یک فصل و آغازی بر فصلی جدید که سرنوشتشان را به شکلی غیرمنتظره تغییر خواهد داد.🖤


      

9

Daughter of the Sun

Daughter of the Sun

1404/6/7 - 18:33

ویدئو در بهخوان
        به نام خالق عشق... 
رقبای الهی" حماسه‌ای است که بر پردهٔ سپید کاغذ رقم می‌خورد؛ نبردی عظیم که قهرمانانش نه با زور، که با شورِ نوشتن می‌جنگند. ربکا راس، در این اثر، عشق را در مکانی متجلی می‌سازد که کمتر کسی جستجوگرش است: در میانهٔ میدان جنگ خدایان.

✨در قلب این توفان، آیریس را می‌یابی؛ دختری با قلبی به وسعتِ رؤیاها و اراده‌ای به صلابتِ کوه. او با نوک قلمش، نه بر علیه دشمن، که بر علیه تقدیر می‌شورد. هر واژه‌ای که می‌نویسد، پلی می‌شود به سوی آزادی، و هر نامه‌ای که پنهان می‌کند، گواهی است بر شجاعت یک قلبِ عاشق. او یادآورِ این حقیقت زیباست که گاهی نرم‌ترین قلم‌ها، می‌توانند سخت‌ترین سنگ‌ها را بتراشند.

❤در سوی دیگر این صفحه، رومن ایستاده است؛ نگهبانی تنها در قصرِ وظیفه. او که جهان، نقابِ سردی بر چهره‌اش زده، اما در سکوتِ خود، جهانی از احساس را پنهان کرده است. نبردِ او، جنگی در سایه است: نبردی بین آنچه باید باشد و آنچه آرزو دارد باشد. سفر او، سفری است برای یافتنِ صدایِ خود در میانِ همهمهٔ فرمان‌های جهان.

💕و در این میان، عشقِ این دو، درخششی است که تاریکی را می‌درماند. عشق آنها، نه یک آتش‌افروز، که چراغی آرام است که در بادهای سهمگین جنگ، هرگز خاموش نمی‌شود. این عشق، در قالب نامه‌هایی رقم می‌خورد که خود، به تنهایی یک داستانِ کامل هستند؛ داستانی از امید، اشتیاق و شجاعت.
پایان داستان، فریادی است در سکوت! لحظه‌ای که تمام آن نامه‌ها، نگاه‌ها و کلمات ناگفته، در یک تصمیم قربانی‌وار به اوج می‌رسد. این پایان، شوکه‌کننده است نه به خاطر یک حادثهٔ غیرمنتظره، بلکه به خاطر عمق فداکاری که نشان می‌دهد. اینجا است که رقابت به پایان می‌رسد و یک اتحاد الهی آغاز می‌شود. 

      

17

Daughter of the Sun

Daughter of the Sun

1404/5/30 - 21:35

        سم رب العشق 
خدای من! چه کتابی بود این؟! از همون اول که پا میزاری توی دنیای رنگارنگ و شیرینِ کاترین، دلت میخوااد باور کنه که میشه یه جوری قشنگ تمومش کرد. حتی با وجودی که میدونی داری تماشای یه تراژدی رو میکنی، بازم دل به اون آرزوهاش می بندی... به عشقش... به همهٔ اون چیزی که میتونست باشه و نیست.

مریسا مایر یه جورایی با قلمش آدم رو فریب میده! اونقدر نرم و شیرین می نویسه که وقتی ناگهان تلخی رو تو گلویت میریزه، باور کردنش سخته. احساس میکردم دارم یه خواب پرهیجان میبینم که میدونی قراره کابوس بشه، ولی بازم میخوای توش بمونی.

کتابِ آدماییه که میدونن عشق همیشه پر از شکر وخیال نیست؛ گاهی پر از تیغه و خار میشه. پر از انتخاب های سختی که آدم رو از خودش دور میکنه. فضاش یه کم غمگینه، ولی اونقدر قشنگ و خیال انگیزه که نمیتونی زمین بذاری.
اما قسمت هایی که باید براش گریه کرد(از نظر من): 







مواظب باش! داستان لو میره! 






















وقتی که نگهبان های قصر همراه مارکی و زنش ، جست رو مجبور کردن که زانو بزنه و در اون لحظه حرف هایی زد که خودش رو گناه کار و کاترین رو طلسم شده توسط جست معرفی میکنه،( واقعا گریه کردم  ) 
تصور این صحنه واقعا اشک آوره... 
و وقتی که جست همه چی رو به کاترین لو داد... 
اینکه قرار بوده قلب کاترین رو به ملکه ی سفید بده اما انگار قلب کاترین مال جست شده بوده🥺😭 
و اما... 
لحظه مرگ اون... 😭😭
یه نکته ای هم هست اینه که شاید شما تا صفحات ۲۵٠ چیز شگفت انگیز یا غم انگیزی رو ندیده باشید ولی به شما قول میدم که از اینجا به بعد طوری داستان عوض میشه که حتی یک لحظه هم  از سرت نمیره بیرون! 
یکی سال پیش بهم گفت بعد از خوندن این کتاب گریه کردم... و من یادم که بهش خندیدم... 
ولی الان، من بودم که وقتی کتاب تموم شد گریه کردم؛ 

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

18

Daughter of the Sun

Daughter of the Sun

1404/5/21 - 21:24

        بنام خدا؛  
چه کتابی بود این! واقعاً حیفم اومد تموم بشه... از همون صفحه اول چنگش زد به مغزم و ول نکرد تا آخرش! ممکنه صفحات ابتدایی از بعضی شخصیت ها ناراحت و عصبی بشید ولی همین موضوع باعث میشه که از کتاب دست برندارید و ببینید آیا اون سر عقل میاد؟! 
نویسنده واقعاً استادانه یه دنیای خفن ساخته بود. اونقدر با جزئیات و رنگارنگ که آدم خودشو توی قصه حس میکرد. شخصیتاشونم که دیگه... عاشقشم! هرکدوم یه دنیای خودشونو داشتن، با خوبیها و بدیاشون.
نثرش هم که دیگه بیمثال بود. روان ولی عمیق، ساده ولی پرکشش. بعضی جمله هاشو سه چهار بار میخوندم و لذت میبردم. توی توصیف صحنه ها و احساسات واقعاً استاد بود، انگار داره فیلم رو جلو چشمت پخش میکنه!  

پایانشم که دیگه... عالی از آب دراومده! نه کلیشهای بود، نه نامفهوم. هم غافلگیرکننده بود، هم کاملاً منطقی با روند داستان. البته از نظر من:)) بعد از بستن کتاب کلی تو فکر فرو رفتم.  
به نظرم این کتاب یه شاهکار واقعیه توی ژانرش. به همه پیشنهادش میدم و خودمم حتماً یه وقت دیگه دوباره میخونمش. اگه شما هم دوست دارین کتابی بخونین که هم سرگرمتون کنه هم ذهنتونو درگیر کنه، بدجوری توصیهش میکنم!
اما قسمت هایی که خیلی خوشحال یا نارحت شدم : 
. دعوای رز و شن؛ یعنی اونجا میخواستم شن رو..... 
حالا بگذریم ولی خداروشکر بعدش به اشتباهش پی برد.
. مرخصی تور؛ من واقعا توی زمانی تور مرخصی رفته بود دلم براش سوخت چون...
. پایان داستان: واقعا برای رن ناراحت شدم چون توی جلد اول فقط تور ازش دور شد اما توی این جلد سوم به جز تور، الریک هم امید وار بود که دوباره ببینتش.
 امید وارم این کتاب رو بخونید و لذتش رو ببرید 😊😊☺️
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

51

Daughter of the Sun

Daughter of the Sun

1404/5/9 - 11:48

        🌻به نام خدا  🌻
«تاج دوقلوها» یکی از آن کتاب هاییه  که تا مدتها بعد از تموم شدنش، ذهنم رو درگیر خودش نگه میداره. نویسنده با مهارت بی نظیری، دنیایی خلق کرده که در اون عشق و قدرت در تقابلی همیشگی قرار میگیرن و هر فصل مثل قطعه ی دیگه ای از یک پازل مرموزه.    
دو قلوهای داستان اونقدر واقعی و عمیق نوشته شدن که انگار خودت بخشی از دردها و شادی ها رو تجربه میکنی.  
بین وفاداری و خیانت، عشق و نفرت، و قدرت و ضعف، مرزهایی کشیده شده که هر لحظه ممکن است محو شوند.  جمله بندی ها اونقدر روان و تاثیرگذاره که گاهی مجبور میشید پاراگراف ها را دوباره بخونید، فقط برای لذت بردن از زیبایی کلمات. مخصوصا قسمت های عاشقانه ش.🥺🥺🥺🥺❤❤❤ 
 بدون اسپویل کردن باید بگم که پایانبندی کتاب ممکن است برای بعضیها راضیکننده نباشه، اما به نظر من این دقیقاً همان چیزی است که داستان را ماندگار میکنه.  

حرف آخر: 
اگر به دنبال کتابی هستید که هم شما را به فکر فرو ببره و هم قلب شما را به تپش بیندازه، «تاج دوقلوها» قطعاً یک انتخاب عالیه. این کتاب نه فقط یک داستان، بلکه یک تجربه ی احساسی و فکری است که ارزش چندبار خوندن را داره.  
      

27

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نشده است.

چالش‌ها

این کاربر هنوز به چالشی نپیوسته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.