تونستم با تموم شخصیت های کتاب به جز دکتر پارسا ارتباط بگیرم. سوالاشون، دغدغه هاشون و سوال مهم شخصیت اصلی کتاب:(آیا خدایی هست؟)
این سوالیه که یه مدت طولانی ذهن منو درگیر کرده بود و مطمئنا خیلی دیگه از آدم ها هم درگیر این سوال بودن یا هستن.
اما برای پاسخ این سوال باید رفت سراغ دکتر پارسا، کسی که می خواست برای عشق فرمول بنویسه ولی وقتی فهمید نمی تونه تمام آرمان های ذهنیش فروریخت.
و اما خدا: خدا هم دقیقا مثل عشقه. این نتیجه گیری من بعد از خوندن این کتابه.
کسی نمیتونه برای اثبات وجود خدا فرمول بنویسه یا دلیل مشخصی بیاره به این خاطر که خدا و عشق چیزی فراتر از علم و منطقن.
ما نمی تونیم خدا رو ببینیم، همونطور که نمی تونیم عشق رو ببینیم. اما هممون یه جایی ته وجودمون خوب می دونیم که خدایی هست،همونطور که میتونیم صدای تپش عشق رو از اعماق قلبمون بشنویم.
فقط نیاز به یه تلنگر داریم.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.