معرفی کتاب بامداد خمار اثر فتانه(پروین) حاج سیدجوادی

بامداد خمار

بامداد خمار

3.7
311 نفر |
89 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

18

خوانده‌ام

783

خواهم خواند

160

شابک
9789644422560
تعداد صفحات
436
تاریخ انتشار
1399/7/15

توضیحات

        بامداد خمار یکی از پرفروش‌ترین رمان‌های معاصر ایران است و به همین دلیل از ادبیات عامه‌پسند می‌باشد. این رمان با بحث‌های داغ و نقدهای بسیار روبه‌رو شد. از معروف‌ترین موافقان این رمان می‌توان به نجف دریابندری اشاره کرد که مطلبی در دفاع از بامداد خمار نوشت. مطلب با واکنش تند هوشنگ گلشیری در رد نظر نجف دریابندری و بی‌مایه خواندن رمان در ماهنامه آدینه پاسخ داده شد.برخی دیگر از موافقان بامداد خمار، آن را برای مقولهٔ روابط میان زنان و مردان جوان مفید دانسته یا درس عبرتی دانستند برای جوانان بی‌تجربه. مخالفان، آن را دفاع از اصالت و شرافت طبقات بالادست جامعه و تحقیر فرودستان دانستند. به گزارش گروه هنر و فرهنگ مشرق نیوز، این رمان از سال ۱۳۷۴ تا خرداد سال ۱۳۹۷ خورشیدی، ۵۸ بار تجدید چاپ شده‌است. این کتاب مخاطان جوان را به خود جلب کرده‌است و با وجود قطور بودن شامل ۴۰۰ صفحه، مورد توجه خوانندگان قرار گرفته‌است. بر اساس گزارش‌ها، قرار است از روی این رمان یک سریال برای نمایش در شبکه خانگی تهیه شود.
      

لیست‌های مرتبط به بامداد خمار

نمایش همه

یادداشت‌ها

tahoora🦋

tahoora🦋

1404/2/25

        بامداد خمار.
چقدر لذت بردم از این رمان...
بعد از سووشون یکی از بهترین تجربه‌های من بود و همراه محبوبه خندیدم،حرص خوردم، قلبم سوخت، بغض کردم،گریه کردم و از زندگیش درس گرفتم.
یک کتاب پرکشش و جذاب و پراز درس برای همه مخصوصا کسانی که اسیر عشق کورکورانه شدند.خیلی خوشحالم که سریالش مثل سووشون و با همون کارگردان، بزودی پخش می‌شه و امیدوارم امیدوارم به کتاب متعهد باشه و تغییر زیادی نکنه.

پ‌ن۱: کتاب شب سراب هم از نویسنده دیگری نوشته شده که درواقع از زبان رحیم و برای رفع اتهام از اون هست؛ اما بااین حال اکثر مخاطبین را قانع که نکرد هیچ بلکه خشمگین از دلایل غیرمنطقی کرد.من به شخصه مقصر رو فقط یک نفر نمیدونم و به نظرم همه از محبوبه و رحیم گرفته تا مادررحیم و خانواده محبوبه و حتی روزگار رو عامل به وجود اومدن این زندگی و سرنوشت می‌دونم.
پ‌ن۲:این رمان با بحث‌های داغ و نقدهای بسیار روبه‌رو شد. موافقان، آن را برای مقولهٔ روابط میان زنان و مردان جوان مفید دانسته یا درس عبرتی برای جوانان بی‌تجربه دانستند. مخالفان، آن را دفاع از اصالت و شرافت طبقات بالادست جامعه و تحقیر فرودستان دانستند.
از نظر من باوجود کمی اهانت به طبقه فقیر، بیشتر از هرچیز نقدی که صورت گرفت بر عدم تفاهم و اشتراک بین طبقه دارای فرهنگ و سواد و ادب و احترام با طبقه بی بند‌وبار و افسارگسیخته بود که نشان داد چقدر تفاوت سطح فرهنگی ایجاد مشکل می‌کند درصورتی که اگر همان شخص از طبقه ضعیف از نظر اقتصادی دارای فرهنگ و ادب بود احتمالا سرنوشت جور دیگری رقم می‌خورد؛الله اعلم.
قسمت مورد علاقه من هم نشون دادن عشق واقعی در پایان کتاب هست.

کتاب نه.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4

          بامداد خمار کتابی نیست که فقط خوانده شود و کنار گذاشته شود؛ این قصه در ذهن آدم جا خوش می‌کند، گاهی مثل خاطره‌ای شیرین، گاهی مثل زخمی که هنوز تیر می‌کشد.  
 از لحظه‌ی اولی که محبوبه را شناختم، انگار سایه‌ای از او درونم شکل گرفت؛ امیدش، جسارتش، آن ایمان بی‌چون و چرایش به عشقی که فکر می‌کرد از تمام دنیا ارزشمندتر است. هر صفحه، هر تصمیم، هر دیالوگی که به تصویر می‌کشید، مرا وادار می‌کرد به لحظه‌هایی از زندگی‌ام فکر کنم که شبیه همین دو راهی‌ها بوده‌اند—جایی میان رؤیا و حقیقت، میان احساسی که هیچ مرزی نمی‌شناسد و منطقی که آرام اما بی‌رحم، گوشه‌ی ذهن آدم را تسخیر می‌کند.  
این کتاب فقط روایت یک عشق نیست، بلکه نمایش تمام اشتباهات، حسرت‌ها، تصمیم‌هایی که با قلب گرفته می‌شوند، و ضربه‌هایی که از واقعیت می‌خورند است. تلخی‌اش آرام شروع می‌شود، اما کم‌کم مثل غباری که روی همه‌چیز می‌نشیند، در دل آدم رسوب می‌کند.  
و همین ماندگاری‌اش است که مرا شیفته‌ی آن کرده. اینکه وقتی به پایانش می‌رسی، تمام نمی‌شود؛ در ذهن باقی می‌ماند، در تصمیم‌هایت، در لحظه‌هایی که به گذشته برمی‌گردی، به خاطراتی که فکر می‌کردی فراموش شده‌اند اما هنوز جایی میان قلبت زنده‌اند.  
دلم می‌خواهد دوباره بخوانمش، نه برای پایانش، بلکه برای آن حس‌هایی که در میان داستان شکل می‌گیرند، برای امیدهایی که جوانه می‌زنند، برای اشک‌هایی که از چشم محبوبه یا از دل خواننده جاری می‌شوند:))
        

56

_

_

3 روز پیش

        خوندن این کتاب برام دلچسب و مسرت‌زا بود.
تقریبا تا اواسط داستان شباهت زیادی به سال بلوای جناب معروفی داشت، اما در ادامه این شباهت تقریبا از بین رفت.
اوایل من هم نسبت به رحیم نجار حس خوبی داشتم، ولی این حس خیلی زود با بعضی حرف‌ها و رفتارهای نسنجیده و منظوردارش از بین رفت؛ حتی زودتر از اتمام سال اول زندگی مشترکشون. 
منصور رو دوست داشتم و پسر عطاءالدوله رو بیش‌تر!
در آخر در رابطه با محبوبهٔ نازپروردهٔ داستان، اینکه بین اون‌‌ مقدار از خشونت و مرارت، حتی بعد از مرگ پسر کوچیکش قوی موند و تونست دوباره زندگیشو پیدا کنه قابل تحسین بود. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4

.MN.

.MN.

1404/3/28

          بامداد خمار 
خرداد ۱۴۰۴

دلم هوای یک رمان ترجیحا عاشقانه در دل دهه های گذشته در ایران کرده بود.
به پیشنهاد مردی که یک کتابخانه قدیمی در کوچه پس کوچه های این شهر  پر سر و صدا داشت، کتاب را خریدم و راهی خانه شدم.
طبق معمول، تاریخ خریداری کتاب و محل خریداری را در صفحه اول کتابم نوشتم. تا مدت ها نخوندمش و بعد به سراغش رفتم...

وقتی کتاب رو شروع کردم انتظاره عشق پر شور و عاشقانه ای داشتم که پر بود از احساس شادی و خوشی، یک عشق ساده. 
 در داستان عشق فقط یک عشق ساده نبود،  عشق مشخص کننده سرنوشت آدم ها شد، عشق باعث اتفاق های برگشت ناپذیری شد، عشق نشان داد که می تواند در مسیر زندگی ات نقش مهمی داشته باشد؛
 در نهایت عشق می تواند تعیین کننده شروع و پایان تو باشد.

در کنار اینکه نویسنده در بعضی قسمت ها اعصاب خواننده را هدف قرار داده بود و قصد عصبی کردن او را داشت، به خواننده یادآوری می کند که عشقی که ناگهان از هیجان لبریز می شود را با عشق واقعی  اشتباه نگیرید، عشق آرام آرام با محبت پر می شود و هرچه از آن می‌گذرد عمیق تر می شود.

گاهی وقت ها عشق می تواند تورا نابود کند زندگی ات را سیاه کند اما در نهایت همان عشق می تواند تورا نجات دهد.

همیشه هر کتابی حرفی برای گفتن دارد...
        

3

          بامداد خمار رمانی است که عشق در یک نگاه بدون توجه به معیارهای دیگر زندگی مشترک را زیر سوال می‌برد. از این لحاظ می‌توان گفت که رمانی عبرت‌آموز است. حوادث کشش خوبی دارند و هرچند حال مخاطب را خراب می‌کنند ولی او را تا پایان با خود همراه می‌سازند.

به عقیده‌ی من مخاطب برای این کتاب می‌خواند که حالش خوب شود، اما کتاب بامداد خمار با توجه به آنکه تلاش کرده یک موعظه‌ی اخلاقی برای جوانان باشد و مدام با این جمله که "عجب غلطی کردم" استمرار دارد، حال مخاطب را خراب می‌کند.

نکته دیگر آنکه ازدواج دو نفر از دو طبقه‌ی اقتصادی و اجتماعی، الزاما همیشه با شکست روبرو نیست اگر که معیارهای اصلی انسانیت و تقوا لحاظ شود. کمااینکه پیامبر ما چنین ازدواجی داشته است. ولی نویسنده محترم در این رمان، طبقه را به عنوان مهمترین فاکتور در زندگی مشترکِ موفق عنوان می‌کند.

داستان در بستر حکومت رضاخانی اتفاق می‌افتد و نویسنده به جز اشاره‌ای کوتاه به اسم حکومت، التفاتی به شرایط اجتماعی حاکم بر دوره‌ی زندگی شخصیتها ندارد و تنها سرش به انتقال پیام اخلاقی مدنظرش در بستر یک زندگی تلخ گرم است.
        

1