زینب میرزابیگی

زینب میرزابیگی

@Zein_b

10 دنبال شده

7 دنبال کننده

یادداشت‌ها

        یکهو دلم خواست دلنوشته هام بعد پایان خوندن کتاب رو اینجا هم بنویسم:
این کتاب اتفاقی شروع شد و با اشک تمام شد
من این محرم غمی مقدس رو به جان میکشیدم و روی شونه هام تحمل میکردم
غم فلسطین
و ما چه میدانیم از فلسطین
فلسطینی ک جنگ و مرگ بخشی از اون شده
مثل هوا، مثل خاک، مثل درخت...
مردم فلسطین در رنج به دنیا میان، در غم زندگی میکنند و راحت میمیرند!
همانطور ک یکی از اونها میگفت...اونها برا جهان فقط یک عدد اند
عشق بخش جدانشدنی زندگیشونه که به رنج تبدیل میشه...رنج از دست دادن...
خوشحالم ک نمیتونم بفهممشون و هق هق میکنم از اینکه دقیقه ای درکشون کردم
ما آدم هایی ک تو امنیت به دنیا اومدیم و تو آزادی زندگی کردیم هرگز نمیفهمیم اونها از چه چیزی حرف میزنن
ما فقط یه سری کلمات میخونیم و یه سری تصویر میبینیم
و چه میفهمیم از مردمی ک اینهارو زندگی کردن...

این داستان برای من پر از غم بود
کلمه غم حق مطلب رو ادا نمیکنه
من غصه خوردم و اشک ریختم
تمام صفحات برای من پر از غصه بود...
غصه هایی ک نمیتونم ب درستی توصیفشون کنم...
دلم میخواست از دونه به دونه شخصیت ها بنویسم
ولی چی بنویسم؟؟
چی بنویسم ک رنج هرکس درست در جای خودش قرار بگیره؟؟ 
که بتونم در کلمات و جملات یک خطی بگنجونمشون؟؟
امل، یوسف، اسماعیل، مجید، فاطمه، فلسطین، دلیله، حسن، هدی، حاج سلیم، عمو درویش، یحیی و سارا...
شکر که بسیما مرد و این روزها رو زندگی نکرد...
امیدوارم این درد باز فراموش نشه
امیدوارم از درد حال ب دردی از گذشته تبدیل بشه
امیدوارم ک روزی در میدان فلسطین جشن آزادی فلسطین رو جشن بگیرم
امیدوارم بتونم روزی ب فلسطین سفر کنم و فقط آزادی و عشق ببینم!
      

1

باشگاه‌ها

باشگاه ۱۶هزارتایی‌ها

116 عضو

دیار اجدادی

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها