معرفی کتاب دیما اثر اسما غفاری

دیما

دیما

4.5
10 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

19

خواهم خواند

23

شابک
9786227808889
تعداد صفحات
380
تاریخ انتشار
_

توضیحات

کتاب دیما، نویسنده اسما غفاری.

لیست‌های مرتبط به دیما

یادداشت‌ها

          کتابی که تا اواسطش فکر میکردم روایت یه همسر شهید مدافع حرمه و همش انگشت به دهن بودم که چقدر راحت درباره حسش نسبت به بعضیا (از جمله پدرشوهرش یا شوهرخاله‌ش) حرف زده اما از وسطای کتاب که با خودم گفتم بذار برم اسم این شهید رو گوگل کنم، متوجه شدم کتاب از اساس داستانه! یه داستان تخیلی درباره زندگی یه همسر شهید!

همین داستان بودنش باعث شده بود اون احساسات و واقعیاتی که توی روایت‌های واقعی معمولا سانسور میکنن این همسران شهدا تا از شهیدشون یه تصویر فرشته‌طور بی عیب و نقص بجا بذارن، اینجا حضور داشته باشه و به جای اینکه یه عاشقانه صورتی فانتزی باشه، یه ماجرای رئال باشه! 

اما خب از نیمه‌های کتاب و با ورود یه شخصیتی از گذشته به زندگی قهرمان داستان، انگار ژانر کتاب عوض میشه و باقی قصه رو میم‌مودب‌پور نوشته. یعنی شهید و همسرش فانتزی‌سازی نمیکنن برای مخاطب ولی این شخصیت سوم، کاملا فانتزی‌های ازدواجی بچه‌مذهبی‌ها رو پررنگ میکنه و اونقدر منطقش کمه و حسش زیاد که فقط میتونه با مشورت خالق رمان‌های پریچهر و گندم و یاسمین نوشته شده باشه🤦‍♀

ریتم تند و سرضرب و شخصیت یه‌دنده و قوی ولی در اصل ضعیف و نیازمند حامیِ قهرمان کتاب، بنظرم خوندنیش کرده بود و از نظر من برای خوندن #پیشنهاد_میشه .
        

1

          در روزهای سخت و خاصی از زندگی ام همراه این کتاب شدم.
حال من به کنار اما خدا می دونه چند بار اشک ریختم و پاک شون کردم و دوباره ... .
نه از سر ترحم و استیصال
از سر حماسه، خاطراتی که زنده کرد، یاد شهدا و البته روضه ها ... .

هر چند داستان خیالی باشد، اما روایتگر وقایعی است حقیقی. 

اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ‏ يا اَوْلِيآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ، 
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَصْفِيآءَ اللَّهِ وَاَوِدَّآئَهُ،
اَلسَّلامُ‏ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللَّهِ، 
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ رَسُولِ اللَّهِ،


بِاَبى‏ اَنْتُمْ وَاُمّى‏ طِبْتُمْ، 
وَطابَتِ الْأَرْضُ‏ الَّتى‏ فيها دُفِنْتُمْ،


وَفُزْتُمْ‏ فَوْزاً عَظيماً،
فَيا لَيْتَنى‏ كُنْتُ مَعَكُمْ، فَاَفُوزَ مَعَكُمْ

----

این کتاب به معنای حقیقی من را دیوانه کرد. متن بالا را زمانی نوشتم که در اواسط کتاب بود. این متن را زمانی می نویسم که کتاب تمام شده و حال خوب آن نمی گذارند که پلک های خسته ام روی هم بیاید.

در سخت ترین روز های زندگی‌ام و البته فشرده ترین آنها مهمان کتاب شدم. علی رغم اینکه این روزها کم‌خوابی بیت الغزل و همراه  زندگی ام شده، اما دست گرفتن کتاب مانع خوابم می‌شد.
بالا نوشتم ولی باز تکرار می‌کنم که:
 نمی دانم چند بار ابر اشک ها بارش گرفت. 
نمی دانم بر این خاک خشک تشنه چند بار رحمت خدا بارید و جلا گرفت. 
نمی دانم در خلال اشک ها خندیدم.
نمی دانم چند بار تک تک جزئیات کتاب را تصویر سازی کردم و خود را در میان این تصاویر گم کردم.
اما
می دانم که نوشته، نوشته‌ای خاص و عجیب بود.
می دانم بی نگاه شهدا این حال پیش نمی آمد.
می دانم از کتاب‌هایی بود که به سادگی به اطرافیانم و عزیزانم پیشنهاد می کنم و بل هدیه می دهم.
و می دانم که مسبب الاسباب برایم پیام‌های نهفته‌ی بسیار در خلال متن قرار داده.

مدتی بود کتابی اینگونه به جنون نکشیده بودم که سه چهار ساعت خوابیدن شبانه را به نزدیک نشدن به کتاب ترجیح بدهم.

        

0