فاطمه اسفندی

فاطمه اسفندی

@Mirai
عضویت

شهریور 1401

96 دنبال شده

71 دنبال کننده

                در جست‌وجوی آگاهی...
یک کتاب‌خوان مبتدی...
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        همیشه بدون داشتن پیش‌زمینه‌ای از کتاب شروع به خواندن می‌کنم تا در اثنای کتاب خواندن هیجان زده شوم. اما شب‌های روشن!انتخاب شده در نظرسنجی باشگاه. خیالبافی.

کاری که من دوست دارم. با خیالاتم زندگی می‌کنم و یک‌بار هم سعی کردم آن‌ها را بنویسم تا در آینده با خاطراتم مخلوط نشوند و ذهنم تلاش نکند آن‌ وهم و خیالات را واقعی جلوه‌ دهد. خیالات من در زمان های تنهایی‌ام است. اما مرد درون داستان همیشه تنهایی را ترجیح داده، با اینکه تنها نبوده! او خدمتکاری داشته و دوستی. که آن دوست را به خاطر خواب‌های زمان بیداری‌اش از دست داده. از فرط خجالت. اگر آدم خیالبافی نیستی، و «شب‌های روشن» را نخواندی؛ یا آن را خوانده‌ای و درک نمی‌کنی چرا مرد درون داستان اینگونه به خیالات خود چسپیده است، و از لُو رفتن داستان هراسی نداری می‌توانی نوشته‌ام را بخوانی.

من خیالبافی را خواب‌دیدن با چشمانِ‌باز نام نهاده‌ام. پس از یک روز خسته کننده. با ناامیدی های فراوان. زمانی که به هدف امروزت نرسیدی. یک قدم از آروزیت دور شدی. به خانه‌ رسیدی و فضای تکراری اش را نفس کشیدی. هرکسی در خانه مشغول به کار خودش است و هیچ کس قرار نیست تو و خستگی‌ها و آروزها و آمال های به گل نشسته‌ات را بشنود؛ به کنج اتاقت می‌خزی و آهنگی که دوست داری و همیشه آن را گوش می‌دهی، را پخش می‌کنی و مشغول مرتب کردن کتاب ها یا وسایلت می‌شوی. در تکاپو در میان همهمه شهر. بالاخره با ماشین‌ت که پس از سال‌ها تلاش آن را خریده‌ای راهی جاده می‌شوی. همان مسیر سرسبز که می‌خواستی درآن بِرانی! با درخت های کوتاه و بلند. پاییز است و هوا دل انگیز. سبز. نارنجی. قرمز و زرد.. چشمانت را نوازش می‌دهد. در آخر مسیر درختی غروب نمایان می‌شود و او را می‌بینی. همان که مدت ها انتظارش را می‌کشیدی. در انتهای جاده با سبدی پر از میوه‌های پاییزی منتظرت است.تا پهنای گوش‌هایت لبخند برلب هایت است که، چیزی روی پایت خورد! کتاب شب های روشن از دستت افتاد! ببینم نکند فراموش کردی درون اتاقت بودی و یک روز خسته‌کننده داشتی! تو حتی ماشین نداری و حتی «او» را!!!

شاید خستگی‌ات در برود یا شاید بیشتر ناامید شوی.شاید برایت مانند عذاب باشد! من هیچ‌کدام را تضمین نمی‌کنم. مرد درون داستان اینگونه بود. حتی بدتر از این. او یک معشوق خیالی داشت که شبی با او جروبحث کرده بود و به خاطرش دوستش را در دنیای واقعی از دست داد. یک شبه عاشق کسی شد و دانست که او عاشق دیگری‌ست. و نمی‌دانم درآخر دست از خیال‌پردازی برداشت یا نه. داستان کوتاهی که در سه شب اتفاق می‌افتد. زیاده‌نویسی نمی‌کنم:‌اگر اهل خیالباف هستی بدنیست آن را بخوانی.
قسمتی از سخنان مرد داستان را در این ترجمه نتوانستم هضم کنم. نمی‌دانم از من بود یا اگر ترجمه‌ی دیگری می‌خواندم می‌فهمیدم!!!
      

22

        با صفحه اولش قضاوتش نکن بیشتر بخوان تا به زبان زمینج خو بگیری.

می‌خواهی بخوانی؟‌ مطمئن نیستم دوست داشته باشی یا نه. نویسنده می‌گوید برای اعتراض نوشته‌ام. اعتراض از وضع و زندگی زنان. که چرا باید اینگونه باشد. باری این کتاب برای سال‌های کمی دور است و زندگی زنان هرچند آنگونه نیست اما نمی‌توانم بگویم بهتر شده است. قطعی است که در گذر این سال‌ها زنان تغییر و رشد یافته‌اند اما این بار مهنت که بر دوش زنان سوار می‌شود را چه کسی به آنان می‌رساند؟!!!!

اگر می‌خواهی واقعا کتاب را بخوانی. فقط شروع کن به خواندن. دنبال نظرات دیگران نرو. بدون هشدار، داستان را بازگو می‌کنند. پس اگر می‌خواهی کتاب را بخوانی، از خواندن ادامه این یادداشت صرف نظر کن.

روایت یک سال طول می‌کشد. از زمستان تا پاییز! بچه‌های مرگان بزرگ می‌شود. مرگان سخت و محکم. می‌ایستد. یک اشتباه می‌کند آن هم، به شوهر دادن دخترش است. شخصیت های اصلی داستان خوب ساخته و پرداخته شده‌اند.(اصلا من کی باشم که... نه! نه! من هم آدمی هستم!) زبان کتاب زیباست. از بی‌توجهی و کم‌ارزش شمردن زنان همین بس که نام کتاب سلوچ است اما کتاب از سرگذشت مرگان می‌گوید. تمام مهنت هایی را که یک زن در نبود شوهرش می‌شود به سرش بیاید(حالا نه تمامش را ) به تصویر کشیده است. خودش. دو پسرش و دخترش. همه کار می‌کنند برای لقمه‌ای نان. دخترش را شو می‌دهد برای لقمه‌ای نان. پسرش به بیابان و شتربانی می‌سپارد برای لقمه‌ای نان. و خودش آچار همه‌کاره‌ی دِهِ کوچک‌شان است. چشم مردها به دنبالش است!!! گفتم لقمه‌ای نان!!!! در این روزها لقمه‌ای نان چه گران شده و ارزان است!!!!!!!
      

68

        در ابتدا بگویم که من تاریخ‌دان و باستان‌شناس نیستم. پس این متن قرار نیست تخصصی باشد. صرفا یک علاقه‌مند هستم. علاقه‌مند به گذشته‌ها و آینده‌ها.  راز و رمز‌ها. داستان‌های پیدایش و اینکه این داستان‌ها و افسانه های باستانی ملت‌های گوناگون، در برخی موارد همانند یکدیگرند، مرا شگفت زده می‌کند
از دوران مدرسه تاریخ را دوست داشتم اما این اولین کتاب تاریخی‌ است که به جز کتاب تاریخ مدرسه می‌خوانم. به عنوان اولین کتاب تاریخی آن را دوست داشتم.گفت: "اسطوره‌ها تاریخ را می‌سازند و تاریخ اسطوره را." زمان های خیلی خیلی دور که نوشتن نبوده و نقل داستان بوده، تاریخ دهان به دهان چرخیده و به اینجا رسیده. اگر ما هم در آن دوران خیلی خیلی دور زندگی می‌کردیم، دیگر اسطوره‌ها اسطوره نبودند، واقعیت بودند!!!! البته این تکه آخر را من می‌گویم نه کتاب.

یادداشت های تخصصی را دیگران می‌گویند. من ساده می‌گویم. اگر به تاریخ علاقه داری بخوان. اگر می‌توانی صبوری کنی، بخوان. اگر متعصب نیستی بخوان. اگر به دنبال مشابهت ها هستی بخوان. زیباست. لطیف است. مهربان است و قضاوت ندارد. کتاب را می‌گویم.
      

45

        بخوانید.

بارها هدف هایت را نوشته ای اما بعد از دو روز فراموش کرده‌ای انجام دهی و کلاً بی‌خیالش شده‌ای. تصمیم گرفتی از امروز عصر به پیاده‌روی بروی اما یک بیماری ناجور همه‌گیر می‌شود و می‌مانی در خانه و کاهش وزن را بی‌خیال می‌شوی. دو هفته ای است روزی پنج صفحه کتاب می‌خوانی اما به مسافرت می‌روی و وقتی که برگشتی، خسته‌ای و چه کسی اهمیت می‌دهد شخصیت اصلی داستان چه بلایی سرش می‌آيد! راه‌حل همه این مسائل را کتاب «خرده‌عادت ها» دارد.

خواندم. از همان صفحات ابتدایی کتاب می‌توانی خرده عادت هایت را بنویسی و شروع کنی. با خود عهد کرده بودم که این‌گونه کتاب های توسعه فردی را هرگز نخوانم و فقط به خواندن خلاصه و یادداشت یا حتی اسم کتاب(قدرت شروع ناقص) و مثلا مقدمه کتاب بسنده کنم. اما این کتاب که در همخوانی بود و چند صفحه اش را خوانده بودم، باید تمام می‌کردم.

اگر مثل من از این جور کتاب ها بیزار نیستی حتما این کتاب را بخوان. اصلا این کتاب های توسعه فردی را باید سالی یک‌بار خواند. بس!

زیاده ننویسم. 

مهم ترین درسی که از کتاب گرفتم؛ ریز و خرد کردن رفتار ها بود، تا به عادت تبدیل شوند. خودِ نویسنده که از ابتدا تا انتهای کتاب، تنها مثال شنا رفتن و نوشتن را زد اما ما که کتاب خوان هستیم...ولش کن. داشتم می‌گفتم: پیاده روی را در نظر بگیر. برای آن باید بروی بیرون اما ذهن‌ت نمی‌گذار در نتیجه باید آن را به کارهای کوچک و مضحک تقسم کنی. مثلا؛ ۱.بلند شدن از جایت.۲. برداشتن کفش‌هایت ۳. پوشیدن کفش هایت. ۴. برداشتن هندزفری‌ات. و..... تا به جایی می‌رسی که خسته و کوفته به خانه برگشته‌ای. 

خلاصه اینکه. خوب است. بخوانید حتی اگر از زیاده‌گویی های نویسنده کلافه شُدید، قوی باشید و تمامش کنید.
      

19

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.