محدثه قاسم پور

محدثه قاسم پور

پدیدآور بلاگر
@Ghasempour

112 دنبال شده

98 دنبال کننده

ghasempour_mohadeseh

یادداشت‌ها

نمایش همه
        رمان لالایی برای دختر مرده، در حوزه رمان تاریخی دسته‌بندی میشه. دو داستان به صورت موازی در حال روایت است. یک داستان دختران حاشیه‌نشین در ساختمان‌های مجتمع نصف و نیمه ارغوان اطراف تهران و دختری که صد سال پیش به زور فقر و نداری توسط پدرش فروخته شده است. 

داستان فضای غمگینی دارد چون داستان فروش دختران قوچان هم داستان تلخی است که در زمان قاجار اتفاق افتاد. 

این کتاب برای نوجوان‌ها نوشته شده اما اینکه چقدر مناسب حال نوجوان‌ است را نمی‌دانم ولی نوجوان‌های مثل زهره و مینا در همین فضا زندکی می‌کنند. 

قلم‌قوی و تاریخ‌دوستی استاد شاه‌آبادی از جمله ویژگی‌های قوی این اثر و بقیه آثار ایشان است. 


داستان توسط چهار راوی اول شخص روایت میشه و این نوع روایت باعث صمیمی شدن ما با هر ۴ نفر میشه؛ میرزاجعفرخان‌منشی، من(نویسنده)، مینا و زهره 
داستان با تعلیق خوبی نوشته شده است و خواندن داستان تاریخی را برای ما دلپذیر کرده است.  داستان پایان غافلگیرکننده‌ای دارد. 


#رمان_نوجوان 


      

18

        از وقتی فهمیدم برگزیده جایزه ادبی جلال شده و ۴۰۰ میلیون تومان به نویسنده کتاب تعلق گرفته، با یک نگاه بدبینانه دلم خواست کتاب بیروط رو بخونم. ببینم الکی این جایزه دادن یا نه واقعا باید می‌دادن! 

کتاب داستان شخصیتی به اسم یحیی که پدرش امام جمعه شهرستانی بوده اما به خاطر تندروی و افراط کنار گذاشته شده است. یحیی هم خودش طلبه بوده ولی به جایی رسیده که به همه چیز نقد دارد و حتی نماز هم نمی‌خواند. 

کتاب در قالب سفرنامه نوشته شده و در این بین يحيي به دنبال راهی برای فرار کردن از ترس‌ها و کابوس‌هایی که هر شب می‌بینه و ممکن افراد ناآشنا با ادبیات آن را در قالب ناداستان بدانند. 

کتاب به طوری ما رو با زندگی امام موسی صدر آشنا می‌کند  ولی به صورت غیر مستقیم. 

 پدیده مهاجرت از ایران هم درگیری اصلی شخصیت و یحیی دنبال پدری که ماندن‌ش در ایران رو براش معنا ببخشه. 

در پشت کتاب اومده: بیروط درباره بازگشت است، بازگشت انسانی که آرامش و رهایی‌‌اش را در جایی غیر از ایران می‌جوید. اما با یافتن پدر معنوی خویش مشتاقانه به پدر و وطن رجعت می‌کند. 

کل کتاب رو تو همین چند جمله پشت کتاب لو داده و تمام. 

در کل کتاب کمی حوصله سر بر چون دائم شخصیت توهم دارد و دائما در خواب و رویا است و این خواب‌ها به بیداری هم کشیده شدند. و خوندن کتاب کمی اعصاب می‌خواهد ولی این شخصیت همین شکلی و این رفتارها ازش طبیعی و جایی هم میگه که برای این مشکل به روانشناس هم مراجعه کرده است. 

برگشتن به داستان پیامبران و فلسفی حرف‌زدن هم از ویژگی‌های کتاب که این فلسفه سخت‌خوان کرده کتاب و هر مخاطبی اون رو نمی‌خونه.   

جشنواره‌ها خیلی تاثیری در محبوبیت کتاب‌ها ندارند چون این کتاب هنوز چاپ اول و ۵۰۰ تا ازش چاپ شده.

۴۱۷ ص است و نشر صاد که دید در جشنواره برنده شده جلد اون تغییر داد. کتاب شاهکار نیست، یه کتاب متوسط ولی ارزش خوندن داره برا مخاطب علاقمند به نوشتن. 
      

8

        امروز سالگرد شهادت شهید نواب صفوی است طلبه جوانی که از کودکی سر نترسی داشت، یک روز رضا خان به مدرسه‌شان آمده بود و سیدمجتبی برای استقبال انتخاب شده بود ولی سید دسته گل را به جای دادن به شاه به صورت او پرت کرد. 

سید مجتبی زمان خواستگاری از نیره‌سادات هم نترس بود و همین زبان سرخ سر سبز او را بردار کرد. که سر عاشقان جز بردار نمی‌شود. 

نواب الگوی حضرت آقا در مبارزه بود، مردی بدون مرز که از همان روزها به اتحاد کشورهای اسلامی و آزادی فلسطین می‌اندیشید، این کتاب روایتی داستانی از مردی است که خادمه حضرت زهرا او را در دامن مادرش گذاشت، تا فدایی‌اسلام شود.


چند دقیقه بعد سربازها، سطل‌های پر از آب را آوردند و جلو آن‌ها روی زمین گذاشتند. سیدمجتبی دستش را در آب فرو کرد و گفت:(این آب که سرده!)
تیمور‌بختیار گفت:(همینم براتون زیاده. مجبور نیستید غسل کنید. فقط دارید وقت ما رو تلف می‌کنید.) 

سید مجتبی گفت:(اشتباه می‌کنی. با این آب سرد، رنگ ما می‌پره و شماها فکر می‌کنید ما ترسیده‌ایم، اما اشکالی نداره، خدا می‌دونه که ما هر لحظه اشتیاقمون برای شهادت زیادتر می‌شه.) 


      

13

        بلند بگو: مرگ بر مدرسه!  

اسم جذاب کتاب باعث شد تا در شبکه‌های اجتماعی کتاب (مرگ بر مدرسه) را دیدم، سفارش بدهم. 

داستان کتاب مرگ بر مدرسه داستان پسر نوجوانی است به اسم راپا فرهادی که با شروع مهر به کلاس هفتم رفته است‌. 

تغییر مدرسه، تغییر دوستان و تفاوت استعداد هر دانش‌آموز باعث می‌شود از محیط یک‌نواخت و غیر خلاقانه مدرسه دل‌زده باشد.

راپا دوست دارد کل روز فیلم ببیند و مجبور به کاری نشود. 

دل زدگی او از مدرسه کشمکش‌های جذابی را در داستان به وجود می‌آورد و گروه سری مرگ بر مدرسه شکل می‌گیرد. کار این گروه سری تخریب مدرسه با هدف  به تعطیلی کشاند آن است که چندباری هم به موفقیت می‌رسند. 

راپا و دوستان‌ش برخلاف تصور معلم‌ها بچه‌های زرنگ و درس خوانی هستند که دوست‌دارند مدرسه با علایق آن‌ها پیش برود و به دنبال استانداردسازی و شبیه هم کردن دانش‌آموزان نباشد.
سوالات اساسی کتاب نقد به سیستم آموزشی است که چرا همه باید در ریاضی بیست بگیرند یا یک ورزش را دنبال کنند. 

داستان از زبان راپا روایت شده است یا به اصطلاح زاویه دید اول شخص و اسم هر فصل از روی یکی از انیمیشن‌ها و فیلم‌های گروه سنی نوجوان گرفته شده است.

کشمش داستان به درستی توانسته جذابیت خود را حفظ کند و تا پایان این جذابیت ادامه دارد. 

توجه به گروه سنی همسال، ایجاد حس رقابت و هیجان، جستجو و کنجکاوی، بحران هویت نوجوانی از نکاتی است که کتاب به آن توجه کرده است. 

تحول شخصیت راپا باورپذیر است و توی ذوق نمی‌زند. اسم راپا به معنی منتظر هم بر جنبه دینی انتظار ظهور منجی توجه داشته که منتظر واقعی باید به دنبال تغییر جامعه خود باشد و انتظار منفعلانه بی‌فایده است. البته در هیچ‌جای داستان این مفاهیم مستقیم بیان نشده است و نویسنده به درستی فقط داستان تعریف کرده است.  

موضوع اصلی داستان تغییر نظام آموزشی با نیازهای جدید نسل کنونی است و در پایان هم این مدرسه است که باید خود را تغییر بدهد نه راپا. 

شخصیت باباجی و ناظم هم نماینده معلمان خلاق در مدارس هستند که به درستی به آن توجه شده بود. 
یادگیری مساحت با کاشت گل و گیاه در باغچه از خلاقیت‌های باباجی بود که شاگردان زیادی را به درس‌خواندن علاقمند کرده بود. 

کتاب مرگ بر مدرسه در ۲۱۶ صفحه به قلم کبری التج نوشته شده است و سال ۱۴۰۲ توسط انتشارات مهرک روانه بازار شده است.
      

30

        《صور》و 《مفتون و فیروزه جلد اول》 را درست یک ماه قبل از کتابخانه گرفتم. اول مفتون و فیروزه را خواندم و به فصل چهارم صور که رسیدم، رفتیم شمال. ترسیدم کتاب آسیب ببیند با خودم نبردم. کتاب هم خیلی جذبم نکرده بود. برعکس مفتون و فیروزه که تا تمام شد، دلم می‌خواستم به کتابخانه بروم و جلد دوم را بگیرم اما متاسفانه روز تعطیل بود. حتی از طاقچه چند صفحه نمونه را هم خواندم. 
از شمال که برگشتم، آنقدر کاره عقب افتاده داشتم که صور ماند برای امروز. صور ۳۶۵ صفحه‌ای را از صبح امروز تا ساعت سه خواندم. چون امروز آخرین مهلت غیرقابل تمدید کتابخانه بود. و همین نیم ساعت پیش به کتابخانه برگرداندم. 

ابوخالد هفتاد ساله شخصیت اول کتاب است. مردی فلسطینی که به خاطر نوه‌اش(عیاض) به اجبار در راهپیمایی اربعین شرکت می‌کند. 

ابوخالد هفتاد سال تاریخ فلسطین است که در قالب رمان به نگارش درآمده است. 

فضاسازی و پرداختن به تاریخ ناخواسته ما را با تاریخ بیت‌المقدس آشنا می‌کند. این کتاب در جشنواره جلال امسال شایسته تقدیر شد و از همان جا چشمم دنبالش بود. 
در راه رفتن به کتابخانه حس می‌کردم در فلسطین راه می‌روم. 
تکه‌های جالب زیاد داشت مثلا اینجا که ابوخالد و همسرش نور سر رفتن او به نمازجمعه مسجدالاقصی بحث می‌کنند:
(_باز می‌روی مثل آن دفعه باتوم می‌خوری!
_فلسطینی باتوم و اشک‌آور نخورده هم سراغ داری؟ در مسجدالاقصی نفس کشیدن هم مبارزه است، می‌خواهم بروم نفس بکشم) 

📒 کتاب صور | حسینعلی جعفری | نشر سروش 


#کتاب 
#کتابخوانی 
      

6

        #وصف_مطالعه 
#کتاب_مشکور 


استاد سعید تشکری را بعد از وفاتش شناختم. وقتی شنیدم، نویسنده‌ای در حرم امام‌رضا آرام گرفته، غبطه خوردم و کنجکاو شدم که چرا؟ 
او چه کرده بود که لایق این همنشینی بود. آثار او را یک به یک ورق زدم. نخ تسبیح تمام رمان‌ها و داستان‌های او، امام رضا بود. 
کتاب مشکور از آن کتاب‌هایست که نویسنده، چاپ آن را ندیده. تازه‌ترین اثر چاپی استاد، پس از عروج است. 
مشکور داستان، سلمان امام رضا است. در بیشتر کتاب‌های داستانی درباره امام رضا به سال‌های حکومت مأمون و سفر امام به ایران توجه شده است. اما کتاب مشکور از روزگار زندگی امام در زمان شهادت پدر و حکومت هارون پرده برداشته است. 
یونس در روزهای سختی که یاران نزدیک امام کاظم برای نگه داشتن وجوهات فراوان برای خود، امامت امام رضا را انکار کردند و هفت امامی شدند، بدون لحظه‌ای شک، یار دلسوز و زیرک امام شد. 

کتاب مشکور، داستان زیرکی‌ها و جانبازی‌های یونس است. 

شخصیت وهیب نیز بر زیبایی کتاب افزوده است. وهیبی که عالم شهر است، چهل شب در چاه خلوت می‌کند تا از همه‌ی منیت‌ها خالی شود و بعد به دستور امام صادق، بهلول دربار عباسی می‌گردد. بهلول دیوانه‌ای که حکیمانه حرف می‌زند.  

کتاب تصاویر بسیاری از سرزمین دیلمان، باکو، مدینه و شام زمانه امام صادق تا امام رضا دارد. 

روح استاد سعید تشکری شاد که تمام عمر از امام مهربانی‌ها قلم زد و پس از وفات نیز  آثارش از امام رضا سخن می‌گوید. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

        داستان  با توصیف شهر بغداد در زمان هارون شروع می شود. 
عدم تعادل با فکر و خیال دعبل از دختری که در راه دیده آغاز شده و تا انتها ادامه دارد. 
توصیف کتاب از مکان، شهر، لباس، نوع غذا ، فضای سازی بسیار دقیق و زیباست اما گاهی طولانی و خسته کننده.
گاهی دیالوگ ها شعاری شده، در ابتدای کتاب طبیب و دعبل گفتگویی دارند. دعبل حواس ش پیش زلفا است اما در  دیالوگ ها این حواس پرتی نشان داده نشده، دعبل به راحتی  حرف می زند و شعار می دهد. 
جمله های قشنگی در کتاب وجود دارد که به تنهایی مضمون کتاب را مشخص کرده است. " زبان گفتن نداریم". " دارم را به دوش می کشم." " رزقی که برایم " 
 تعلیق های داستان کم تر از توصیف هاست  اما همان تعلیق های کم هم جالب بود. مثلا زمان نشان دادن صندوقچه به ابن سیار. میوه فروشی و...
شخصیت پردازی دعبل خیلی خوب بود، زیبایی ، تنومندی ، رک گویی دربرابر ظالمین و شراب خواری . این تناقض ها شخصیت را باور پذیر کرده است. 

برگشت به شخصیت های فرعی چون عتبه، ابن سیار و داستان داشتن تا پایان برای آنها جالب توجه است. 
پایان داستان هم زیباست و شاید اطناب در توصیف و تعلیق کم مهمترین ضعف رمان زیبای دعبل و زلفاست و ضربان قلب ما را بالا نمی برد اما دوست ش داریم.
      

21

باشگاه‌ها

دنیای خیال

582 عضو

پروژه ی هیل مری

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

پست‌ها

فعالیت‌ها

لالایی برای دختر مرده

21

لالایی برای دختر مرده
          رمان لالایی برای دختر مرده، در حوزه رمان تاریخی دسته‌بندی میشه. دو داستان به صورت موازی در حال روایت است. یک داستان دختران حاشیه‌نشین در ساختمان‌های مجتمع نصف و نیمه ارغوان اطراف تهران و دختری که صد سال پیش به زور فقر و نداری توسط پدرش فروخته شده است. 

داستان فضای غمگینی دارد چون داستان فروش دختران قوچان هم داستان تلخی است که در زمان قاجار اتفاق افتاد. 

این کتاب برای نوجوان‌ها نوشته شده اما اینکه چقدر مناسب حال نوجوان‌ است را نمی‌دانم ولی نوجوان‌های مثل زهره و مینا در همین فضا زندکی می‌کنند. 

قلم‌قوی و تاریخ‌دوستی استاد شاه‌آبادی از جمله ویژگی‌های قوی این اثر و بقیه آثار ایشان است. 


داستان توسط چهار راوی اول شخص روایت میشه و این نوع روایت باعث صمیمی شدن ما با هر ۴ نفر میشه؛ میرزاجعفرخان‌منشی، من(نویسنده)، مینا و زهره 
داستان با تعلیق خوبی نوشته شده است و خواندن داستان تاریخی را برای ما دلپذیر کرده است.  داستان پایان غافلگیرکننده‌ای دارد. 


#رمان_نوجوان 


        

18

لالایی برای دختر مرده

21

هومان
          
۱- کتاب، داستان نیست، قصه است. قصه‌ای کودکانه از بد بودن اهریمن و تاریکی و خوب بودن نور. از توصیف و نگو نشان بده خبری در آن نیست. فقط گفتن است و گفتن و گفتن. به همین دلیل نام قصه به آن دادم نه داستان.

۲- داستان پر از شخصیت است. با اینکه کتاب کوتاه است و نیازی به این همه شخصیت ندارد. پرداخت شخصیت‌ها بسیار ضعیف است. همه شبیه هم هستند. انگار از روی یک مرد جوان چند کپی با نام‌های مختلف ساخته شده، از روی یک پیرمرد چندتا، از روی یک پیرزن چندتا و همینطور بروید جلو. چهره و لباس شخصیتها در ذهن مخاطب شکل نمی‌گیرد. داستان فقط نام چند شخصیت است در هاله ای سیاه که باید به زور در ذهن خودمان جلو ببریم. 

۳- داستان پر از نماد است. تاریکی، روشنایی، دانایی، جهالت، نور سبز،نور قرمز، شکم‌بارگی، تحمل گرسنگی و ....  داستان خیلی پر از نماد است!! آنقدر این نمادها تکرار شده‌اند و رو هستند که مخاطب چیزی جز آن‌ها نمی‌بیند!!

۴- نکات اخلاقی به صورت کودکانه‌ای در داستان بیان می‌شوند. درواقع ضد اخلاقیات به شکل دروسی که قهرمان داستان از استاد خودش اهریمن باید یاد بگیرد بیان می‌شود و مدام تکرار می‌شود. اگر کتاب برای کودکان باشد، تکرار مداوم ضد اخلاقیات، تاثیر ناجوری روی مخاطب دارد. اگر کتاب برای نوجوان باشد، این شیوه کودکانه گفتنِ زیاد چیزهای بد برای نشان دادن اینکه اینها بد است، به نوجوان حالت تهوع می‌دهد!!!!! نکات خوب اخلاقی هم که به صورت فوق مستقیم بیان می‌شود! (در چشم مخاطب می‌رود!)

۵- قهرمان داستان بیشتر شبیه مترسک است تا یک نوجوان شجاع! اصلا از خودش نه فکر دارد، نه قدرت، نه شجاعت و نه حتی ترس! شبیه عروسکی کوکی است که هرکس هر کاری به او بگوید می‌کند و اگر قرار باشد بین دو چیز انتخاب کند قطعا بد را انتخاب می‌کند نه خوب را، چرا؟ چون یک مترسک پخمه است که نویسنده می‌خواهد به هچل بیندازدش! 
در ابتدای داستان شدت ترس و واهمه‌اش طبیعی است اما وقتی در قلعه با پیرمرد قرار دارد، فقط بخاطر پیچانده شدن گوشش!!!! به کارهایی که پیرمرد می‌گوید گوش می‌دهد و حتی گرسنگی می‌کشد و بعد از اینکه حتی به او غذا نمی‌دهد هم باز می‌رود و قلعه او را تمیز می‌کند!

۶- شخصیت بد داستان یا همان اهریمن در کل داستان با نام پیرمرد کتابخوان نامیده می‌شود و مدام این عنوان تکرار می‌شود! (نتیجه اخلاقی: با این قسمت به بچه‌تان یاد می دهید کتاب خواندن چقدر بد است!!)

۷- می‌دانید فرق آگاهی و دانایی چیست؟ باید بدانید، چون دانایی در داستان بد است و اهریمنی اما آگاهی خوب است! من که خودم هنوز فرق این دو را نمی‌دانم!

۸- فرشته‌ها اینجا هم موطلایی‌اند!!

۹- شخصیت اصلی که اینقدر ترسو و نادان بود، یکهو بعد از تجربه‌ای نزدیک به مرگ چنان شجاع می‌شود که رهبری بقیه را به عهده می‌گیرد و همه گره‌ها را حل می‌کند!!

۱۰- تا لحظه آخر همچنان شخصیت جدید پشت سر هم وارد داستان می‌شود و گره‌ها به مسخره ترین شکل ممکن باز می‌شوند. 

۱۱- چه چیزی در داستان بیش از همه به چشم می‌خورد؟ شعار، نماد، شعار، شعار، نماد، شعار، نماد!!!!

        

7

هومان
          داستان درباره شهریه به اسم نِیهیب که مردی ظالم به نام شدّاد بر اون حکمرانی میکنه. توی این شهر همه باید برای شدّاد کار کرده و به ازای کاری که انجام میدن، غذا دریافت میکنن. کسی از این شهر بیرون نمیره و کسی هم به داخل نمیاد. مردم فقط کار میکنن و به آزادی هم فکر نمیکنن چون از نَسناس ها که نیروهای پلید شدّاد هستن میترسن.
هومان اسم شخصیت اصلی کتابه. اون یه پسر نوجوانه که با مادرش در یک خونه کوچک در همین شهر زندگی و کار میکنه. هومان توی یه معدن(اگر درست یادم باشه) مشغول به کاره و یه روز مریض میشه. نسناس ها آمار همه کسانی که کار میکنن رو دارن و اگر حتی یک روز کسی سر کارش نباشه، متوجه میشن و میرن سراغش و مجازاتش میکنن. 
مادر هومان که میفهمه مریضی پسرش سخته و فردا به احتمال زیاد نمیتونه بره کار کنه، به دنبال دارو در بازار میفته. یه ساحره بهش دارو رو بهش میده و میگه در ازاش چیزی از تو که برات ارزشمنده رو میگیرم. مادر هومان صداش رو که باهاش در چاه آواز میخونه و اینجوری برای شدّاد کار میکنه رو از دست میده. فردای اون روز به جای هومان، مادرش نمیتونه سر کار بره. نسناس ها متوجه میشن، مادرش رو پیش شدّاد میبرن و شدّاد اونو طلسم میکنه. 
داستان از اینجا شروع میشه که هومان میخواد مادرش رو نجات بده و به همین دلیل برای اولین بار از شهر بیرون میره و یه ماجراجویی رو آغاز میکنه.

داستان ایده خوبی داشت، ماجراجویی جالبی هم از سر گذروند اما خوب نوشته نشده بود. نقاط ضعف داستان از نظر من این موارده:
- این کتاب کلا ۱۷۰ صفحه هست که از نظر من برای این حجم از اتفاقات کم بود. نتیجه هم این شد که همه چیز سریع اتفاق افتاد و ارتباط گرفتن با شخصیت‌ها، موقعیت‌ها و کلا همه‌ چیز سخت بود. هومان با مادرش توی این داستان روی هم، یه نصف صفحه حرف نزده بود که اون بلا سر مادرش اومد و بعد هومان کل کتاب برای نجاتش سختی کشید. یه کم این رابطه رو باید بیشتر عمیق میکردن. همینطور آرمان و رابطه‌اش با هومان که خیلی سرسری جمع شد درحالیکه آدم مهمی بود. بقیه قسمتها هم به همین منوال، چه حضورش در دهکده، چه در قلعه پیرمرد و الی آخر.
- توی داستان چند بار به هومان گفته میشه که تو انتخاب شدی تا کار مهمی انجام بدی. خب اینو توی داستان‌های زیادی دیدیم و چیز عجیبی نیست. ولی مشکل اینجاست که هومان مثل شخصیت‌های اون داستانا برای این انتخاب قابل باور نیست. مثلا هری پاتر در مجموعه هری پاتر یا حتی ارن یگر در مجموعه حمله به تایتان، انتخاب میشن اما اونا شخصیت‌های قابل توجهی دارن. تلاش میکنن، شجاع هستن و با ترسشون مقابله میکنن، منفعل نیستن و منتظر کمک بقیه نمیشینن و خودشون دست به کار میشن. اینجا ما هومان رو داریم که از اول تا آخر یه دست و پا چلفتیه که دائم میترسه، با دوستانش بدرفتاری میکنه، به آدمای اشتباه اعتماد میکنه و دائم منتظر امدادای غیبیه و اتفاقا هر کاری هم که انجام میده به کمک همین امدادای غیبیه، از خودش هیچی نداره. من که بعنوان مخاطب قانع نشدم چرا باید هومان انتخاب میشد.
- یه مدل شخصیت ۴ بار در کتاب تکرار میشه که باعث عدم تاثیرگذاریشه. پیرمردی به نام کامیار، پیرمرد کتابخوان، پیرمردی به نام نیکان، پیرمردی که قبل از رسیدن به نور سرخ کوه ظاهر میشه. این همه پیرمرد تو داستان چیکار میکنن آخه؟ یه کم خلاقیت بهترش میکرد.
- یه سری دیالوگا زیادی شعاری و نصیحت گونه بودن. اگه یه نوجوان بودم که قطعا کتاب رو تموم نمیکردم. من همین الانم از کتابا و فیلمایی که یه نصیحتو با یه دیالوگ یه دفعه میندازن تو بغلت بدم میاد، توی نوجوانی که این مسئله حتی چند برابر بدتره. اصولا هم اینجور داستانا تاثیر منفی میذارن و اتفاقا آدم رو زده میکنن. مثلا فیلم باربی که تاثیر منفیش بیشتر بود تا مثبت. بنابراین حتی جنبه آموزشی کتاب هم برای من قابل قبول نبود.

"ایده خوبی که از دست رفت." بنظرم این تعریف خوبیه برای هومان. پیشنهادی نیست.
        

5

هومان
          این کتاب یه رمان «پادآرمان‌شهری» با مخاطب نوجوونه و برخلاف تصور اولیه‌م، نه در سبک علمی-تخیلی بلکه در سبک فانتزی نوشته شده :)

ماجرای پسری به نام هومان که یه سفر پر فراز و نشیب رو برای نجات مادرش حلما از چنگ حاکم ستمگر شهر طی می‌کنه...

ایده و موضوعی که نویسنده می‌خواد در موردش صحبت کنه خوبه، و حرف‌های مهمی می‌خواد بزنه، ولی اجرای کار به نظرم خوب از آب در نیومده.

برای مثال، دنیاسازی (world building) ضعیفه، ما تا آخر کتاب دلیل اتفاقات رو درست متوجه نمی‌شیم و نیروها و عناصر فانتزی موجود در کتاب صرفا انگار به فراخور نیاز نویسنده بدون قاعده و قانون مشخص به کار گرفته شدن. مسئله اینه که قرار نیست چون کتاب فانتزیه «هر» چیزی به ذهنمون رسید بدون هیچ‌گونه توجیهی بندازیم وسط داستان! این یه برداشت اشتباهه که خیلی‌ها از داستان فانتزی دارن، اینکه چون فانتزی و جادوییه هیچ قانونی نداره و می‌تونی هر‌ وقت کم آوردی یه موجود یا ورد جدید از خودت اختراع کنی 😒😅

من احساس می‌کردم کتاب یه ملقمه‌ای از نمادهای مختلفه به اضافه یه سری پیام اخلاقی گل‌درشت! همچنین مثل بقیهٔ کتاب‌های ایرانی که تو سبک فانتزی یا علمی-تخیلی خوندم اینجا هم باز با عدم پیچیدگی وقایع و شخصیت‌ها و ساده‌انگاری بیش از حد مواجه شدم! 

چون اینطوری با کلی‌گویی معلوم نمیشه دارم چی میگم در ادامه جزئی‌تر کتاب رو بررسی می‌کنم که خب داستان رو لو میده! قبلش البته بگم که اینقدر کتاب سوال بی‌جواب باقی گذاشت و آخرش انگار داستان رو نصفه نیمه رها کرد که هی با خودم میگم نکنه یه جلد دوم هم داره و ما خبر نداریم 😅


  ❌❌❌
خب گفتم نویسنده همینطوری هی از توی آستینش طلسم و موجود جدید درمیاره،
مثلا یه تیکه کاویار تو زندانه و می‌خواد فرار کنه، از پنجره می‌پره بیرون و یهو یه اژدهای سفید پیدا میشه و سوارش می‌کنه 😏 صحنه‌ش البته خیلی شبیه صحنهٔ فرار گندالف از دست سارومانه، ولی خب باز اونجا گندالف یه پروانه رو می‌فرسته دنبال عقاب غول‌پیکرش، الان میشه بگید این اژدهای سفید از کجا اومد؟!

بعد کلا همهٔ پیرمرد پیرزن‌های کتاب هم جادوگر از آب درمیان 😅 خب چرا؟ الان اینا نیروشون رو از کجا میارن؟ 

در مورد اون بحث ساده‌انگاری... 
یه دهکده‌ست که یه رئیس خیلی خوب و دوست‌داشتنی داره، بعد یه پیرمردی، که از قضا در واقع اهریمنه و فقط دو روزه اومده تو این دهکده، میاد و این آقای مهربون رو به قتل پیرزنی که خودش قبلا جونش رو نجات داده متهم می‌کنه، بعد چی میشه؟ بدون هیچ‌گونه شکی تمااااام افراد دهکده میشن بر ضد این رئیس و می‌زنن می‌کشنش! اینطوری هم نیست که این پیرمرد ورد خاصی خونده باشه و اینا رو طلسم کرده باشه، که حتی اگه این بود می‌گفتم ساده‌انگاریه! در واقع اینجا انسان‌ها و جامعهٔ انسانی بدون هیچ پیچیدگی و کاملا سطحی تصویر شدن.

بعد از این صحنه هم هومان باز بدون هیچ شکی هر چی اون پیرزن مهربون بهش گفته یادش می‌ره و راه می‌افته دنبال این پیرمرد دانای کتابخوان! (شخصیت‌های مثبت هی اینجا اصرار دارن که دانایی فقط در کتاب خوندن نیست و این پیرمرد میگه هست! الان من دلیل این همه منفی جلوه دادن کتاب رو متوجه نشدم! و به نظرم نویسنده اصلا نتونست این تقابل دانایی باکتاب و بی‌کتاب رو دربیاره!).

اون قسمت گل‌درشت تو ذوق‌زن هم اینجاست که پیرمرد میاد ضایع‌ترین چیزها رو به هومان یاد میده و اونم بدون هیچ‌گونه سوالی قبول می‌کنه، روش یاد دادنش هم البته جالبه میگه برو هی فلان جمله رو با خودت تکرار کن! جمله‌هایی مثل، «هیچ‌کسی مهم‌تر از خودت نیست. در این دنیا هیچ حقیقتی وجود ندارد مگر خودت»! یا «همه به فکر خودشان هستند.»! یا «چیزی جز قدرت حقیقت ندارد.»! پسرمون هی تو روز اینا رو بلند با خودش تکرار می‌کنه 😏

بعد از اینم هی یه سره آگاهی، آگاهی می‌کنه 😅 که بله، مردم اسیر شداد شدن چون آگاه نبودن (و البته باز تقابل دانایی و آگاهی که نویسنده اصلا بازش نمی‌کنه).


بعد سوالهای بی‌پاسخ و نصفه رها کردن...
اول از همه اینکه اصلا وضع این دنیا کلا مشخص نیست 😅 الان ما فقط یه شهر سیاه داریم به اسم نیهیپ؟ بقیهٔ دنیا آزاده؟ این آقای شداد با این همه «نسناس» (انسان‌هایی که بعد از خوردن یه معجون تبدیل به مخلوطی از انسان و حیوان شدن!) چطور نرفته بقیهٔ دنیا رو هم فتح کنه؟ اون برج کذایی که سالهاست داره می‌سازه اصلا چیه؟ به چه دردی می‌خوره؟ 😅

بعد کلا شداد این همه آدم رو با «غذا»ی خیلی خوشمزه خر کرده! الان این مثلا به عنوان نماد بردهٔ نیاز شدن انسان گرفته شده؟ این غذاها کلا از کجا آورده میشن وقتی تنها کار مردم شهر کار تو معدنه؟
(کلا حس می‌کنم چون خیلی چیزا نمادین فرض شده نویسنده نیازی ندیده یه توضیح منطقی قابل‌قبول در چهارچوب خود داستان براشون ارائه بده که به نظرم در این سبک و برای این مخاطب این رویکرد درستی نیست)

بعد از اول گفته شد پدر و مادر هومان داشتن از دست شداد فرار می‌کردن که مادرش گیر می‌افته و پدرش‌ میره، یهو تو نیمهٔ آخر داستان می‌فهمیم پدر هومان همون رئیس مهربون دهکده بوده که مردم کشتنش! هومان تو شهر ارواح باهاش دیدار می‌کنه و ... همین! خب الان چرا این آقای پدر دیگه برنگشت دنبال اینا؟ بابا یه توضیحی یه چیزی!

حالا این هیچی!

سفر این آقای هومان از نجات مادرش شروع میشه. ولی بعد اینو میگه که هومان! تو برای کار بزرگی انتخاب شدی، بعد اون شداد هم یه سره ناراحته و خودش رو می‌کشه جلوی هومان رو بگیره، بعد یه شهر گمشده داریم که هی میگن فقط هومان می‌تونه بهش برسه و ... 
خب من با توجه به این همه دنگ و فنگ انتظار داشتم تهش یه انقلابی بر ضد شداد بشه و حکومتش ساقط شه! ولی چی میشه؟ صرفا هومان بعد از رسیدن به شهر گمشده به یه زنبور طلایی تبدیل میشه 😳، طلسم مادرش رو باطل می‌کنه و تمام! همین؟ این همه انتخاب شدی انتخاب شدی واسه این؟! 

کتاب کوتاهه و ۱۷۰ صفحه بیشتر نیست ولی تعداد ابهاماتش بیشتر از ایناست 😅
        

26

هومان

1

هومان

13

هومان
          به صورت جنگی طور کتاب هومان رو تمام کردم تا ببینم این رمان فانتزی ایرانی چطور تمام می شود.
نمی خواهم لم بدم و فقط نقد کنم که این ایراد رو داشت و آن اشکال رو. نوشتن و خلق یک دنیای خیالی کار سختی است و همین که جناب نویسنده دست به قلم شده و اقدام کرده به نگارش این کتاب، آفرین داره.
مخصوصا این که به اسطوره های ایرانی فکر کرده بود و مشخصا رد پای اسطوره ها و نام های ایرانی و فضاهای داخلی  و وطنی در کتاب معلوم بود. اما باید از اشکالات هم نوشت تا شاید دیده بشه، رفع بشه و کیفیت آثار این سبکی بالا بره. مهمترین نقطه ضعف کتاب این بود که نویسنده تصمیم داشت چند بحث تمدنی  و جنگ خیر و شر و رابطه انسان و اهریمن و....را در یک کتاب بگنجاند. این همه محتوا در یک کتاب 170 صفحه ای جا نمی شود و بالاخره از دیالوگها یا روایت سریع کتاب بیرون می زند و حالت مصنوعی و شعاری پیدا می کنه.
جزییات داستان زیاد بود و بعضا گیج کننده. شخصیت ها متعدد بود. وقتی خواننده قرار است یک دنیای خیالی را تصور کنه باید این امکان رو داشته باشه که در شفاف ترین حالت ممکن این کار را بکند. ولی وقتی آدم ها و دیالوگها و تعقیب و گریز و موجودات خیالی تمام کتاب را اشغال می کنه فرصت به عمق بخشی به فضا نمی رسه. شخصیت هومان هم خیلی فعال و کنش گر نبود و به کمک امداد های غیبی خیلی از چالش ها را پشت سر گذاشت و در چالش آخر نقش مهم و کنشگری داشت.در مورد تصویر گری هم حرفی نزنم که افتضاح بود.شما در نظر بگیرد این کتاب تصویر گر ندارد. چون یک عکس را چند تکه کرده و در قسمتهای مختلف استفاده کردند.
کتاب مناسب12 سال به بالاست.
        

15

دختر پرتقال
اگر روزی تصمیم گرفتید این کتاب را به کسی هدیه دهید، خواهش می‌کنم هنگام پیشکشیِ آن بی‌سلیقگی نکنید. همه چیز را متناسب با محتوای کتاب تنظیم کنید. مثلاً کارت پستالی انتخاب کنید با یک تصویرگری از درخت پرتقال. کتاب را با کاغذ کادو یا پارچه کادویی نارنجی رنگی که با تماشا کردنش عطر پرتقال به مشامتان  برسد بسته‌بندی کنید. حتی شاید ایده بدی نباشد اگر همراه کتاب یک پاکت کوچک پرتقال به دوستتان هدیه دهید!
می‌توانید کارهای جالب‌تری هم بکنید. مثلاً سونات مهتاب بتهوون یا ترانه فراموش‌نشدنی ناتالی کول که در کتاب از آن‌ها نام برده شده برایش بفرستید و به او بگویید: با خواندن این کتاب به صفحه‌ای می‌رسی که نام این قطعه در آن آمده. خواندن دختر پرتقال را با شنیدن این قطعات همراه کن.
یا اگر به نجوم و اخترشناسی علاقه‌مند است تصویری از تلسکوپ هابل را در صفحه مربوطه لای کتاب قرار دهید.
خلاصه اینکه حواستان باشد، این کتاب یک کتاب معمولی نیست. همین‌طوری هدیه‌اش ندهید.
          اگر روزی تصمیم گرفتید این کتاب را به کسی هدیه دهید، خواهش می‌کنم هنگام پیشکشیِ آن بی‌سلیقگی نکنید. همه چیز را متناسب با محتوای کتاب تنظیم کنید. مثلاً کارت پستالی انتخاب کنید با یک تصویرگری از درخت پرتقال. کتاب را با کاغذ کادو یا پارچه کادویی نارنجی رنگی که با تماشا کردنش عطر پرتقال به مشامتان  برسد بسته‌بندی کنید. حتی شاید ایده بدی نباشد اگر همراه کتاب یک پاکت کوچک پرتقال به دوستتان هدیه دهید!
می‌توانید کارهای جالب‌تری هم بکنید. مثلاً سونات مهتاب بتهوون یا ترانه فراموش‌نشدنی ناتالی کول که در کتاب از آن‌ها نام برده شده برایش بفرستید و به او بگویید: با خواندن این کتاب به صفحه‌ای می‌رسی که نام این قطعه در آن آمده. خواندن دختر پرتقال را با شنیدن این قطعات همراه کن.
یا اگر به نجوم و اخترشناسی علاقه‌مند است تصویری از تلسکوپ هابل را در صفحه مربوطه لای کتاب قرار دهید.
خلاصه اینکه حواستان باشد، این کتاب یک کتاب معمولی نیست. همین‌طوری هدیه‌اش ندهید.
        

41

پیرمرد و دریا
          ر.ایزدی:
کتاب پیرمرد و دریا با عنوان اصلی The Old Man and the Sea اثری شگفت‌انگیز، هنرمندانه و زیبا از نویسنده بزرگ آمریکایی، ارنست همینگ‌وی است. این «رمان کوتاه» که نویسنده‌اش آن را عصاره همه زندگی و هنرش می‌داند، مفهوم تازه‌ای از شکست و موفقیت پیش چشمان شما باز می‌کند.
همینگ‌وی در سال ۱۹۵۴ جایزه نوبل ادبیات را نیز از آن خود کرد. موسسه نوبل در وصف کارهای او و علت اهدا این جایزه می‌نویسد: «به خاطر استادی در روایت هنرمندانه، که اخیراً در پیرمرد و دریا نشان داد و اعمال نفوذ او در سبک معاصر.»
یرمرد و دریا یک «رمان کوتاه» است اما همان‌طور که خود نویسنده اشاره می‌کند، این رمان می‌توانست کتابی با بیش از هزار صفحه باشد. با این حال داستان کتاب کمتر از ۱۰۰ صفحه است. اثری ساده و تراشیده‌شدن که فقط اصل موضوع آن با سادگی عمیق در برابر خواننده قرار دارد.
داستان این رمان درباره سانتیاگو، پیرمردی ساده و فقیر است که اکنون ۸۴ روز شده که نتوانسته ماهی صید کند. یک شب بالاخره پیرمرد به شاگردش می‌گوید که مطمئن است دوران بدشانسی‌اش به پایان رسیده‌ و به همین دلیل می‌خواهد روز بعد قایقش را بردارد و برای صید ماهی تا دل آب‌های دور راهی دریا شود. هنگامی که با پیرمرد در دریا تنها می‌شویم با ریز و درشت شخصیت و افکار او آشنا می‌شویم. متوجه می‌شویم که پیرمرد یک ماهی‌گیر حرفه‌ای و کارکشته است و تمسخر دیگر ماهی‌گیران فقط به خاطر بدشانسی او در صید است و نه چیز دیگر. خیلی زود متوجه می‌شویم ماهی‌ای که پیرمرد گرفته یک ماهی عادی نیست بلکه یک ماهی غول‌پیکر است و پیرمرد باید از همه توان و تجربه‌اش برای گرفتن او استفاده کند...

سبک ارنست همینگوی ویژگی خاصی دارد و آن سادگی بی‌مانندش است. سادگی و شیرینی و بی‌آلایش خاصی که نثر او با خود به همراه دارد خواننده را در تمام طول متن با خود می‌کشد چنانکه ویلیام فاکنر درباره آن می‌گوید: «همینگوی هرگز کلمه‌ای به کار نمی‌برد که خواننده ناچار شود معنی‌اش را در کتاب لغت پیدا کند.» 
همینگوی پس از گرفتن جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۵۴ در گفت‌وگویی با خبرنگار مجله تایم می‌گوید:
من کوشیده‌ام یک پیرمرد واقعی بسازم، و یک پسربجه واقعی، و یک دریای واقعی، و یک ماهی واقعی و بمبکهای واقعی؛ اما اگر آنها را خوب از کار دربیاورم، هر معنایی می‌توانند داشته باشند. سخت‌ترین کار این است که چیزی را راست از کار دربیاوریم، و گاهی هم راست‌تر از راست.
رمان پیرمرد و دریا، تلاش پیرمرد و شکست‌ناپذیری او را تا لحظه آخر به خوبی نشان می‌دهد و این قدرت شگفت‌انگیز پیرمرد از آنجا می‌آید که او اعتقاد دارد «آدم را برای شکست نساخته‌اند. آدم ممکنه از بین بره، ولی شکست نمی‌خوره.» ماهی نیز اکنون نه تنها هدف، بلکه جزئی از وجود خود پیرمرد است. وجود باشکوهی از طبیعت که اکنون با او در جدال است.
در این رمان مفاهیم ارزشمندی مانند تلاش و ثابت‌قدم بودن در مسیر هدف و استقامت و امیدواری در راه رسیدن به آن به زیبایی و به شکلی خارق‌العاده و البته بسیار واقع‌گرایانه به خواننده منتقل می‌شوند.
با خواندن این رمان به دل دریا سفر می‌کنید. از دستش ندهید. این کتاب را به همه توصیه می‌کنم.
        

32