Mandana between pages

Mandana between pages

@Bibliophile

25 دنبال شده

67 دنبال کننده

                زندگی در دنیای کتاب ها.
              

یادداشت‌ها

        کتاب خانه‌خوانی رو تموم کردم😭
این کتاب توی ژانر ناداستان (Non-fiction) قرار می‌گیره که از اسمش مشخصه داستان و رمان نیست.
روی جلد کتاب نوشته: تجربه‌ی زندگی در خانه‌های دوره‌ی گذار معماری تهران
همون خونه‌های ویلایی که حوض و ایوون داشتن. مطمئنم این خونه‌ها واسه همه ایرانیا یه حالت نوستالژی‌ای داره حالا چه زندگی کرده باشن توشون یا نه.
این کتاب در واقع پژوهش کارشناسی ارشد علی طباطبایی هست که توی دانشگاه شهید بهشتی معماری می‌خونده و اومده مقاله‌اش رو به یه حالت کتابی در آورده که عموم مردم بتونن بخوننش که بنظرم خیلی کار جالب و خوبی بوده(از نشر اطراف هست کتاب)
حالا اصلا این کتاب چیه و چی میگه؛
توی این کتاب علی طباطبایی(در واقع توی پژوهشش) اومده تجربه‌ی زندگی مردم رو توی خونه‌ها بررسی کرده، رفته با آدم‌هایی صحبت کرده که سال‌ها ساکن یه خونه‌ای بودن و موضوع خونه‌ی خوب و زیسته‌ی مطلوب رو مورد بررسی قرار داده.
دیده که اصلا چی میشه که آدم‌ها اون حس توی خونه بودن رو پیدا میکنن و چی باعث میشه یه بنای شاید ساده و حتی با نقص و ایراد اون فضای امن رو واسه انسان ایجاد کنه.
اینکه چجوری حالات درونی انسان‌ها در ارتباط با خونه و فضایی که توش زندگی میکنن تغییر میکنه و در مقابل خونه هم تغییر میکنه با توجه به خواست و شرایط ساکنانش.
و همینطور این موضوع که "ما در خانه زندگی نمی‌کنیم بلکه با خانه زندگی می‌کنیم"
این چندتا چیز که اشاره کردم بهشون بیشترین چیزایی بودن که توی ذهن من پررنگ‌ بودن ولی توی هر فصل این کتاب با یه زبون روون به یه موضوعی مرتبط با زندگی توی خونه میپردازه که خیلی خوندنش واسه‌ی من جالب بود.
نمیدونم درموردش بیشتر از این چی میتونم بگم ولی خیلی بهتون پیشنهاد میدم که بخونیدش.
      

43

        این ۶ امین کتابی بود که از هالی جکسون می‌خوندم و خب یا توجه به اینکه عاشق پنج بازمانده و راهنمای کشف قتلم انتظاراتم زیاد بود ازش.
و خب راستش رو بخواید ناامیدم کرد(کتاب بدی نبود ها! صرفا انتظارات من بیشتر بود) 
اول از همه بزارید در مورد شخصیت‌ها حرف بزنیم. شخصیت ها برای من خیلی مهمن چون وقتی نتونم باهاشون ارتباط بگیرم نمیتونم کتابی رو واقعا دوست داشته باشم.
و توی این کتاب اصلا نتونستم شخصیت ها رو درک کنم مخصوصا تا حدود صفحه‌های ۳۰۰. مثلا بل و تصمیمات و افکارش واقعا واسم قابل درک نبود نمیدونم چرا و کلا ازش خوشم نمیومد که البته تو ۱۰۰ صفحه آخر تازه تونستم باهاش کمی ارتباط بگیرم ولی خب.
و کلا شخصیتی نبود که بگم دوستش داشتم واقعا تو این کتاب.
از لحاظ داستان و پلات خیلی موضوع جذابی داشت ولی اواسط کتاب به نظرم خیلی روند داستان آروم شد(میشه گفت عادیه ولی چون حسش کردم میگم اینجا)
هالی جکسون تو کتاب‌های قبلیش سرنخ هارو خیلی حرفه‌ای توی همه‌ی کتاب پخش کرده بود جوریکه تو هر فصل از کتاب یه چیزی معلوم میشد، یه اتفاقی می‌افتاد که نمیتونستی کتاب رو ول کنی، توی بازگشت ریچل پرایس انگار که سعی کرده بود این کار رو انجام بده ولی از اونجایی که کلا سرنخ‌ها و کشفیات بل داشت به یه سمت اشتباهی می‌کشوندش دیگه اونقدر برای من جذابیت نداشت(یجورایی انگار داشتیم از واقعیت دور می‌شدیم بجای اینکه نزدیک شیم) 
ولی ۱۰۰ صفحه آخر پلات توییست داشت و کلی اتفاق افتاد توش جوری که خیلی خیلی سریع خوندم(ساعت ۲ نصفه شب)
و کلا هم خیلی کتاب سریع خوانی بود من بعد مدت ها بالای ۲۰۰ صفحه تونستم تو یک روز بخونم.
در مورد پایان داستان... نمیدونم به نظرم میتونست قشنگ‌تر هم تموم بشه، حس میکنم برخلاف بقیه کتاب هاش خیلی غیر واقعی تر تموم شد و راستش از جواب معمامون(بازگشت ریچل پرایس!) اونقدر خوشم نیومد.
و نکته آخر که خیلی ناراحتم کرد: خیلی شبیه راهنمای کشف قتل شده بود.
بل کپی پیپ بود. 
حتی اسم کتاب: بازگشت ریچل پرایس و راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب
دیگه روابط شخصیت‌ها باهم و حتییی اسم ها!!!(چارلی و شهر نیوبرانزویک)
امیدوارم تو کتاب های بعدیش این روند ادامه پیدا نکنه چون متنفرم از اینکه کتاب‌های یه نویسنده(مخصوصا اگه جنایی باشن) شبیه هم بشن.
پ.ن: فکر نکنید کتاب بدیه فقط بدی گفتم ازش😭🤣 
امتیاز بهش: ۳.۷۵
      

14

        همین اول میخوام بگم که خیلی کتاب عجیبی بود.
یعنی در عین حال که یه روایت خیلی جذاب داشت و من واقعا توصیفات و قلم نویسنده رو خیلی دوست داشتم، خیلی هم حس خاص و عجیبی به آدم می‌داد.
این کتاب در مورد یه کودکه که خیلی ذهن مشوشی داره و خیلی مضطربه و در واقع اردوی زمستانی این بچه که اسمش نیکلا هست رو تعریف میکنه.
اول داستان ما با پدر نیکلا آشنا میشیم که مشخصه چقدر باعث این اضطراب نیکلا شده و به نظر میاد آدم حساسیه.
و خب کلا تو طول داستان کلی جاها بود که نشون میداد چقدر رفتار بزرگترها میتونه رو شخصیت و آینده یه کودک اثر بگذاره، مثلا در مقابل پدر نیکلا ما یه شخصیت داشتیم به نام پاتریک که یکی از مربی‌هایی بود که همراه بچه ها بود تو اردوی زمستانی و این شخصیت یجورایی در تضاد با پدر نیکلا بود جوریکه به نظرم تبدیل به یه سمبل خوشبختی و شادی و احساس آزادی برای نیکلا شده بود.
جلوتر داستان یکم حالت معمایی جنایی به خودش میگیره(و یه نیمچه پلات توییستی هم آخرش داشت که خودش این شخصیت نیکلا رو میتونه بخش زیادیش رو توجیه کنه) که به نظرم خیلی جالب بود و یه پایان به جا و درست داده بود به داستان.
علاوه بر این نویسنده خیلی قشنگ اون بهم ریختگی و اضطراب نیکلا رو نشون داده بود و خیلی جاها من پوست و استخون درکش میکردم که واقعا خیلی خیلی مهمه توی تجربه‌ی خوانش یه کتاب.
در آخر میخوام بگم که من این کتاب رو به همه پیشنهاد نمیکنم با اینکه خودم دوستش داشتم، حس میکنم کتابی نیست که هر کسی ازش لذت ببره. توصیفاتش تقریبا زیاده و اینکه ما دائما توی ذهن نیکلا با اون همه فکر و خیال و ترسش هستیم که ممکنه خسته کننده یا حتی آزاردهنده باشه براتون.
(اینم تو پرانتز اضافه کنم که دلم واسه نیکلا کباب شد چون زندگی مجبورش میکنه قوی باشه حتی تو سن کم.)
پ.ن: ۳.۵_۳.۷۵ (امتیازم)
      

32

        بالاخره میخوام برای دوست باهوش من یادداشت بنویسم.
خب از اول شروع میکنم، اولای کتاب خیلی برام جذاب نبود و نتونستم سریع باهاش ارتباط بگیرم که میشه گفت تا حدودی به خاطر نوع نگارشش بود که حالت خاطره‌ای داشت و با یه حجم زیادی از اطلاعات و شخصیت ها رو به رو بودیم توی همون صفحات اول.
ولی هرچی پیش می‌رفت بهتر می‌شد واقعا از یه جایی به بعد یه ارتباط قوی‌ای بین خودم و شخصیت‌ها حس می‌کردم انگار که می‌شناختمشون و کم کم که به قلم النا فرانته عادت کردم خیلی خیلی ازش لذت بردم.
خیلی ماجراهای زیادی توی کتاب اتفاق میفته چون همون‌طور که گفتم در واقع این کتاب و این مجموعه، از زبان النا روایت میشن و کل زندگیش رو در بر دارن.
یکی از چیزهایی که خیلی کتاب رو بهتر و زیباتر کرده، شخصیت‌هایی هستن که النا فرانته خلق کرده. النا، لی‌لا(واقعا شخصیت فوق‌العاده جالبی داره و بعد از ۴۰۰ صفحه‌ی جلد اول هنوز هم نتونستم کاملا درکش کنم و بشناسمش)، رینو، نینو، آنتونیو و شخصیت‌های مسن‌تر مثل دوناتو و پدر و مادر لی‌لا و النا و ...
هر کدوم از شخصیت‌های کتاب ویژگی‌های منحصر به فرد خودشون رو داشتن و کاملا از هم متمایز بودن که خودش خیلی مهمه به نظرم مخصوصا توی همچین کتابی که پر از شخصیته که النا توی طول زندگیش باهاشون ارتباط داره.
النا فرانته یه کار جالبی که کرده توی کتاب اینکه اومده نشون داده که چقدر بعضی شرایط محل زندگی و کلا خانواده و اینجور مسائل میتونن تو آینده یه بچه‌‌ی باهوش و خلاق اثر بگذارن و اینکه چه تصمیمات مخربی ممکنه گرفته بشه بر اثر همون چیزها.
واقعا وای. جوریکه اول داستان یه شخصیت(النا) انگار متکی به شخصیت دیگست و اون شخصیت دوم رسما یه الهه‌ای شده واسه خودش و موردعلاقه و تحسین همه‌ست اما رفته رفته همه چیز تغییر میکنه و اون شخصیت هم توی چارچوب‌های محله قرار میگیره و النا تنها کسی میمونه که میتونه از قید و بند محله رها بشه.
این تغییری که ایجاد شد توی طول کتاب واقعا واقعا قشنگ بود.
خیلی حرف‌های بیشتری برای‌ گفتن دارم چون این کتاب پر از نکات و مفاهیم عمیق بود و پر از جملات قشنگ، انگار که واقعا یه زندگی دیگه رو تجربه کردم.
و در آخر در مورد توصیفات النا فرانته می‌خوام بگم، توصیف حالت شخصیت‌ها توی شرایط و موقعیت‌های مختلف انگار که همه‌شون مثل یه خاطره از جلوی چشمت میگذرن، در واقع همونطور که روایت داستان هست(به شکل خاطره‌ای که النا داره روایتش میکنه از اول زندگیش)
پایانش هم به نظرم خیلی جای درست و حساسی بود که واقعا نیاز دارم برم ادامه‌ش رو بخونم.
      

14

        این جلد اینجوری شروع شد که همه چی شیرین و گوگولی و دوست داشتنی بود و یه فضای جادویی لذت بخشی داشت بعد یه جایی نزدیک آخرای کتاب کلا همچی دارک شد همش مرگ و چیزای ترسناک پیش میومد و که خب از نظرم این تبحر نویسنده رو می‌رسونه و این حس رو به من القا می‌کرد که نویسنده خیلی همه چی رو تحت سلطه خودش قرار داده و خیلی خوب داستان رو می‌گردونه
نکته دومی که از همون اول جذبش شدم تو کتاب یسری توصیفات و تشبیهاتی بود که من میمیرم واسشون: تشبیه احساسات به رنگ ها.
کلا این مقوله‌ی رنگ ها و احساسات رو وقتی جایی میبینم خیلی لذت میبرم ازش و همینطور خودمم هم زیاد توی نوشته هام ازش استفاده میکنم.
در مورد شخصیت ها اگه بخوام بگم خب اونجوری نبود که پیوند احساسی خیلی شدیدی بتونم برقرار کنم با همه شخصیت ها ولی در کل خیلی خوب بودن، مثلا خوده شخصیت دوناتلا اوایل یکم درکش سخت بود ولی آخرای کتاب انگار متوجه می‌شدیم که چقدر این آدم فهمیده‌ست و شخصیتش در طول داستان رشد می‌کرد.
کتاب خیلی خوش خوانی بود و موقعی که میخوندمش اصلا متوجه گذر صفحات نمی‌شدم(هرچند خوندنش خیلی طول کشید برام که دلایل دیگه ای داشت)
دنیا سازی قشنگ بود هرچند به نظرم اونقدر چیز پیچیده ای نداشت.
و به این نکته ریز هم اشاره کنم که وقتی پسرای کتابی به دخترا لقب میدن و اون لقب یه معنی خاصی میده>>>
در ضمن اینکه نویسنده در طول داستان و حتی در پایان جلد اول هم آدمو کنجکاو نگه میداره خیلی جذابه مثلا همین که میخوای بدونی اسطوره کیه و ...
خلاصه خیلی خیلی خوشحالم که بالاخره این مجموعه رو شروع کردم و به زودی جلد های بعدی رو میخونم قطعا.
      

10

        خب خب کتاب همکار رو تموم کردم و این نظرم در موردشه:
این هفتمین کتابی بود که از فریدا مک‌فادن میخوندم و خب باید بگم که واقعا خیلی چیز ها تکراری بود منظورم اینکه خیلی شخصیت های مشابه با کتاب های قبلی وجود داشتند و اتفاق ها هم همینطور. 
در حدی که من یسری چیز هارو حدس زدم و درست بودن.
اما باز هم چیز هایی بود که حدس نزده بودم و شگفت زدم کردن.
میتونم بگم با شخصیت ها ارتباط خوبی گرفتم و به نظرم توی این ۷ تا کتابی که از این نویسنده خوندم بیشتر از همه از شخصیت های این یکی خوشم اومد.
یه نقطه قوت که خیلی هم مهمه تو یه کتاب جنایی/معمایی اینکه سریع و راحت خوان باشه که تا الان تمام کتابای خانم مک‌فادن از نطر من این ویژگی رو داشتن که خوندنشون رو راحت تر کرد.
در آخر بگم به نظرم کلا پلات داستان اونقدر خفن و پیچیده و غیرقابل حدس نبود و از نظرم کلا جناییه خیلی قوی ای نبود.
در حد خوب رو به بالا تقریبا بود.
و اگه بخوام از ۵ ستاره بهش امتیاز بدم ۳/۷۵ میدم.
البته بازم میگم تمام این ها نظر منه و ممکنه هر کس دیدگاه متفاوتی داشته باشه🤝🏻
      

21

        اوایل تا اواسط کتاب کند پیش می‌رفت و اتفاق جذابی نمی‌افتاد که من رو به سریع خوندن وادار کنه ولی از حدود صفحه‌ی ۲۰۰ به بعد داستان خیلی پر ماجرا و هیجان انگیز شد و من تا آخر بدون وقفه خوندم و بالاخره کتاب تموم شد
فضای قشنگی داشت مخصوصا اگه به دریا و کشتی ها و... علاقه مند باشید قطعا براتون دلنشین خواهد بود
به نظر من قسمت رومنس(romance) کم بود توقعی توی این مورد ازش نداشته باشید (در حدی بود که زوج اصلی کتاب حدود صفحه های ۳۰۰ بود که علاقه‌شون بهم رو به زبون میارن) البته هنوز جلد بعدی (همنام) رو نخوندم و صحبتم فقط در مورد این جلد هست
یکی دیگه از چیزایی که خیلی به چشمم اومد و زیبا بود برام رابطه‌ی افراد کشتی مری‌گولد بود، صمیمیت و دوستی ای که داشتن واقعا باعث شد بهشون غبطه بخورم
نویسنده شخصیت های زن رو خیلی قوی نشون داده بود مخصوصا خوده شخصیت "فیبل"، برخلاف خیلی از کتاب های YA (young adult) ای که جدیدا خوندم که انگار شخصیت های دختر (به خصوص شخصیت اصلی) منتظر بودن تا یه پسر بیاد و از بدبختی نجاتشون بده!!
در آخر باید بگم که خوندن این کتاب رو پیشنهاد میکنم و ازش لذت بردم.
      

8

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.