بِهتاب

بِهتاب

@Behtab
عضویت

تیر 1404

33 دنبال شده

22 دنبال کننده

                از دیار نخل و امبا.
همیشه امیدوار ...
دوستدار کتاب هایی برای بهتر شدن.
              

یادداشت‌ها

بِهتاب

بِهتاب

5 روز پیش

        پوچگرایی که نوبل ادبیات گرفت!

این کتاب و آثار دیگر کامو، به‌خاطر عمق فلسفی و نثر درخشانش، باعث شدند او در سال ۱۹۵۷ برندهٔ نوبل ادبیات شود! اما چه فلسفه ای؟
آلبرت کامو بر این باوره که زندگی بی معناست، اما بی ارزش نیست، در واقع این ما هستیم که به زندگی ارزش میدیم. و با پذیرش این، از زندگی لذت ببریم.

کامو اغلب در کنار اگزیستانسیالیست‌ها مطرح می‌شه، ولی خودش هرگز اگزیستانسیالیست نبود و بارها هم این برچسب رو رد کرد. چون با وجود شباهت هایی میان این دو عقیده، کامو برعکس اگزیستانسیالیست ها به دنبال معنای زندگی نبود و صرفا اون رو همونطور پوچ می‌پذیرفت و اینگونه به رهایی می‌رسید.کامو می‌گه:
«زندگی پوچه، معنا نداره، اما باز هم می‌تونیم زیبایی و شرافت پیدا کنیم — بدون دروغ گفتن به خودمون.»


در دههٔ ۱۹۵۰، جهان در شوک جنگ جهانی دوم، هولوکاست و بمب اتم بود. سؤال اصلی روشنفکران این بود:
اگه این فجایع با وجود دین و اخلاق سنتی رخ داده، پس راه نجات چیه؟

کامو پاسخش این بود:
با شجاعت با واقعیت روبه‌رو شو،
خودت معنا و ارزش خلق کن،
و در برابر بی‌عدالتی، حتی اگه بی‌معنا به‌نظر بیاد، مقاومت کن.
این نگاه به‌شدت برای مردم اون زمان الهام‌بخش بود.
در واقع کامو اخلاق بدون خدا رو مطرح کرد. درسته کامو خداناباوره!

ما قرار نیست با شخصیت داستان همزاد پنداری کنیم. اون بیگانه است با هر چیزی که ما آدم‌ها در زندگیمون  ارزش قائلیم. معنایی که ما در زندگیمون پیدا کردیم و به امیدش زنده ایم.

مرسو(شخصیت اصلی، بیگانه)  خداناباور و تقریبا بی عاطفه است انگار بر اساس غرایز زندگی میکنه. 
اما در پس این پوچی هنوز به چیز هایی پایبنده، 
هرچند خودش تفاوتی قائل نمیشه بین هیچ چیز، همونطور که میگه زن پیرمرد همسایه همونقدر ارزش داره که سگش ارزش داره. همونطور که به دختری که ازش خوشش میاد با قاطعیت میگه دوستش نداره ولی فرقی نداره اگه میخواد باهاش ازدواج میکنه.  
مرسو از زیبایی های دنیا لذت میبره و زیاد دوست نداره آدم ها رو ناراحت کنه. گاهی هم تلاش میکنه نشان بده که اهمیت میده. در دادگاه به دنبال عدالته، ولی خب عدالت برای یک بیگانه، قوانین برای این افراد نوشته نشده.

این فلسفه پوچگرایی کاموعه، قرار نیست درست باشه. فقط قراره جنبه دیگری از نگاه ما به دنیا رو نشون بده. باید نظاره کنیم و بیشتر بیاندیشیم. 
آیا باید خوشحال باشیم که دنیا رو اونطور نمیبینیم؟ یا شاید هم تلنگری بوده که به خودمون یادآوری کنیم که زندگی ای که داریم و رهایی ای که در جستجوی اونیم، از اول هم وجود داشته ولی زیر سایه بقیه عقاید و انتظارات و فلاسفه مخدوش شده.

حالا وقتشه پرده ها رو کنار بزنیم و از لنز عریان یک پوچگرا دوباره به زندگی نگاه کنیم.
      

2

        اما اگر بخوام قانعتون کنم این کتاب رو بخونید به چند بریده از کتاب اکتفا میکنم...


"ویژگی های انسان مانند مهارت های فکری، از طریق تلاش قابل پرورش یافتن است و این چیزی بود که انجام میدادند؛ یعنی باهوش تر میشدند."

"در جهان دیگر، تلاش آن چیزی است که باعث می‌شود باهوش یا با استعداد شوید"

من جهان را به ضعیف و قوی یا موفقیت ها و شکست ها تقسیم نمیکنم ‌‌‌... جهان را به یادگیرندگان و غیر یادگیرندگان تقسیم میکنم"


و اما 
خطاب به کمالگرایانی مثل خودم
صادقانه به این سوال ها جواب بدین!

این کتاب واقعا فوق العاده بود. اما...
آیا واقعا میتونین بهش عمل کنین؟! آیا باز هم بعد از هر شکست، برای پیشرفت مشتاق تر میشین؟! آیا باز هم عزت نفستون در ترازوی شکست هاتون بالا و پایین نمیشه؟! مطمئنین دیگه نمی زنین تو سرخودتون و حتی شده برای لحظه ای از زمین و زمان ناامید نمیشین؟! 

مقاومت ذهنی ای که در مواجهه با برخی از جنبه های تفکر رشد داشتم. رو نمیتونم انکار کنم‌. این هم برام قابل تامل بود، اینکه میدیدم چقدر می‌تونه موثر باشه، ولی من سال ها با این تفکری متفاوت زندگی کردم، طبیعیه که سخت باشه...

"شکوفا کردن طرز فکر رشد در جایی که طرز فکر ثابت ریشه دوانده نیازمند تلاش بسیاری است."

هیچ تغییری یه شبه اتفاق نمی افته،  تغییر طرز فکر که جای خود دارد.

با خودتون رو راست باشین و برای تغییر تلاش کنین، سعی کنین تفکر رشد رو در خودتو پرورش بدین، اصولش رو با خودتون مرور کنین، و حتما اونو به فرزندانتون در آینده منتقل کنین.
      

7

        ایده ای نو اما با دو ایراد اساسی...


مورگان هازل نویسنده و تحلیلگر مالی آمریکایی،  در یکی از گزارش هایش، بیست علل بدرفتاری، و سوگیری نادرست مردم در مواجهه با پول را شرح داد، و بعد از استقبال میلیونی خوانندگان، آن را به صورت کتاب پیش رو در آورد.

کتاب ایده ای نو داشت، همین هم آن را خواندنی کرده، اما اجازه دهید دو ایراد اساسی اش را بگویم.

یک)
عنوان کتاب، اصلی ترین انگیزه ام برای خواندنش بود ترکیب روانشناسی با پول، که مدتی بود پیگیر کتاب هایی در موردش بودم. واقعا جذاب بنظر می آمد.
فکر کنم همین قضیه انتظاراتم رو از کتاب بالا برده بود. 
فکر میکردم حضور تحلیل های روانشناسی پررنگ تر باشد، اما به جز چند اشاره به جستار هایی از روانشناسی اجتماعی و رفتاری، چیز بیشتری دستگیرم نشد. 

ولی خب عجیب هم هست‌، روانشناسی پول بیشتر  یک پارادوکس است. اینکه یک چیز مادی را در ترازوی روان بسنجیم!

از طرفی آقای هازل روانشناس نیستن. اما استفاده جسورانه از کلمه روانشناسی باید ایشون رو موظف می‌کرد، بررسی های بیشتری در این زمینه داشته باشند. اینکه در بیشتر بخش ها می‌شد به جای توضیح دادن یه نظریه از جنبه های مختلف، معادل روانشناسیش نوشته بشه‌. مهر تاییدی بود بر این خلا در کتاب.

دو)
بیشتر بررسی رفتار ها و درک شهودی یکسری قاعده نانوشته  در مواجهه با شرایط مالی مختلف با توجه به تجربیات سرمایه داران آمریکایی و یکسری داده های آماری بود.

نظام سرمایه داری آمریکا کجا، وضعیت نابسامان اقتصادی ایران کجا.

نویسنده کتاب را برای همه دنیا ننوشته است! و داستان ها هم محدود به یک منطقه جغرافیاییست، آمریکا!
به همین دلیل تعمیم بعضی درس ها به زندگی خودمان سخت می‌شود و شاید اصلا برایمان کاربرد نداشته باشد.



اکثر موضوعاتی که بررسی شدند، برای منی که خیلی کم درگیر مسائل اقتصادی بودم تازگی داشت و نکات زیادی یاد گرفتم.
 
اگه برگردم به عقب بازم میخونمش.  چون هنوزم برایم عنوان جذابی ست :)
      

17

بِهتاب

بِهتاب

1404/4/30

        یه کتاب عالی برای وقتایی که حالت خوب نیست...

امروز برای بار سوم این کتاب رو خوندم. اصلا فراموش کرده بودم که چرا دوستش داشتم‌. 

چون بعد از یه دوره نسبتا طولانی روزمرگی و کسالت و شاید افسرده خویی، انگار دوباره به احساساتت رجوع میکنی، انگار دوباره به درون خودت نگاه میکنی، و چقدر عجیبه که همین، حالت رو بهتر میکنه.

"چرا در بیان احساساتمان صادق نیستیم؟ آیا دلیلش این است که از زندگی کردن بسیار خسته هستیم، و وقت نداریم احساساتمان را با دیگران به اشتراک بگذاریم؟"

نویسنده صادقانه احساساتش رو بیان میکنه و این شبیه چراغ راهنماییه که بهت یادآوری میکنه شاید دلیل اینکه حالت خوب نمیشه اینه که اونقدر ها با خودت صادق نیستی، احساساتی که احتمالا خیلی هامون با خیلی هاش دست و پنجه نرم کردیم، موشکافانه بررسی میشن. 

چیزایی که یاد میگیری، مشکلات روانشناختی جدید نیستن که با خودت بگی اع چه جالب من اینو نمیدونستم، بلکه نوع نگاه به مشکلاته‌، شاید هم فقط یادآوری و تلنگر. 

پیشنهادم اینه از مسیر کتاب لذت ببرید "که اصل ماجرا هم همینه" و نه نتیجه آخر کتاب و سرنوشت نویسنده...


      

34

         این کتاب رو چند سال پیش قبل از کنکورم خوندم. اولین تجربه ام از کتاب های خودیاری و روانشناسی بود. و اون زمان دقیقا چیزی بود که بهش نیاز داشتم.

یادمه چندباری خوندمش، حتی هایلایت و خلاصه نویسی هم کردم😅 اینقدررر بهش نیاز داشتم!

این کتاب بیشتر از کتاب های تست کنکور رو درصدای کنکورم تاثیر داشت:)

به میزان کاربردی بودن تمرین هاش کاری ندارم. ولی شناخت مشکل نصف راه درمانه. و آقای استفان گایز به خوبی بهش پرداخته.

اینکه کمال‌گرایی چیه، خوبه یا بد، و مهم تر از همه زمینه ایجادش چیه؟! به درک مشکل واقعا کمک میکنه

بخشی از کتاب  تاثیر والدین و مدرسه رو در کمال‌گرا شدن بیان میکنه.  همون جمله معروف والدین که میگن چرا ۲۰ نگرفتی؟!
  که برای من تجربه قابل لمسی بود، جذابیت کتاب رو برام بیشتر کرد.

این کتاب رو کنار کتاب "چرا قبلا کسی اینها را به من نگفته بود" و کتاب "نجات از هزارتو" به کنکوریا پیشنهادش میکنم‌، شما هم اگه کنکوری ای میشناسین بهش معرفی کنین.

به امید آگاهی بیشتر...🌸

      

9

        من اکثر کتاب ها رو با گوشی میخونم.(الان دیگه همه امون اینکارو میکنیم) اما از اونجایی که عاشق کتاب و بوی کاغذشم. تصمیم گرفتم فقط کتاب هایی رو که خیلی دوست داشتم‌( یعنی یه بار خونده باشمش). فیزیکیشو هم بگیرم. تا برای چندبار بخونمشون. 

و این کتاب قطعا یکی از اونها بود!
فکر میکنم‌، تا صفحه ۲۰ امش خوندم و گفتم نه من حتما باید برم کاغذیشو بخرم! 👩‍🦯

قرار بود یه کتاب راجع به مدیریت زمان باشه مثل کتاب های دیگه. بهت بگه چه میدونم، جدول بکش مثل فلان فرد موفق عمل کن، اما نه‌. کتاب از اون چیزی که فکر میکردم فراتر بود‌!

"راجع به فلسفه مدیریت زمان صحبت میکرد"

آقای الیور برکمن، توضیح میده اصلا چی شد که به اینجا رسیدیم، چرا اینقدر درگیر مدیریت زمانیم، و مثال جالبی میزنه از سبک زندگی مردم در قرن ها پیش که برای آوردن آب از چاه تا خونه، نصف روزشون میرفت چرا اونها احساس نمیکردن زمانشون تلف شده؟!

و برای فهمیدن این موضوع شما رو با خودش همراه میکنه، کتاب تامل برانگیزیه و خوندنش نیاز به صبر و حوصله داره!

فکر میکنم یکی دیگر  از دلایلی که جذبش شدم این بود که  بخشی از مطالب کتاب در ارتباط با افراد کمالگرا بود.

شاید جالب باشه براتون که دقیقا اون چیزی که گفتم اول انتظار داریم"یعنی راهکار های مدیریت زمان رو" تو پیوست کتاب نوشته و من هنوزم از یکی از راهکار هاش استفاده میکنم و به همه هم پیشنهادش میدم.

دوست ندارم اسپولش کنم. خودتون بخونید میفهمید😁
      

5

        من کتاب بادام رو بهش معرفی کردم (قبل اینکه حتی خودم بخونمش) چون بر این باور بودم خیلی داستانش شبیه زندگی اونه. 
کتاب رو خوند. 
ازش پرسیدم چه حسی داشتی؟  البته این سوال غلطیه برای آدمی که احساسات نداره. اما خب من دست خودم نبود، یه آدم معمولی بودم، یادم میرفت. 
جواب داد: نمیدونم. راستش هیچی.
کلمه "نمیدونم"یه جورایی برای از سر انداختن‌ بود. از همون جواب های ساده ای که یون جه بهش پناه می‌برد.
ولی از وقتی باهم صمیمی تر شدیم باهام صادق تر بود. برا همینم راستشو گفت، "هیچی" 

منم کتاب رو بخاطر اون خوندم. از اینجا دلم براش تنگ شد.  خط های زیادی منو یاد اون انداخت...

کتاب قشنگی بود. به قولا حال خوب کن، به دور از توضیحات زیادی و کسل کننده (حداقل برای منی که خیلی کم رمان میخونم) زندگی از نگاه آدمی که احساسات نداره، پنجره ای جدید به روت باز میکنه. و بنظرم هر آدمی یه بار باید  از این پنجره به دنیا نگاه کنه.

 خانم وون پیونگ سو با ظرافت، نگاه یه آدم بی حس رو شرح داده. 

اما میخوام اضافه کنم. که دیدنش از نزدیک کمی ترسناک تر و غم انگیز تره.  شاید چون عشق به فرزند انگیزه اصلی این رمان بوده. و عشق ناشناخته ترین حس برای آدم بی احساسه. 


      

3

        راستش قبل از تمجید از محتوای کتاب . نتونستم از گره ای که شاید در ذهن بعضی ها بوجود بیاد بگذرم.  
وقتی برای اولین بار کتاب رو خوندم(بله چندباری خوندمش، که دلیلش رو در ادامه میگم)  بزرگ ترین سوالی که برام پیش اومد، این بود که ، چرا کتابی با این محتوای بسیار کاربردی اینقدر بهش کم توجهی شده؟! 

نمی دونم مثل من هستید یا نه ولی من اگر کتابی برام جذاب باشه راجع به نویسنده اش کنجکاو میشم، بیشتر هم دلیلش این بود که شباهت هایی با خودم میدیدم از احساسات نویسنده در گذشته تا مسیر درمان شدن‌. 
بعد از جستوجو و چند سرچ ساده. بله، فهمیدم.
نویسنده دکتر نیکول لپرا! در روابط عاطفیشون کمی ناهماهنگی با عرف جامعه داشت.  برای من هم که یک جورهایی طرفدارش شده بودم ناخوشایند بود. 
بعد از اون نظری خوندم.  از یک کتابخوان که گفته بود کسی که چنین روابطی داشته اصلا کتابش رو  نمیخونم. چون در جایگاهی نیست که چنین کتابی بنویسه و صلاحیت نداره.
حقیقتا حیفم اومد. 
چون از نظرم محتوای کتاب  خیلی علمی تر از این حرفا بود که با این بهانه ارزشش کم بشه.
به قول معروف نگاه نکن که چه کسی سخن میگه ، ببین چی میگه. 

خانم لپرا با وجود این مسئله هنوزم بنظرم جامع ترین کتاب ممکن در زمینه درمان کل نگر رو نوشته.  و این کارشون واقعا ارزشمنده.

و در نهایت . محتوای کتاب:
می‌تونم بگم علوم اعصاب  داره روانشناسی رو دگرگون میکنه. دیگه صرفا قرار نیست بشینیم و هی به ذهن و باور هامون فشار بیاریم که درست بشن.  شاید براتون جذاب باشه اگه بدونین به جاش میتونین بیشتر پیاده روی کنین یا  میکروبیوم روده اتون تقویت کنین. اون موقع می‌بینید که کمتر عصبانی میشین ، اضطرابتون کمتره میشه و آرامشتون بیشتر...
برای من هم‌شگفت انگیزه. 
چون من هم از این دور باطل خسته بودم. از یکجا نشستن و تلاش برای پذیرش مشکلات و تغییر باور ها در جهت بهتر شدن. این کتاب مجموعه ای از اطلاعاتی بود که من از چند زبان مختلف (تراپیست، پزشک کل نگر، درمانگر، پزشک متخصص) شنیده بودم.
این یه دستاورد بزرگه که این کتاب  از معدود کتابایی که بهش پرداخته.  و برای آنکه بتونم هر جنبه اش رو در زندگی به کار ببرم. این کتاب رو چند بار میخونم. 

چیز های جذاب بیشتری هم هست مثل نقدی که به تفکر فروید و یانگ "کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید" میکنه‌. اون هم جای بسی تامل داره و  بنظرم از دیدگاه جدیدی در روانشناسی مدرن پرده برمی‌داره. (دوست داشتم این رو هم باز کنم. اما نمیخواستم بیش از این  حرفم طولانی بشه )

به امید آگاهی بیشتر...🌸

      

7

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.