شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری

شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری

شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری

4.3
33 نفر |
21 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

39

خواهم خواند

41

شابک
9786222850142
تعداد صفحات
216
تاریخ انتشار
1398/12/29

توضیحات

کتاب شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری، نویسنده سارا عرفانی.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری

پست‌های مرتبط به شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری

یادداشت‌ها

          عادت شده بود که قهرمان‌های واقعی را جوری توصیف کنیم که انگار از نوزادی قهرمان متولد شده‌اند و از کودکی بازی‌های ویژه‌ای را دوست داشته‌اند. همکلاسی‌هایشان را در تمام سال‌های دبستان و دبیرستان رهبری و مدیریت می‌کرده‌اند. پیش‌نماز مسجد محل همواره مسئولیتی را به ایشان سپرده و آن‌ها نزد مغازه‌ها و کسبه حساب‌های پنهانی برای فقرا داشته‌اند که هفتگی تسویه می‌کرده‌اند و… . در یک کلام پاک زاده شده و پاک زیسته و پاک‌ترین به شهادت رسیده‌اند.
در ده بیست سال اخیر نویسندگان قهرمان‌نامه‌ها به خطای اساسی رویکرد مذکور پی بردند و قهرمان خیالی یا واقعی خود را جوری تصویر کردند که انسان است و جایزالخطا. می‌تواند در برهه‌هایی از زمان مانند دیگران باشد و در ۵ تا ۲۰ یا ۳۰ سالگی قدرت رهبری نداشته باشد. قهرمان‌پروران دهه‌ی اخیر از آن سوی بام افتاده‌اند و قهرمانشان ر تا پایان عمر خلاف‌کار و بی‌پروا تصویر کرده‌اند که با یک رویداد یا نصحیت بزرگانی مثل مرحوم نخودگی یا چلویی و دولابی یا آیت الله حداد یا بهجت و بهاءالدینی متحول شده‌اند. 
کم‌شمارند آثاری واقع‌گرا و صادقانه که قهرمانش برای خواننده غریبه جلوه نکند و آن‌ها را از خود بدانند و چهره و اخلاق و سیر زندگی همکلاسی و پسرعمو و دخترخاله‌ی خود را در آن‌ها ببیند.
چند روز پیش کتابی به دستم رسید با عنوان «شمرون کناردون» با داستانی از زندگی امیرمحمد اژدری به قلم سارا عرفانی و مریم السادات علویان. غروب جمعه بود که صفحات اولش را -مانند هر کتاب دیگری- ورق زدم و خواندم. ناگهان خود را در انتهای صفحه‌ی ۱۵۷ یافتم؛ غرق در زندگی طبیعی و عادی امیرمحمد اژدری، قهرمانی که به واقع قهرمان است، مال همین شهر و محل، بچه‌ی تهران که در راه قم برای توزیع روغن و برنج و قند و شکر ترانه‌ی محسن یگانه گوش می‌دهد و اهل سخنرانی و وعظ و نصیحت نیست، عاشق است و شعر ترانه را ترنم می‌کند و بر اثر بی‌توجهی تصادف می‌کند! البته در تصادف اول نمی‌میرد. مقامات کشوری و لشکری را می‌شناسد اما رانت مقدس نمی‌گیرد. اینستاگرام باز است، مرفه و برخوردار است، ادبیاتش پر است از کلمات رایج جوانی. هرجا درد است، با تواضع درمان است، از سیستان و بلوچستان تا حاشیه‌نشینان شهرها. انگار همه‌جا هست.
کتاب شمرون کناردون با عکس‌هایی از امیرمحمد اژدری و خانواده و دوستانش تمام می‌شود و مرا بی‌خواب می‌کند. کتاب دو ویژگی دارد که مرا به تحسین وا می‌دارد: در انتخاب کلمات نویسندگان، ستایش و تحسین و قدردانی نمی‌بینی که قهرمان را به خورد تو بدهد. 
قهرمان نویسندگان آدم خارق العاده‌ای نیست که در عمر کوتاهش ده‌ها کنش و واکنش استثنایی و خارق العاده و سابقه‌ای دست‌نیافتنی داشته باشد بلکه انسانی است مثل همه اما به واسطه‌ی استمرار ده‌ها عمل و عکس العمل انسانی و دست‌یافتنی تصویری خارق العاده از امیرمحمد در ذهن خواننده حک می‌کند. 
ویژگی دوم، شخصیت امیرمحمد اژدری است که چون خوب و باصفا و رفیق‌باز و محترم و متعادل و عاشق و مشتاق و انسان‌دوست است نادیده دوستش داری.
        

20

          اگه نویسنده باشید احتمالاً آدم‌های زیادی بهتون پیشنهاد میدن که زندگی‌نامه‌شون رو بنویسیدـ اکثر آدم‌ها فکر می‌کنن زندگی جذابی دارن و از زندگی‌شون قصه خوبی در میاد. ولی واقعاً زندگی چندتاشون ارزش نوشتن داره. 
زندگی‌نامه‌نویس‌ها معمولاً زندگی کسانی رو می‌نویسن که نمیشناسن و میرن درباره سوژه تحقیق و پرس و جو و گفت‌وگو می‌کنن.
به نظرتون چقدر امکان داره که آدم زندگی کسی رو بنویسه که میشناسه یا میشناخته. مخصوصاً اگه اون شخص از دنیا رفته باشه.
#سارا_عرفانی یکی از این آدمهاست که این شانس عجیب رو داشته. نوشتن داستان زندگی کسی که بچه‌تاش بهش می‌گفتن «عمو تپولو»
یک جوان بیست و پنج ساله‌ی جهادگر که تو یکی از سفرهاش آسمانی میشه.
کتاب حرف اضافه نداره. چیزی از کودکی و گذشته‌ی شهید #امیر_اژدری نمی‌بینیم. هرچه هست خاطرات فعالیت‌های جهادیه. داستان دو بخش داره. یکی زمان حالی که داره اتفاق میفته و دیگری گذشته‌ی پراکنده‌. اتفاقات و دیالو‌گ‌های زمان حال پُلی میشن برای برگشت به گذشته و شرح یک حرکت #جهادی.
کتاب به زبان من‌راوی و از زبان خود شهید نوشته شده و به حس خوب کار کمک کرده. ساختارشکنانه است این کار. نثر هم روان، ساده و صمیمیه. 
راستی سارا در خلق این اثر تنها نبوده. #مریم_علویان هم همراهش بوده. من چون سارا رو میشناسم حدس زدم کجاها رو سارا نوشته، ولی بعیده کسی متوجه بشه چون متن کتاب یک‌دسته.
صحنه‌ی پایانی کتاب صحنه قشنگیه. کتاب هم خوب شروع میشه، هم خوب تموم میشه.
این کتاب بهانه خوبیه که هم با فعالیت‌های جهادی آشنا بشیم و هم بفهمیم عمق فقر و محرومیت چقدره. 
طبق قراین و شواهد فکر می‌کنم من هم یک بار شهید اژدری رو از نزدیک دیدم. امیدوارم این شهدا شفیع ما باشن.
برای شادی روحش صلوات بفرستید لطفاً. 


        

15

          سلااام😁
وقت بخیر🌱
نقد کتاب شمرون کناردون:
نقاط مثبت:
✨اول شخص تعریف شدن داستان خیلی عالی بود حس همزاد پنداری زیادی برام ایجاد شد خیلی راحت با کتاب ارتباط برقرار کردم 
✨فهرست خیلی جالب بود زمستون،شمرون و...
✨صحنه ها خیلی خوب توصیف شده بود میشد حسش کرد مثل زمان تصادف امیرمحمد با موتور‌ و صحنه شهادت که آمیخته با خاطرات بود عالی بود😍
✨بارکد کردن پست های اینستگرام در کتاب به حس و ارتباط بیشتر با کتاب و شهید خیلی خوب بود
✨من تا حالا از جهادگرها کتاب نخونده بودم  در طی مدت خواندن کتاب که دو سه روز بیشتر طول نکشید انقدر کتاب به دلم نشست با مشکلات و درد و دل هاشون زندگی کردم
✨این یک نکته خیلی عالی بود که این کتاب برعکس بعضی کتاب شهدا نیومده بود شهدا رو جوری توصیف کنه که ما با خودمون بگیم ما کجا و شهدا کجا، گفتن از دغدغه ها و درگیری های امیر محمد با خودش در طول داستان خیلی قشنگ بود 
✨با وضعیت مناطق محروم آشنا شدم  چیزی هایی که تا حالا نشنیده بودم را خواندم 
🌹نقاط منفی:بعضی جاها یکم صحبت هاشون از حالت دوستانه با دوست هایش کنار می‌رفت یه جور احساسی طور میشد که نمیشه گفت نقطه منفی یه جوری هم خوبه هم یکم غیر قابل باور 
🌹 دوست داشتم دوستان امیرمحمد که در کتاب باهاشون تعامل داشت در تصاویر اخر کتاب با امیر محمد عکس داشته باشن و معرفی بشن
        

10

        همین الان کتاب رو تموم کردم. یه یادداشت طولانی در مورد کتاب دارم که بعدا توی اینستاگرام مینویسم.
این چند روزی که داشتم کتاب رو می‌خوندم همش ذهنم جایی درگیر امیر محمد اژدری بود. 
الان بعد از تموم کردن کتاب یه بغضی تو گلوم اومد.
خیلی خوب نوشته شده بود و از اون مهم تر تلاش خانم عرفانی برای پیدا کردن سوژه بود. 
سوژه جدید و کار آمد و الگویی مناسب برای نسل ده هفتادی و هشتادی که ما جوونای حاضر باشیم.
بنظرم نویسندگان کتاب حق مطلب رو ادا کرده بودن و شخصیت والای شهید رو به خوبی به نمایش گذاشتن.
من فقط چون حس کردم فصل اول و دوم میتونست شروع بهتری داشته باشه یک امتیاز کم کردم.
اما کتاب رو دوست داشتم و دلم میخواد حالا که تموم کردم یه بار دیگه از اول بخونم و بیشتر از این به جزئیات کتاب توجه کنم.
چه قدر شخصیت شهید اژدری راضی و شاکر بود به تقدیری که خدا براش رقم زد و چه قدر عجیب اونجایی که زندگی من شباهتی به زندگی ایشون پیدا کرد نگاهمون زمین تا آسمون متفاوت بود و اینجوریه که بعضی آدما شهید میشن و بعضی ها غبطه میخورن....
اینکه شهید مثل همه ی ما دهه هفتادیا دنیاشون با دنیای مجازی گره خورده بود باعث شده بود احساس نزدیکی بیشتری با شهید داشته باشم.
صحنه شهادت شهید اژدری و اونجاهایی که عاشق و تسلیم خدا بود و قسمتایی که آخرین دیدار رو با حرم امام حسین داشت و ماجرای فرید و مراد رو بیشتر از بقیه داستان دوست داشتم.
و اون تیکه ای که بریده ای از شعر سنگ صبور چاووشی رو داشت اشکم رو در آورد.
ممنون از خانم عرفانی و خانم علویان بابت نوشتن این کتاب زیبا
امیدوارم که مورد شفاعت شهید قرار بگیرن.🙏🏻
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

12

آخرین باری
          آخرین باری که یه کتاب رو یه روزه و در دو وعده خوندن تموم کردم رو یادم نیست ...
آخرین باری که یه کتاب باعث شده بود که بی خوابی به سرم بزنه و تا نزدیک های صبح همنشین ش باشم رو یادم نیست ...
آخرین باری که حسرت همراهی با یه رفیق رو خوردم رو یادم نیست ...

اما آخرین باری که سر مزار امیر محمد روبروی ضریح امام زاده اسماعیل علیه السلام بودم رو خیلی خوب یادم هست ...

وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان‌ها

گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
با یاد تو افتادم از یاد برفت آن‌ها

ای مهر تو در دل‌ها وی مهر تو بر لب‌ها
وی شور تو در سرها وی سر تو در جان‌ها

تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان‌ها

تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستان‌ها

آن را که چنین دردی از پای دراندازد
باید که فروشوید دست از همه درمان‌ها

*گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید*
*چون عشق حرم باشد سهل است بیابان‌ها*

پ ن: پیشنهاد می کنم اگه دوست دارید چند ساعتی رو در عالم خدمت و رفاقت غوطه‌ور شید، خودتون رو به این کتاب بسپارید.
برای سلامتی رفقایی همچون امیر محمد جان که دور و اطراف مون هستند هم صلواتی هدیه بفرمایید. 
        

16

          خیلی بهتر از انتظارم بود. اول کتاب به نظر می‌آمد که از این کتاب‌هاست که اصلا نمی‌توان ادامه داد. مثل این سریال‌های آبکی که مادر و پدر‌ها یک جور عجیبی با بچه‌ها حرف می‌زنند و مدام هم را بغل می‌کنند. ولی به مرور معلوم شد نویسنده‌ها ناآشنا با فنون نوشتن نیستند. سخت‌خوان نبود و راحت دنبال کردم. 
در این جور کتاب‌ها به نظر من دو نکته اهمیت دارد. اول گروه هدف. یعنی چه کسانی قرار است کتاب را بخوانند. به نظرم در جذب گروهی که چنین کتاب‌هایی می‌خوانند بسیار موفق عمل کرده است. اینکه آیا می‌تواند کسی خارج از این گروه را جذب کند خیلی نمی‌توانم نظر بدهم. نه به خاطر سطح نوشته، که به نظرم بد نبود. چون خود من هم خارج از گروه خواننده چنین کتاب‌هایی هستم و  با علاقه خواندم. بیشتر از نظر موضوع در حالت کلی. 
نکته دوم مستند بودن چنین کارهایی‌ست. مخصوصا بعد از گذشت زمان. در این زمینه هم کتاب  موفق عمل کرده است که البته این نکته را مدیون پست‌های اینستاگرام شخصیت اصلی هستیم. 
یکی از نقاط مثبت  کتاب اسم کتاب است. 
        

13

          یادداشت نوشتن بر کتابِ خود، انگار گفتن از نگفته‌های نویسنده است بی آن‌که روبه‌روی خبرنگاری نشسته باشد.
《شمرون کناردون》برای من از جایی شروع شد که در فضایی کنار دوستان و همکاران امیرمحمد اژدری قرارگرفتم. چندباری آن‌جا درمورد او شنیده‌بودم که خانم عرفانی پیشنهاد همکاری در تحقیق و نگارش این کتاب را به من دادند.
قبول کردم چون انجام‌دادن کار داوطلبانه، از مهم‌ترین زیبایی‌های دنیا برای من است و شنیده‌بودم امیرمحمد اژدری، سال‌ها یک داوطلب وظیفه‌شناس بوده‌است.
بیش‌تر شنیدم... با بسیاری از دوستانش مفصل صحبت کردم... چند مستند و راش‌های آن‌ها را دیدم و خانواده‌اش را؛ که گنج بودند و هستند.
مادر امیرمحمد را بار اول در امامزاده اسماعیل چیذر دیدم. با او با واسطه‌ای قرار گذاشته‌بودم. دم غروب ساعتی در امامزاده کنار هم نشستیم. جز چند عبارت کوتاه هیچ نگفتیم. شب شد. تلخ و سنگین نشسته‌بودیم و با لبخند بلندشدیم. قبول کرد این روایت داستانی نوشته‌شود.
گفت‌و‌گوهایی که برای نوشتن کتاب انجام دادم برایم بسیار باارزش هستند چون هرکدام فارغ از اطلاعاتی که درمورد امیرمحمد می‌داد، دری را به دنیای مصاحبه‌شونده هم باز می‌کرد.
بالا و پایین‌های پیش بردن کتاب کم نبود و《به‌سختی ادامه‌دادن》را برای من تبدیل به ارزش لذت‌بخشی کرد که انتخاب کردم رهایش نکنم.
کتاب چاپ شد. در بارداری ساعت‌ها در خانه کتاب‌ها را امضا کردم. کتاب به چاپ دوم رسید. در جلسه‌های نقد و مصاحبه‌ها شرکت نکردم؛ تنهایی برایم شیرین‌تر از همیشه بود.
من آن‌چه را باید از امیرمحمد اژدری و زندگی‌اش می‌گرفتم، گرفتم. یک سال تحقیق و نوشتن کتاب تا چاپ‌شدنش من را خیلی بیش‌تر از این زمان، بزرگ کرد.
کتاب《شمرون کناردون》روایت داستانی زندگی امیرمحمد اژدری است که وقتی خودم در سوگ بودم و او هم رفته‌بود، شناختمش و حالا که چندسال گذشته، هنوز برایم آشنای بسیار محترمی است.
ستاره‌ها را این‌بار به کتاب نه، به امیرمحمد می‌دهم که اگر نامش در دنیای واقعی یا ادبیات داستانی،《قهرمان》است، برای من《آشنا》یی مهربان است.
        

1

          وقتی کتاب شازده کوچولو را تمام کردم حتی برای لحظه‌ای به این فکر نکردم که خب حالا بگردم ببینم ایراد کار نویسنده کجاست؟ کجایش بهتر بود و کجایش ضعف داشت؟ باید به بعضی از کتاب‌ها با این دید نگاه کنی که قرار است چیزی را از آن‌ یاد بگیری‌. 

کتاب شمرون کناردون از همین تیپ کتاب‌هاست. داستان زندگی یک جوان بیست و پنج ساله که از سیزده چهارده سالگی در #اردوهای_جهادی و کمک به مناطق محروم حضور داشت.

نویسندگان کتاب، بُرش‌هایی از فعالیت‌های جهادی امیرمحمد اژدری را که در یکی از سفرهای جهادی _ در یک سانحه به شهادت رسید _ در قالب داستان به تصویر می‌کشند. 

آن‌ها از آخرین لحظات زندگی اژدری داستان را آغاز می‌کنند و سپس با فلش‌بک های متفاوت ماجرا را جلو می برند. زاویه دید من راوی ایده جالبی بود که از آن به خوبی استفاده شد.(خود شهید زندگی خودش را تعریف می‌کند)

این کتاب روایت جوانانی است که هیچ‌گاه به چشم نمی‌آیند و بعضاً سیبل خیلی از تهمت‌ها و حرف‌ها نیز قرار می‌گیرند. از دل این بچه جهادی‌ها محمد بلباسی و محسن حججی بیرون آمدند و همین‌طور امیرمحمد اژدری. این طیف آدم‌ها علاقه‌‌ای به دوربین و دوربین بازی ندارند. آن‌ها معتقدند جاودانگی آن است که مردم گمنام دوستشان بدارند. آن‌که باید ببیند، می‌بیند و همین کافی است.

اژدری خودش و زندگی‌اش را وقف مردمی کرد که شاید خیلی از مسئولینی که در قبال خدمت‌رسانی به مردم حقوق می‌گیرند، حتی برای یک بار پا به آن نقاط نگذاشتند.

او در ذهنش درگیر دغدغه‌های اصلی زندگی‌اش بود. اما انگار زندگی را باید طور دیگری رقم می‌زد. انگار آمده بود زندگی‌اش را فدای مردم کشورش کند و برود.

بخشی از کتاب: رو به دکتر نوریه گفتم: " شما برید به پسرش برسید... من اینجا رو یه نگاه می‌ندازم و میام." رفتم داخل اتاقک. اتاقک که چه عرض کنم، یک چیزی شبیه انباری بود. اتاقی دو متر در سه متر، با کف و دیوارهای گِلی. یک طرف دو تا لگن کوچک و یک صابون گذاشته بودند. یعنی حمامشان بود؟ دوش که هیچ، حتی یک شیر آب هم نداشت. طرف دیگر، گاز خوراک‌پزی و قابلمه‌ای که برای ناهار بار گذاشته بودند و بوی سیب‌زمینی پخته از آن بلند می‌شد. آن طرف هم مثل انباری، وسایلی که نمی‌خواستند روی هم چیده بودند و روی همه‌ی وسایل هم یک صندوق صدقه بود. آن‌ها در محروم‌ترین نقطه‌ی ایران، در حالی‌که همه کشور باید بهشان کمک می‌کردند، توی آلونکشان صندوق صدقه داشتند.
        

3