یادداشت
1402/1/21
آخرین باری که یه کتاب رو یه روزه و در دو وعده خوندن تموم کردم رو یادم نیست ... آخرین باری که یه کتاب باعث شده بود که بی خوابی به سرم بزنه و تا نزدیک های صبح همنشین ش باشم رو یادم نیست ... آخرین باری که حسرت همراهی با یه رفیق رو خوردم رو یادم نیست ... اما آخرین باری که سر مزار امیر محمد روبروی ضریح امام زاده اسماعیل علیه السلام بودم رو خیلی خوب یادم هست ... وقتی دل سودایی میرفت به بستانها بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها ای مهر تو در دلها وی مهر تو بر لبها وی شور تو در سرها وی سر تو در جانها تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها تا خار غم عشقت آویخته در دامن کوته نظری باشد رفتن به گلستانها آن را که چنین دردی از پای دراندازد باید که فروشوید دست از همه درمانها *گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید* *چون عشق حرم باشد سهل است بیابانها* پ ن: پیشنهاد می کنم اگه دوست دارید چند ساعتی رو در عالم خدمت و رفاقت غوطهور شید، خودتون رو به این کتاب بسپارید. برای سلامتی رفقایی همچون امیر محمد جان که دور و اطراف مون هستند هم صلواتی هدیه بفرمایید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.