معرفی کتاب شکار کبک اثر رضا زنگی آبادی

شکار کبک

شکار کبک

رضا زنگی آبادی و 1 نفر دیگر
4.2
28 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

48

خواهم خواند

8

شابک
9789643629182
تعداد صفحات
148
تاریخ انتشار
1399/7/27

لیست‌های مرتبط به شکار کبک

یادداشت‌ها

سامان

سامان

1403/9/30

          چیزی که ما از قاتلان زنجیره ای میبینیم و میشنویم،شرح جنایاتشون تو روزنامه ها یا سکانس آخر زندگیشونه که به دار آویخته میشن.اینکه چه اتفاقاتی ممکنه بر سر اون فرد اومده باشه که او رو تبدیل به چنین دیو درنده ای کرده،معمولا مغفول باقی میمونه.در این داستان به شدت تلخ ما سرنوشت فردی به نام قدرت رو میخونیم که انواع و اقسام بلاهایی که نباید سرش میومد در بچگی بهش دچار شد.از فقدان عزیزترین و پرمهرترین فرد زندگیش گرفته تا اتفاقات مدرسه وزخمی عمیق که مراد بر روح و روان او باقی میذاره.این اتفاقات باعث تغییر زندگی قدرت میشه که از این تغییر میتونم با عنوان معصومیت از دست رفته نام ببرم.اگر تحمل خوندن داستانی تلخ رو دارید،سمت این کتاب برید در غیر اینصورت کتاب برای شما مفید نیست.یه چیزی بعد خوندن این داستان مثل ترس همراهم بود.اونم دور باطل قربانی شدن و قربانی کردنه.داستان زندگی قدرت شباهت هایی به داستان محمد بیجه از قاتلان زنجیره ای معروف هم داشت.از نویسنده اثر به زودی کتابی با عنوان خون خرگوش منتشر خواهد شد.
        

2

          ‍ شکار کبک نخستین داستان بلند رضا زنگی‌آبادی است. نویسنده‌ای که گویا قرار بر واکاوی هنجارهای زیر پوست شهر دارد.
داستان با یک تجاوز و یک قتل شروع می‌شود. دو پدیده که گویا میدان مانور زنگی‌آبادی است. مرگ با شیوه‌های فجیع مثل سوختن، دریده شدن یا خفگی در داستان‌هایش تکرار می‌شود. اما مثل همیشه شخصیت‌پردازی بی‌عیب نویسنده باعث می‌شود که هیچ چرا و اما و تعجبی برای این اتفاق پیش نیاید. که گویا حتی زیستن برای نویسنده شوخی تلقی می‌شود، چرا که در جایی از کتاب عنوان می‌کند:
مردم هر جور مرگی را باور می‌کنند. بسیاری از مرگ‌ها به شکل احمقانه‌ای اتفاق می‌افتند: یکی در خواب راه می‌رفته و از پشت‌بام افتاده و درجا مرده، چوپانی از کوه پرت شده، یکی را میله‌ کاردون موتور آب تکه‌پاره کرده، یکی از روی الاغ افتاده، یکی از روی شتر، یکی از بالای درخت، زنی خم شده نان از تنور دربیاورد و با کله رفته توی تنور، یکی با تراکتور دنده‌عقب رفته روی بچه‌اش...
در واقع او از باور غلط مردم‌ و اتفاق‌های ساده روزگار، به نفع خودش بهره‌برداری می‌کند و این نشان از دقت او در داستان‌های مردمی و حادثه‌های اجتماعی دارد. بی‌گمان بین سطور کتاب اعتراف می‌کنی چقدر این آدم ذهن جستجوگری دارد و اهل کنکاش است. زنگی‌آبادی برای هر جمله استدلالی دارد.
در میان شخصیت‌پردازی‌های داستان انگار آدم‌های سیاه بر سفید پیروزند. پلیس‌ها هیچ وقت به دل نمی‌نشینند و یک پای معماری شخصیتشان لنگ می‌زند. جای چرا در روایت باقی می‌گذارند. اما آدم‌های منفی مثل مراد، که یک خباثت زیرپوستی داشت، به نظرم آن‌قدر روشن و شفاف بودند که فکر کنم بارها دیدمشان. یا قدرت با آن خشمی که اغلب موجب بی‌دست و پا بودنش، می‌شد و لجت را درمی‌آورد اما کمی آن‌طرف‌تر ثابت می‌کرد این خشم و واکنش‌ها بیهوده نبوده.
شخصیت‌های فرعی داستان مثل طلعت و مادرش، خاور و فالی، یا حتی قنبر و عمو، ضعف‌هایی داشتند که جاهایی از پذیرش داستان کم می‌کرد، اما همان استدلالی که گفتم، در خطی آن‌ورتر باعث می‌شد علت این ضعف را پیدا کرده و پاسخش را بیابی. زنجیره اتفاقات و شرایطی که یک کودک را تا جوانی به سمت خشونت سوق دهد و ترسیم و توجیهش برای مخاطب سخت نباشد. قسمتی از بی‌دست و پایی کودک را نگه دارد و رنگی از بیهودگی و وحشی‌گری بهش بپاشد و قدرتی شود که در نهایت دیدیم.
فصل پایانی کتاب اما برای جمع‌بندی بسیار عجولانه و بی‌مهابا عمل کرد. می‌شد نباشد یا طور دیگری باشد.‌ جوری که بعد از بستن کتاب فکر نکنی چرا این‌طور تمام شد!
شکار کبک نسبت به خون خرگوش نقاط ضعفی دارد که کم‌تجربگی نویسنده را توجیه می‌کند و این گام بلندی ک به سوی خون‌ خرگوش برمی‌دارد، نشان از پیشرفت او در ده سال فاصله انتشار دو کتابش است.
تلخی روایت شاید لذت خوانش داستانی اجتماعی را بر من حرام کند، اما مسائل غیرقابل چشم‌پوشی جامعه را با این نگاه تیز و بی‌ملاحظه روایت کردن و از تله سانسور گریختن، خود مهارتی است که زنگی‌آبادی به آن دست پیدا کرده.


شکار کبک/ رضا زنگی‌آبادی
        

0

جنایت را ت
          جنایت را تا چه اندازه، نتیجۀ ناکامی‌های گذشته می‌دانید؟
شخصیت «قدرت» برای من پر بود از سکوت! سکوتی پر از شکستگی، ناکامی، یأس، ترس و بی‌دفاع بودن در برابر کسانی که او و دنیای در حال شکل‌گیری‌اش را بازیچهٔ شهوت خود کردند.
«پدر»، شخصیتی ناآگاه با پدرانگی‌هایی ناقص و کمرنگ و دغدغه‌هایی مردانه و به دور از احساسات غلیظ که با ازدواج خود، نه تنها به فرزند یتیمش کمکی نکرد بلکه او را به نابودیِ ناخواسته کشاند.
«مراد»، همان بُعد سیاهِ حیوانیِ انسان که خود را مگر در خلوت، در جایی دیگر نشان نمی‌دهد.
«خاور»، قربانی مردهای زندگی‌اش؛ برادر، همسر، پسرِ همسر...

برای «قدرت» و قدرت‌هایی که در کودکی مورد تجاوز قرار گرفته‌اند و پس از آن کشتن آدم‌ها چیزی به سادگی شکار کبک بود باید چه کرد؟
برای «قدرت» و تنها سهمی که از دنیا داشت- بی‌تفاوتیِ لذت‌بخشی که از شکنجهٔ آدم‌ها می‌برد- باید گریست. در زندگی او انسانیت به زوال خود رسید و او را نیز به زوال کشاند.
«قدرت» پسری که در این داستان مدام در حال از دست دادن بود. ابتدا مادرش، سپس گرگو، عفتش، پدرش،سلامت و آینده‌اش،فالی، گرگو(برای بار دوم)، طلعت! 
جای خالی اینهمه فقدان را چه چیز پر می‌کند جز خشم و انزجار؟
        

4