زن کابین 10
در حال خواندن
12
خواندهام
190
خواهم خواند
85
نسخههای دیگر
توضیحات
خواب دیدم که جسد آن دختر در سطح آب شناور است و امواج آن را دورتر و دورتر میبردند. صدای نالهی مرغان دریایی از دوردستها و در عمق افق تاریک و سرد دریای شمال شنیده میشد. چشمان بشاش کاملا سفید شده بود و به خاطر نمک آب دریا متورم شده بود. پوست رنگ پریدهاش چروک چروک شده بود. لباسهایش به خاطر برخورد با صخرههای سخت، تکه پاره شده بودند. فقط موهای بلند و مشکیاش باقی مانده بودند. موهایش مانند ساقهی جلبک دریایی شناور بود. صدف و تور ماهی گیری نخ نما که آب آنها را به ساحل آورده بود لابه لای موهایش تنیده شده بودند. صدای آب و امواج دریا که به سنگهای ساحل برخورد میکرد گوشم را پر کرده بود. بیدار شدم؛ خواب آلوده و پر از وحشت. چند لحظه طول کشید تا گیجیام برطرف شد و فهمیدم که کجا هستم. کمی که خواب آلودگیم از بین رفت، فهمیدم صدای آبی که در گوشم بود را هنوز هم میشنوم. آن صدا بخشی از کابوسم نبود بلکه واقعی بود. اتاق تاریک بود. همان مه نمناکی که در خوابم بود را در اتاق حس میکردم. همینطور که با مشقت تلاش میکردم بنشینم، نسیم خنکی به صورتم خورد. انگار صدای آب از حمام میآمد. با ترس و لرز از تخت پایین آمدم. در بسته بود اما همانطور که به سمتش میرفتم صدی قرچ قرچ را شنیدم. صدای قلبم هم آنقدر بلند بود که شنیده میشد. تمام جرئت و نیرویم را به دستهایم منتقل کردم و با ضربهی دست در را باز کردم. صدای شر شر آب دوش، اتاق را پر کرد. کورمال کورمال دستم را روی دیوار میکشیدم تا کلید چراغ را پیدا کنم. وقتی چراغ روشن شد، این صحنه را دیدم؛ روی آینهی بخار گرفته با حروف بسیار بزرگ نوشته شده بود: خرابتراش نکن.
بریدۀ کتابهای مرتبط به زن کابین 10
یادداشت ها