معرفی کتاب زن کابین 10 اثر روت ویر مترجم محمدجواد شیری بازنچه

زن کابین 10

زن کابین 10

روت ویر و 3 نفر دیگر
3.4
93 نفر |
33 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

13

خوانده‌ام

216

خواهم خواند

94

ناشر
شمشاد
شابک
9786008392415
تعداد صفحات
372
تاریخ انتشار
1396/12/14

توضیحات

        
خواب دیدم که جسد آن دختر در سطح آب شناور است و امواج آن 
را دورتر و دورتر می­بردند. صدای ناله­ی مرغان دریایی از دوردست­ها
و در عمق افق تاریک و سرد دریای شمال شنیده می­شد. چشمان
بشاش کاملا سفید شده بود و به خاطر نمک آب دریا متورم شده
بود. پوست رنگ پریده­اش چروک چروک شده بود. لباس­هایش به
خاطر برخورد با صخره­های سخت، تکه پاره شده بودند.
فقط موهای بلند و مشکی­اش باقی مانده بودند. موهایش مانند ساقه­ی
جلبک دریایی شناور بود. صدف و تور ماهی گیری نخ نما که آب آنها
را به ساحل آورده بود لابه لای موهایش تنیده شده بودند. صدای
آب و امواج دریا که به سنگ­های ساحل برخورد می­کرد گوشم را
پر کرده بود.
بیدار شدم؛ خواب آلوده و پر از وحشت. چند لحظه طول کشید تا
گیجی­ام برطرف شد و فهمیدم که کجا هستم. کمی که خواب
آلودگیم از بین رفت، فهمیدم صدای آبی که در گوشم بود را هنوز
هم می­شنوم. آن صدا بخشی از کابوسم نبود بلکه واقعی بود.
اتاق تاریک بود. همان مه نمناکی که در خوابم بود را در اتاق حس
می­کردم. همینطور که با مشقت تلاش می­کردم بنشینم، نسیم خنکی
به صورتم خورد. انگار صدای آب از حمام می­آمد.
با ترس و لرز از تخت پایین آمدم. در بسته بود اما همان­طور که به
سمتش می­رفتم صدی قرچ قرچ را شنیدم. صدای قلبم هم آنقدر بلند
بود که شنیده می­شد. تمام جرئت و نیرویم را به دست­هایم منتقل کردم
و با ضربه­ی دست در را باز کردم. صدای شر شر آب دوش، اتاق را
پر کرد. کورمال کورمال دستم را روی دیوار می­کشیدم تا کلید چراغ
را پیدا کنم. وقتی چراغ روشن شد، این صحنه را دیدم؛ روی آینه­ی
بخار گرفته با حروف بسیار بزرگ نوشته شده بود: خراب­تراش نکن.