وقت بودن
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
58
خواهم خواند
18
نسخههای دیگر
توضیحات
لحظه ای در حیاط ایستاد. کمی دقت کرد. صدای مانده از سمت تنور می آمد. داشت هیزم می شکست. ناگهان جان محمد دستش را در هوا گرفت و تبر را ربود. مائده جیغ خفیفی کشید. بده! کار تو نیست. جان محمد با سر و صورت بسته شروع کرد به هیزم شکستن. مائده خشکش زده بود: جان محمد؟! تبرزدن شوهرش را می شناخت. جان محمد با تمام قدرت با تبر افتاد به جان کنده هیزم انگار می خواست عقده تمام این هشت سال را بر سر آن کنده بی جان خالی کند. چند دقیقه ای طول کشید و بالآخره از نفس افتاد. نشست روی زمین و ناله را سر داد. دستار را باز کرد، و مائده تازه چهره برافروخته اش را دید. جان محمد! این را با چنان لحنی گفت، که از «عزیزم» برای جان محمد خوش تر بود. هق هق اش بیش تر شد. مائده آب آورد، و جان محمد دستی که لیوان را به سوی او گرفته بود، بوسید و به سوی خود کشید.
بریدۀ کتابهای مرتبط به وقت بودن
یادداشتها