وقت بودن

وقت بودن

وقت بودن

جلیل سامان و 2 نفر دیگر
3.8
28 نفر |
14 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

58

خواهم خواند

18

شابک
9786008460008
تعداد صفحات
196
تاریخ انتشار
1396/7/30

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        
لحظه ای در حیاط ایستاد. کمی دقت کرد. صدای مانده از سمت تنور می آمد. داشت هیزم می شکست. ناگهان جان محمد دستش را در هوا گرفت و تبر را ربود. مائده جیغ خفیفی کشید.
بده! کار تو نیست.
جان محمد با سر و صورت بسته شروع کرد به هیزم شکستن.
مائده خشکش زده بود:
جان محمد؟!
تبرزدن شوهرش را می شناخت. جان محمد با تمام قدرت با تبر افتاد به جان کنده هیزم انگار می خواست عقده تمام این هشت سال را بر سر آن کنده بی جان خالی کند. چند دقیقه ای طول کشید و بالآخره از نفس افتاد. نشست روی زمین و ناله را سر داد. دستار را باز کرد، و مائده تازه چهره برافروخته اش را دید.
جان محمد!
این را با چنان لحنی گفت، که از «عزیزم» برای جان محمد خوش تر بود. هق هق اش بیش تر شد. مائده آب آورد، و جان محمد دستی که لیوان را به سوی او گرفته بود، بوسید و به سوی خود کشید.

      

یادداشت‌ها

          رمان «وقت بودن» را جلیل سامان نوشته است. وی علاوه بر نویسندگی این کتاب، سریال‌های پروانه، ارمغان تاریکی و نفس را هم کارگردانی کرده است. تازه‌ترین اثر او در صدا و سیما، سریال «زیرخاکی» است که توانایی او را در داستان‌گویی به خوبی نشان می‌دهد.
جلیل سامان در کتاب «وقت بودن» همه‌ی عناصر رمان را به کار می‌گیرد تا تجربه‌ای به‌یادماندنی را به مخاطب عرضه کند. توصیف‌ها کافی، گفت‌و‌گوها پیش‌برنده و روایت گیرا و گاهی میخ‌کوب‌کننده است. البته می‌توان به نیمه ی دوم کتاب نقد وارد کرد که تقریباً سرسری به آن پرداخته‌ شده است و کتاب گویی در سراشیبی می‌افتد تا به پایان برسد.
موضوع داستان درباره‌ی یک جوان بلوچ و یک سرگرد کارکشته است که داستان زندگی آنها به طور موازی با هم روایت می‌شود. جان‌محمّد که به اتّهام قتلی از هشت سال پیش در زندان به سر برده، اکنون به روستا برگشته تا زندگی ویران‌شده‌اش را سامان بدهد. درست از آن طرف، سرگرد کاظمی هم آخرین سال خدمتش را در منطقه‌ای می‌گذراند که مشهور به خلاف است. او تمام همّتش را به کار می‌بندد تا امنیت را در منطقه برقرار کند؛ بدون آنکه خون یک مظلوم به زمین ریخته شود. در ادامه تصمیم‌های این دو نفر به طرزی هوشمندانه با همدیگر گره می‌خورد و از این کشمکش به وجود آمده، داستان به پیش می‌رود.
این کتاب علاوه بر آنکه ما را با فرهنگ مردمان بلوچ آگاه می‌کند و از محرومیت‌ها و زمینه‌های پیدایش جرم و جنایت سخن می‌گوید، سفری عمیق به لایه‌های درونی ما انسان‌ها دارد. جایی که خودخواهی‌های ما لانه کرده است و از دل آن کارهای خطرناکی بیرون می‌زند. پایان‌بندی داستان برخلاف نظر خیلی از خوانندگان باشکوه و زیباست؛ شورشی علیه خودخواهی و سلامی بر انسانیت.
        

2

          سال گذشته بود که موبایلم زنگ خورد و برای یک سفر قرآنی 5 روزه به زابل، دعوت شدم. خاطرم نیست چه روزی بود که از مهرآباد تهران به فرودگاه زابل پرواز کردم اما این را به یاد دارم که هفته‌ای یک پرواز بیشتر نبود. فرودگاه زابل بسیار خسته و در حال تعمیر بود. فرودگاهی با سالن داخلی به کوچکی یک آپارتمان ویلایی در شمال تهران و محوطه‌ای در حال ساخت. یک باند فرود هواپیما که آسفالتش آدم را یاد جاده قدیم قم - کاشان می‌انداخت. از هواپیما که پیاده شدم، چیزی نمانده بودم کت در دستم را باد ببرد. گرد و خاک عجیبی چشم را نوازش می‌کرد. به سرعت به سالن داخلی فرار کردم و با استقبال میزبان رو به رو شدم. او می‌گفت نگران نباشید بادهای 120 روزه است. بد موقع به زابل آمده‌اید یکم هوا بدقلقی می‌کند. تازه فهمیدم چرا هواپیما با تاخیر بلند شد و خلبان به سختی آن را نشاند.
سفر 5 روزه‌ای که داشتم نگاهم را به زندگی و شرایط اطرافم خیلی تغییر داد. مردمی خون‌گرم، قانع و پهلوان که با امکاناتی ناچیز در موقعیتی از وطنشان زندگی می‌کنند که جز سختی، رنج، مصیبت، جنگ، قتل، بلای طبیعی، بیکاری، بیماری، بی‌آبی و نا‌امنی، چیزی به آنها اعطا نمی‌کند اما ایستاده‌اند چرا که سرزمین‌شان است و خاک را نباید رها کرد.
خواندن این کتاب، یادآور خاطرات و مشاهداتم بود. کتاب قلم روان و داستان گیرایی داشت اما برای نشان‌دادن فرهنگ و آداب و رسوم و معضلات و مشکلات سیستان و بلوچستان چونان قطره‌ای در برابر دریا بود.
باشد که نویسنده‌ای فنّان بنویسد آنچه شایسته تحریر و تقریر است.
        

2

Rezvaneh

1402/5/16

          قبل از شروع کتاب وقتی خلاصه کتاب را خواندم فکر کردم با یک کتاب خسته کننده طرفم که میخواهد فقط داستانی درباره سیستان و بلوچستان ارائه کند و چون این کتاب را خریده بودم ناگریز به خواندنش شدم....
بهترین بیانی که میتوانم از کتاب داشته باشم این است که این کتاب روایتگر اتفاقاتی جذاب است که در سیستان و بلوچستان اتفاق می افتد اتفاقاتی که انقدر هیجان انگیز است که میتوان کل کتاب را پشت سر هم خواند و گاهی چنان مغز را به چالش میکشد که فقط میگویی خدا را شکر که جای شخصیت داستان نیستم، چون این مشکل هیچ راه حلی ندارد و گاهی با شخصیت ها غمگین میشوی و حتی به جای آنها پشیمان میشوی‌...
خوش حالم که با داستانی همراه شدم که به کتاب هایی شبیه نبود که فقط میخواهند ویژگی های یک منطقه یا قومیت را بیان کنند بلکه روایتی جذاب بود از اتفاقاتی هیجان انگیز که با فرهنگ قوم بلوچ بسیار شیرین تر شده بود.
پیشنهاد میدهم حتما این کتاب را بخوانید تا تجربه ای متفاوت از این گونه کتاب ها داشته باشید.
        

7

          ماجرای خلق این کتاب برعکس روند معمول است؛ معمولاً رمان‌ها تبدیل به فیلم می‌شوند، اما حالا این فیلم است که تبدیل شده به رمان. جلیل سامانِ کارگردان، وقتی فیلمش دچار توقیف شد، تصمیم گرفت آن را از پرده‌ی نقره‌ای پایین بکشد و روی کاغذ به نمایش درآوردش‌.
شروع کتاب آرام است؛ اما آرامش قبل از طوفان!
بسیاری از اتفاقات و گفت‌و‌گوهای قسمت اول کتاب، مقدمه‌ایست برای طوفانی که در قسمت دوم شروع می‌شود.
با شروع قسمت دوم، ریتم داستان خیلی تند و نفس‌گیر می‌شود.
هیجان و تعلیق این قسمت، تا خط آخر کتاب، یقه‌ی مخاطب را رها نمی‌کند.
اینکه بالاخره جان‌محمد، به‌خاطر قسم، کارش را می‌کند یا کاظمی عقب می‌نشیند. این دوئل خیلی جذاب از آب درآمده.
تا لحظه‌ی آخر نمی‌شود پایان دوئل را حدس زد و این عالی‌ست.

سوژه‌ی کتاب آن‌قدر بکر است که می‌توانست ادامه داشته باشد و بیشتر پردازشش کرد.

نکته‌ی قابل توجه دیگر، استفاده‌ی خوب و به اندازه از لهجه‌ی بلوچی‌ست. نه آن‌قدر زیاد که مخاطب گیج شود، نه کم که بود و نبودش فرقی نداشته باشد؛ کاملاً به اندازه و درست.
        

10

        حس خوبی رو نداد به من..
چرا یک قسم باید بتواند یک زندگی را بهم بریزد؟
چرا باید به همین راحتی بشود با احساسات و زندگی یک زن بازی شود؟
قسم زن طلاق...چه قسم عجیبی است...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0