معمولی مثل بقیه

معمولی مثل بقیه

معمولی مثل بقیه

باربارا دی و 2 نفر دیگر
4.1
21 نفر |
8 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

49

خواهم خواند

12

شابک
9786004627573
تعداد صفحات
236
تاریخ انتشار
1399/4/21

توضیحات

        نورا قرار است بعد از دو سال به زندگی معمولی برگردد اما می          داند که این برگشتن آسان نیست، به          خصوص که او داستان سرطانش را از خیلی از همکلاسی          هایش پنهان کرده است. او در نبرد با سرطان پیروز شده است، اما این بار باید تنهایی، خجالت، ناامیدی و ترس را شکست بدهد.نورا عاشق داستان          های افسانه          ای است، اما آیا افسانه          ها می          توانند به او کمک کنند تا از این مرحله          ی دشوار عبور کند؟
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به معمولی مثل بقیه

لیست‌های مرتبط به معمولی مثل بقیه

ریحان

ریحان

1403/3/8

پاستیل های بنفششاید عروس دریاییقرنطینه

دنیای پرتقالی🥹🍊

7 کتاب

بهترین کتاب های جوان و نوجوان انتشارات پرتقال قشنگم🌟 بهتون توصیه می کنم که این کتاب ها رو حتمااا بخوانید :) 🥹🌟🍊🫂 ۱ : پاستیل های بنفش : داستان پسر بچه ی خیال پردازی که به خاطر مشکلات خانواده ( فقر مالی ) شروع به خیال پردازی یک گربه پشمالوی خیلی نرم بزرگ می کنه ( چه تخیل قشنگی 😀) و با این کار گرسنگی دیرتر حس می کنه 🥺 ( من با قسمت های غمگینش اشک ریختم 🥺🫂) ( موقع توصیف تخیل هاش ، گربه اسکیت سوار پشمالو نرمالو خیلی عالیه 😂😂) ۲ : شاید عروس دریایی : داستان دختری به اسم سوزی که صمیمی ترین دوست خودش از دست داده و حالا باور نداره که فرنی مرده و دنبال علت مرگ دوستش ( فرنی )می گرده 🪼🫂( اگه با فرنی دعوا نمی کرد انقدر عذاب وجدان نمی گرفت 🤐) + این کتاب منو یاد اقیانوس ها می ندازه 🌊+ ۳: قرنطینه: بیماری کشنده به اسم اسکورج همه شهر رو تسخیر کرده و حالا افراد ناقل در یک زندان در جزیره ای دور افتاده باید باقی عمر خود را بگذرونن ،اما اتفاقی رخ میده که آنی به اين جزیره مشکوک میشه و می خواد راز های این این زندان و جزیره بفهمه 🤫🧟‍♂️ ( زندان خیلی خوب توصیف کردههه ) + نمیدونم چرا این کتاب منو یاد کرونا می ندازه 🙄😷 + ۴ : جادوگر مهربون ، به جای اینکه به یکی از نوزاد ها نور ستاره بده ، نور ماه می ده و حالا این نوزاد دارای قدرت های جادویی میشه ، که کنترل کردنش سخته...🧙‍♀️🌜⭐️ + می تونست بهتر باشهه + ۵: داستان ( واقعا ) واقعی رامپ استیلتسکین: کتابی فانتزی ، تخیلی و جادویی ؛ پسر بچه ای در شهر جادو که در سن خودش گیر میکنه بعد از سال ها راز هایی از مادرش می فهمه و حالا در سفری دراز با او همراه میشیم ... ( مامان بزرگش خیلی گناه داشت😪 ) ۶ : متل کالیویستا : میا با انرژی ۱۰ ساله ما ، که در مهاجرت همراه با خانواده اش در مشکل شديد فقرمالی گیر می کنن و میا که سخت در تلاشه تا بتونه کاری برای پدر و مادرش کنه ( میا در این کتاب وایب خیلی مثبت و خوبی داشت و بهم انرژی می داد )💮 + به شدت توصیه میشه 😶 + ۷ : معمولی مثل بقیه : برای این کتاب قبلا یادداشت نوشتم ، اما به خاطر اینکه کتاب خوبی بود و قلبمو اکلیلی کرد🥹💖 ، یک بار دیگه معرفیش می کنم ، نورا که تازه بیماری سرطان رو شکست داده اما هنوز اثر اون بیماری نامهربون روی بدن نورا مونده و حالا نورا سعی داره که با شرایط کنار بیاد.. (‌مامان دوم نورا دست‌پخت خیلی خوبی داشت و در آخر کتاب غذای خوشمزه ما ایرانی ها رو درست کرده بود 😶‍🌫️😋... امیدوارم که از دنیای پرتقالی من لذت برده باشید 🫣

10

یادداشت‌ها

          خیلی اوقات پیش میاد که مردم دوست دارند خاص باشند، حداقل متفاوت تر باشند. اکثرا از معمولی بودن خوششان نمیاید؛ کاریش نمیتوان کرد زاتشان اینگونست! اما خب در خیلی از موقعیت ها نیز دوست ندارند که خاص باشند، عادی بودن را ترجیح میدهد، حالا این میتواند به خاطر اتفاقی باشد که برایشان افتاده و یا نه انها هم به نوبه خود متفاوتند!
در کتاب «معمولی مثل بقیه» نورا دختری 13 - 14 ساله است که نمیخواهد متفاوت باشد، از متفاوت بودن خسته شده و میخواهد یک زندگی معمولی و روتین مانند بقیه داشته باشد. نورا در دو سال گذشته مشغول دست و پنجه نرم کردن با سرطان خون حاد بوده و حالا که بهبودی کامل پیدا کرده است با چارچوب بندی های بسیار زیاد از سمت خانواده راهی مدرسه میشود، به خاطر قوانین و بکن نکن های خانواده اش فکر میکند که نمیتواند کاملا معمولی باشد دلش میخواهد کار های زیادی را انجام بدهد ولی نمیتواند. در کل این کتاب در باره مشکلاتی که نورا بعد از دوسال ورود به مدرسه دارد حرف میزند.
از آنجايي كه خودم تجربه اي مانند نورا داشتم _ هر چند تجربه من بسيا بسيار كوچك تر بود_ در تمام طول داستان احساس همزاد پنداری خاصي با شخصیت اصلی داشتم و حتی بعضی اوقات با خواندن قسمت هایی از کتاب خاطرات خودم هم برایم تداعی میشد. اینکه خیلی اوقات میخواست معمولی باشد ولی نمیتوانست یا اینکه تا اخر عمرش فقط میتواند تظاهر به معمولی بودن بکند و همیشه سرطان جزعی از اوست و دیگر قسمت هایی که برایم جالب بود.
در وهله اول از اینکه کتاب در حالت اول شخص نوشته شده بود و میتوانستم احساسات "نورا" را کاملا درک کنم و گویی در ذهنش زندگی میکردم واقعا نکته خوبی بود. چون به نظرم برای کتاب هایی که شخصیت اصلی آن دچار یک مشکلی شده و نیاز به درک کردن او از سمت خواننده دارد، باید اول شخص باشد و در واقع احساسات و حرف هایی که شخص در ذهن خودش میگوید را بشود خواند. خیلی اوقات حرف هایی که "نورا" در سرش میزد و جوابی که به شخص مقابل میداد مغایرت داشت؛ این اتفاق تقریبا همیشه برای من میفتد و همین باعث شد دوباره احساس نزدیکی زیادی باهاش بکنم. 
یکی از اشکالاتی که به نظرم مهم هم بود این بود که بعضی از حرف هایی که میخواست بزند را در قالب حرف های معلم های نورا مثل "خانم فارل" میزد. البته خیلی از حرف ها و پیام هایی که قرار بود به خواننده برسد را در لفافه گفته بود و در همان زمان که داشتم کتاب را میخواندم مشخص نبود ولی انگار برای اینکه نشان دهد که چقدر نورا برای روزمرگی هایی که برای ما سادس تلاش میکند تمام حرف ها و درس هایی که "خانم فارل" سر کلاس میگفت را وارد داستان کرده بود، بعضی اوقات حتی فکر میکردم نکند برای اینکه تعداد صفحات کتاب بیشتر شود اینها را نوشته ؟ 
مهم ترین قسمتی که انگار واقعا برای زیاد کردن تعداد صفحات بود و واقعا دلیلی برای نوشتنش نبود آن قسمتی بد که بالاخره بچه ها قرار شده بود ارائه بدهد و در آن قسمت تمام حرف هایی که دانش آموزان برای ارائه خودشان میگفتند را نوشته بود و به عنوان اخرین نفر ارائه نورا را توصیف کرد؛ که به انظرم توصیف ارائه باقی دانش آموزان بی دلیل بوده و میتوانست خیلی راحت از رویش بگذرد همان طور که من گذشتم و نخواندم و تاثیری در فهم بهتر داستان نداشت.
یکی از مشکلات اصلی ای که من با این کتاب داشتم این بود که متوجه نمیشدم شخصیت ها دخترند یا پسر ! فکر کنم تا فصل اخر _فصلی که اسمش صحبت های دخترانه بود_ فکر میکردم هارپر پسر است و سیلاس دختر ولی برعکس بود. و از همه مهم تر هیچ توضیحی در باره صورت یا مدل لبا پوشیدن نورا یا بقیه نداده بود، من الان هیچ تصوری از حالت صورت نورا ندارم.
ولی با وجود همه این ها، از آنجایی که مهم ترین بخش کتاب، توصیف کاملی از بچه هایی بود که سرطان داشتند و توجه و تمرکز بیشتر روی این قسمت بود؛ نویسنده به خوبی از پس این کار برامده بود و من تا حد زیادی الان میتوانم یک دختر سرطانی را درک کنم البته نه کامل و این درک هیچ وقت کامل نمیشود ولی تا حدی میتوانم کمکش کنم. به نظرم کتاب فوق العاده بود و حاضرم چند بار این کتاب را بخوانم.
        

6

K.A

K.A

1401/2/15

          روشنایی کور کننده!
بعضی اوقات پس از تمام شدن اتفاقات سخت زندگی، خصوصا مشکلات طولانی تر با خود میگویی:« اخیش تموم شد!» ولی خبر نداری که ان مشکل جزو زندگی ات شده بود. به ان عادت کرده بودی و پس از تمام شدن مشکلت دیگر ادم سابق نیستی انگار از تاریکی مطلقی در امدی و وارد نوری میشوی. با اینکه نور است و دیگر تاریک نیست اما این نور کمی کورکننده است!….
نورا دخترک کتاب "معمولی مثل بقیه" به دلیل بهبود سرطانش قرار است به زندگی عادی برگردد. اگر طلاق مادر و پدرش را حساب نکنیم او میخواهد کاملا به معمولی با دوستانش مانند نورای پیش از سرطان وقت بگذراند. دوست دارد عادی باشد، طوری که "همون دختره" صدایش نکنند. دوست دارد معمولی باشد، مثل بقیه…
اولین نکته که شخصیت پردازی داستان واقعا خوب بود. با اینکه ما فقط پس از بهبود سرطان نورا با او همراه بودیم اما تا حد لازم میدانستیم که قبل از این ها هم به نورا چه گذشته. ظاهرش چطور است و شخصیتش چگونه است. و همین باعث میشد با احساسات نورا همراه شویم و در زمان مشکلاتش نگران شویم و زمان های شاد زندگی اش خوشحال شویم. می دانستیم که کتاب زیاد می خواند و خوب نقاشی می کشد. می دانستیم که در شباهت دادن آدم ها به افسانه ها و حتی خلق افسانه های جدید استاد است. البته که میدانستیم همه اینها چه شیرین و چه غم انگیز است.
نکته بعدی که به مبحث شخصیت پردازی مربوط می شود زاویه دید داستان است. زاویه دید از زبان اول شخص است و این انتخاب خوبی است. چرا که نورا در اکثر مواقع نمی تواند احساس یا واکنش واقعی خود را بروز بدهد و از زبان اول شخص نوشته شدن داستان باعث میشد ما بهتر نورا را بشناسیم.
مبحث بعدی که بیشتر به چشم می خورد دیالوگ هاست. دیالوگ ها محاوره بودند و همین نکته ریز اما دارای اهمیت باعث میشد فهمیدن ماجرا برای خواننده سخت نشود.
مسیر داستان هم بدون ایراد بود. ما کاملا با نورا همراه میشدیم گره های جزئی با آمدن به نورا مدرسه حل شد و پایان واقعا زیبای کتاب تو را در افکاراتت غرق میکرد. از اول تا اخر ماجرای نورا را میدیدی و دوباره احساساتت را جمع بندی میکردی. به کودکان سرطانی فکر میکردی و تلخی غریبی داشتی که به طرز عجیبی دوستش داشتی.
در اخر اینکه "معمولی مثل بقیه" را مثل یک کتاب معمولی نخوانید، به عنوان ماجرای نورا و اژدهای افسانه ای درونش بخوانید. اما بدانید کتاب با احساساتتان بازی میکند!
        

1

          روشنیِ پس از تیرگی 


سختی‌ها همیشه یک مدت خاصی دارند. وقتی که ناامید می‌شوی و فکر می‌کنی تمام شد! دیگر هیچ راه نجاتی وجود ندارد… اما بعدش نجات پیدا می‌کنی. ولی این روشنی بعد از تیرگی سختی خودش هم کم مشقت ندارد. باید بتوانی خودت را مثل قبل کنی و بشوی یک انسان معمولی مثل قبل و یا شاید هم بهتر از پیش…

تمامی این موارد برای 《نورا》 هم صدق می‌کرد. او پس از تندباد ترسناک بیماری سرطان حالا می‌خواهد بلند شود. خیلی عادی به مدرسه برود و با دوستانش وقت بگذراند و بیرون برود. یا به عبارتی او سعی دارد همان نورای قبل سرطان بشود. یک دختر که معمولی و مثل بقیه باشد.

معمولی مثل بقیه نوشته باربارا دی واقعا کتاب جذابی است. این که همین اول می‌گویم جذاب است برایش دلایل خیلی منطقی دارم. کتاب‌های زیادی هستند که درباره کودکان مبتلا به بیماری و مشکلات همین شکلی نوشته شده‌اند. اما تقریبا می‌شود گفت این اولین کتابی است که با موضوع مشکلات پسا سرطان نوشته شده‌است. واقعا هم این مشکلات و اتفاقات بعد از بیماری به خوبی به تصویر کشیده شده‌اند. گویی خواننده جای نورا است و تمام این مشکلات برای او رخ داده‌است. 

اولین نکته درباره ی این کتاب زیبا شخصیت‌پردازی آن است. به خوبی شخصیت نورا قابل درک است. دختری که درحال سپری کردن دوره بعد از سرطان خون خود می‌باشد. همچنین بدیهی است که او آدم قبل از بیماری نیست و وقتی به مدرسه بر می‌گردد سعی دارد همان آدم قبلی باشد ولی او فرق کرده‌است. این شرایط به قدری خوب نوشته شده‌اند که انگار بعد از خواندن کتاب می‌توانم ادعا کنم من همچین تجربه‌ای داشته‌ام. این حس که بعد از مطالعه کتاب برای مخاطب پیش می‌آید واقعا تحسین‌برانگیز و نشانه یکی از محاسن کتاب است.

نکته بعدی دیالوگ‌ها است. دیالوگ‌ها محاوره و واقعا طبیعی هستند. شرایط کتاب واقعا کلیشه‌ای نیست. مثلا حس مادر نورا در دیالوگ‌ها قابل درک است و اصلا اغراق‌آمیز نیست. جوری نیست که بگوییم نویسنده تصویر کلیشه‌ای و غیرطبیعی از شرایط نورا در دیالوگ‌ها ساخته‌است. گویی شخصیت‌ها واقعی و تک‌تک دیالوگ‌ها حرف دلشان است. مثل آن قسمتی که مادر یکی از دوستان نورا او را به مرکز خرید برد تا گوش‌هایش را سوراخ کند. حس نورا و دیالوگ بعد از آن کاملا باهم مطابقت داشتند. یعنی اگر این ماجرا داستان نبود واقعا شخصیت باید همچین دیالوگی را می‌گفت. از این جهت می‌توان گفت دیالوگ‌ها واقعا خوب بودند.

سیر داستان خوب بود. گره اصلی داستان با به مدرسه رفتن نورا و باز شدن گره با کنار آمدن او با شرایطش در مدرسه همراه بود. گاهی شرایط برای نورا واقعا غیرقابل تحمل بود. ولی حس اینکه خودش را با نقاشی کشیدن و یا حرف زدن با مادرش آرام می‌کرد برای مخاطب نیز جذاب بود. کتاب هم پایان خوبی داشت. جوری نبود که حس کنم عمرم را پای خواندن کتاب هدر داده‌ام. واقعا دوستش داشتم.

در نهایت تمام حرفم این است: معمولی مثل بقیه را بخوانید. هم برای اینکه کتاب خوبی است و هم برای اینکه بدانید همیشه بعد از هر تیرگی و تاریکی‌ای یک روشنایی وجود دارد. همیشه در تاریک‌ترین لحظات زندگی خدا هست. خدا هست و ما را نجات خواهد داد. روشنی پس از تیرگی با یاری او خواهد رسید...
        

2

ریحان

ریحان

1403/3/6

          ▪︎بسم الله الرحمن الرحیم ▪︎
کتاب معمولی مثل بقیه ، اثر باربارا دی
داستان دختری  سختکوش به اسم نورا که به تازگی بیماری خود یعنی سرطان را شکست داده است و به زندگی عادی خود باز می‌گردد ، اما این بازگشت آسان نیست ...
زیرا هنوز اثرات شیمی درمانی بر بدن ضعیف نورا کوچولو مانده است و همین باعث شده که نورا کمتر بتواند به جامعه عادت کند ...
اما نورا سخت تلاش می کند و  کم کم به شرایط خود عادت می کند.   ----------------------------
یادمه که وقتی داشتم این کتاب می خواندم ، مسافرت بودیم ، و همه ی راه رو سرگرم خواندن این کتاب بودم ... من که عاشق کتاب هام هستم و از همشون مثل چشمام مراقبت می کنم در این مسافرت کتابم یکم از زیبایی های خودش رو از دست داد ، تقصیر من هم نبود خواندن کتاب تو ماشین واقعا سخته 😂
وقتی که به مقصد رسیدیم ، باز هم با تمام شلوغی ها در جمع به خواندن کتاب ادامه دادم و در دنیای خودم غرق شدم که چه دنیای زیبایی است،  اگر از آن قسمت بگذرم که بچه های فامیل دائم می پرسیدند که در حال چه کاری هستم و تمرکز من رو به هم می ریختند ، می توانم بگم که کتاب خواندن در مسافرت کار خیلی عالی هست .😀
        

3

Setayesh.F

Setayesh.F

1402/4/16

          تجربه هاي بزرگ در زندگي، آدم ها را از فردي معمولي به فردي خاص تبديل مي كند. اين خاص بودن گاهي مي تواند باعث شود دلت بخواهد به زندگي اي برگردي كه قبل از آن تجربه ي بزرگ داشته اي. در واقع... دوباره معمولي بشوي. مثل بقيه.
نورا دو سال آزگار با سرطان جنگيده و حالا بهبود يافته است و قرار است دوباره به زندگي عادي اش بازگردد. اما وقتي به مدرسه مي رود متوجه تغييراتي مي شود و همين طور متوجه مي شود سرطان او را از زندگي عادي اش دور كرده و ديگر همه چيز مثل قبلا نيست. او در راه برگشتن به زندگي معمولي اش با چالش هاي متعددي روبه رو مي شود و مشكلاتي برايش پيش مي آيد....
كتاب معمولي مثل بقيه، كتابي دوست داشتني بود كه جزو كتاب هاي مدرسه اي هم قرار مي گرفت كه مانندش را زياد خوانده ام. اما اين يكي به موضوعي متفاوت مي پرداخت كه به نظرم كمتر جايي به آن پرداخته شده. در واقع در اين كتاب ما پايمان را در كفش شخصيت اصلي، نوجواني كه بعد از دو سال سرطان مي خواهد به زندگي معمولي اش برگردد مي گذاريم و با اين داستان شخصيت محور پيش مي رويم. احساسات نورا را مي فهميم و گاهي خدا را به خاطر نداشتن مشكلات او شكر مي كنيم.
اينكه نويسنده داستان را بعد از بهبود يافتن سرطان نورا شروع مي كرد بسيار جذاب بود. اكثرا اگر بخواهند راجع به كودكان سرطاني چيزي بنويسند، داستان هم در زمان مريضي او و مشكلاتش اتفاق مي افتد. اما اين كتاب موضوع جديدي داشت و ممكن است خيلي ها به اين مسئله فكر نكرده باشند كه آنهايي كه بهبود يافته اند حالا با يك عالمه مشكل براي بازگشت به زندگي عادي روبه رو هستند. هر چند كه در طول داستان، نورا از دوران سرطانش هم خاطراتي تعريف مي كرد و اين باعث مي شد كنجكاوي خواننده نسبت به اينكه نورا در زماني كه سرطان داشت چه كار مي كرد رفع شود.
اين كتاب پيرنگ جذابي داشت و گره هايش به كوچكي بقيه ي كتاب هاي شخصيت محور بودند. نقطه ي اوج كتاب توصيف قوي و حال و هواي متشنجي داشت. اما احساسات شخصيت اصلي در نقطه ي اوج كمي براي خواننده غير قابل درك بودند و خب، اين كمي آن صحنه ها را مبهم مي كرد. هر چند كه باز هم نقطه ي اوج بسيار جذاب بود. همين طور گره ها در عين كوچكي، خواننده را جذب مي كردند و او را مجاب به خواندن مي كردند تا ببيند آن گره چگونه حل مي شود. گره هايي به كوچكي درست شدن يك رابطه ي دوستانه.
توصيفات كتاب دقيق بودند و خواننده مي توانست همه ي صحنه ها را مجسم كند. در واقع نويسنده جوري اتفاقات، مكان ها يا اشيا را توصيف مي كرد كه انگار ما هم در آن صحنه حضور داريم يا آن چيز را مي بينيم. البته اين نكته هم هست كه فضا و مكاني كه داستان در آن اتفاق مي افتاد براي ذهن ما آشنا بود و تصور كردنش كار چندان دشواري نبود. طرح هايي كه نورا در دفترش مي كشيد يكي از نمونه هاي توصيف دقيق نويسنده بود. من بدون اينكه آن طراحي را ديده باشم مي توانستم كاملا آنها را تصور كنم.
شخصيت هاي داستان به خوبي توصيف شده بودند و خواننده مي توانست با آنها به خوبي ارتباط برقرار كند. مخصوصا با شخصيت اصلي. چون فضاي صميمي اي بين شخصيت اصلي و خواننده در طول داستان شكل مي گرفت و اين باعث مي شد خواننده احساس كند رابطه اي نزديك و دوستانه با شخصيت اصلي دارد. اما به نظرم نياز بود شخصيت ها از نظر ظاهري بيشتر توصيف شوند. در ابتداي داستان جنسيت بعضي از شخصيت ها معلوم نبود و خواننده نمي دانست بايد آنها را پسر بداند يا دختر. تقريبا نيمي از كتاب گذشت تا متوجه جنسيت بعضي از شخصيت ها شدم و اين به نظرم يكي از نقاط ضعف كتاب بود.
در طول داستان به دليل علاقه ي نورا به افسانه هاي يوناني ما هم با بعضي از اسطوره ها و افسنه هاي يوناني آشنا مي شديم. اين براي من بسيار جذاب بود چون آشنايي زيادي با اين جور افسانه ها نداشتم و اين كه در كلاس ادبياتشان راجع به اين افسانه ها حرف مي زدند برايم خيلي جالب بود. حتي ارتباطي كه بين زندگي نورا و يكي از افسانه ها بود، داستان را بسيار بسيار جذاب مي كرد.
اين كتاب پايان تاثير گذاري داشت. از ان پايان ها كه مي تواني به خاطرش همه ي ضعف هاي كتاب را بر او ببخشي. هر چند كه جوري بود كه انگار نتيجه و پيام داستان را به صورت خواننده مي زد اما باز هم حس بدي به من نداد.
به طور كلي كتابي آرام و دلپذير بود و از خواندنش لذت بردم.
شايد يك تجربه در زندگي ما، آن قدر دردناك بوده باشد كه دلت بخواهد ناپديدش كني. اما آن تجربه ديگر بخشي از زندگي ات شده باشد. شايد ديگر نتواني معمولي باشي. نتواني درست مثل بقيه باشي.
                                                                          
                              	                                               براي هميشه
        

3