یادداشت Zeinab Ghaem Panahi
1401/2/12
روشنیِ پس از تیرگی سختیها همیشه یک مدت خاصی دارند. وقتی که ناامید میشوی و فکر میکنی تمام شد! دیگر هیچ راه نجاتی وجود ندارد… اما بعدش نجات پیدا میکنی. ولی این روشنی بعد از تیرگی سختی خودش هم کم مشقت ندارد. باید بتوانی خودت را مثل قبل کنی و بشوی یک انسان معمولی مثل قبل و یا شاید هم بهتر از پیش… تمامی این موارد برای 《نورا》 هم صدق میکرد. او پس از تندباد ترسناک بیماری سرطان حالا میخواهد بلند شود. خیلی عادی به مدرسه برود و با دوستانش وقت بگذراند و بیرون برود. یا به عبارتی او سعی دارد همان نورای قبل سرطان بشود. یک دختر که معمولی و مثل بقیه باشد. معمولی مثل بقیه نوشته باربارا دی واقعا کتاب جذابی است. این که همین اول میگویم جذاب است برایش دلایل خیلی منطقی دارم. کتابهای زیادی هستند که درباره کودکان مبتلا به بیماری و مشکلات همین شکلی نوشته شدهاند. اما تقریبا میشود گفت این اولین کتابی است که با موضوع مشکلات پسا سرطان نوشته شدهاست. واقعا هم این مشکلات و اتفاقات بعد از بیماری به خوبی به تصویر کشیده شدهاند. گویی خواننده جای نورا است و تمام این مشکلات برای او رخ دادهاست. اولین نکته درباره ی این کتاب زیبا شخصیتپردازی آن است. به خوبی شخصیت نورا قابل درک است. دختری که درحال سپری کردن دوره بعد از سرطان خون خود میباشد. همچنین بدیهی است که او آدم قبل از بیماری نیست و وقتی به مدرسه بر میگردد سعی دارد همان آدم قبلی باشد ولی او فرق کردهاست. این شرایط به قدری خوب نوشته شدهاند که انگار بعد از خواندن کتاب میتوانم ادعا کنم من همچین تجربهای داشتهام. این حس که بعد از مطالعه کتاب برای مخاطب پیش میآید واقعا تحسینبرانگیز و نشانه یکی از محاسن کتاب است. نکته بعدی دیالوگها است. دیالوگها محاوره و واقعا طبیعی هستند. شرایط کتاب واقعا کلیشهای نیست. مثلا حس مادر نورا در دیالوگها قابل درک است و اصلا اغراقآمیز نیست. جوری نیست که بگوییم نویسنده تصویر کلیشهای و غیرطبیعی از شرایط نورا در دیالوگها ساختهاست. گویی شخصیتها واقعی و تکتک دیالوگها حرف دلشان است. مثل آن قسمتی که مادر یکی از دوستان نورا او را به مرکز خرید برد تا گوشهایش را سوراخ کند. حس نورا و دیالوگ بعد از آن کاملا باهم مطابقت داشتند. یعنی اگر این ماجرا داستان نبود واقعا شخصیت باید همچین دیالوگی را میگفت. از این جهت میتوان گفت دیالوگها واقعا خوب بودند. سیر داستان خوب بود. گره اصلی داستان با به مدرسه رفتن نورا و باز شدن گره با کنار آمدن او با شرایطش در مدرسه همراه بود. گاهی شرایط برای نورا واقعا غیرقابل تحمل بود. ولی حس اینکه خودش را با نقاشی کشیدن و یا حرف زدن با مادرش آرام میکرد برای مخاطب نیز جذاب بود. کتاب هم پایان خوبی داشت. جوری نبود که حس کنم عمرم را پای خواندن کتاب هدر دادهام. واقعا دوستش داشتم. در نهایت تمام حرفم این است: معمولی مثل بقیه را بخوانید. هم برای اینکه کتاب خوبی است و هم برای اینکه بدانید همیشه بعد از هر تیرگی و تاریکیای یک روشنایی وجود دارد. همیشه در تاریکترین لحظات زندگی خدا هست. خدا هست و ما را نجات خواهد داد. روشنی پس از تیرگی با یاری او خواهد رسید...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.