هر کتاب مانند پنجره ای است که باز کردنش به معنای قدم گذاشتن در جهانی دیگر است.
"کتابخانه نیمه شب" همان کتابی بود که خواندنش من را به چندین مکان ناآشنا برد.
مکان هایی که هرکدام رازی پر معنا در خود پنهان کرده اند و تنها با خواندن کتاب میتوان به آن راز ها پی برد.
هیچ گاه تصور نمیکردم "نورا سید" به همان زندگی برگردد که میخواست به آن پایان دهد ، اما حتی اگر من هم جای او بودم شاید در آخر همین تصمیم را میگرفتم و به زندگی برمیگشتم که متعلق به آن بودم .
زندگی که بارها تصمیمات اشتباهی در آن گرفته و آن را تغییر داده بود اما بعد از اینکه به آن برگشت متوجه شد که او برای همین زندگی ساخته شده است.
با این حال نورا به یک چیز باور داشت و آن هم نابود شدن کتاب حسرت هایش بود که برای یک زندگی خوب همین کافی بود..
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.