معرفی کتاب ناکجا اثر نیل گیمن مترجم مهدی بنواری

ناکجا

ناکجا

نیل گیمن و 2 نفر دیگر
4.4
9 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

12

خواهم خواند

28

ناشر
پریان
شابک
9786007058619
تعداد صفحات
416
تاریخ انتشار
1399/7/27

توضیحات

        جایی هست که بیشتر آدم ها حتی خوابش را هم نمی بینند. شهر قدیس ها و هیولاها، قاتلان و فرشته ها، شوالیه های زره پوش و دختران رنگ پریده با لباس مخمل مشکی. آن جا شهرِ مردمانی است که همیشه نادیده گرفته شده اند. ریچارد مِی هیو کارمند جوانی است که بیش از آن که بخواهد درگیر دنیای لندن زیرین می شود. یک عمل مهربانانه ی ساده او را از زندگی عادی و روزمره به دنیایی می برد که به طرز غریبی آشنا اما غریب است. و سرنوشتی عجیب در انتظار اوست در آن جهانِ زیرین، در شهری که زیر شهرِ زادگاه اوست: ناکجا.
      

لیست‌های مرتبط به ناکجا

یادداشت‌ها

          بعد از مدت‌ها نیل گیمن نخواندن ناکجا کتابی بود که توانست دلتنگی‌هایم را رفع کند. از اینکه تصمیم گرفتم همه‌ی کتاب‌های گیمن را پشت سر هم نخوانم و تعدادی از آن‌ها را برای آینده‌های پیش‌بینی نشده نگه دارم، خوشحالم. و ناکجا به نظرم همانقدر نیل گیمنی بود که باید می‌بود. نکته‌های ریز اول داستان به شدت به ادامه‌ی ماجرا ترغیبم کرد. چیزهایی مثل پسری که آنقدر حواس پرت است که کلیدهایش را پشت در جا می‌گذارد و دختری که جادویی دارد که می‌تواند درها را باز کند. بهترین ترکیب. ولی در ادامه ماجرای داستان پیچ‌های بزرگی می‌خورد و دروازه‌های دنیایی را باز می‌کند که بزرگ‌تر از جادوهای روزمره است. دنیایی است زیر لندنی که می‌شناسیم. گوشه‌های تاریکی که یک شهر دارد. تمام افکار، احساست، آدم‌ها و ایستگاه‌های متروی طرد شده آنجا هستند. مکان‌ها و آدم‌هایی که هر روز دیده می‌شوند اما آدم‌های دنیای بالا به آنها توجهی نمی‌کنند. و کاملا مشخص است کسی که این داستان را نوشته عاشق لندن بوده و تمام سوراخ سنبه‌های آن را می‌شناسد. به عنوان کسی که تا به حال لندن را از نزدیک ندیده می‌توانم حدس بزنم احتمالا بخش بزرگی از شوخی‌ها و استعاره‌های کتاب را متوجه نشدم. با این حال جزییات و قسمت‌های دوست‌داشتنی و جادویی  و ماجراجویانه‌ی رمان آنقدر زیاد است که لزوم شناخت دقیق لندن به حاشیه می‌رود.
در مورد شخصیت‌ها ریچارد، که شخصیت اصلیست توجهم را جلب کرد. به عنوان قهرمانی که یک آدم معمولی با نقاط ضعف خودش است. ریچارد هم ترسو است و هم به شدت عاشق زندگی کسل کننده‌ی خودش. اغفال کردنش هم کار راحتی است و بیشتر زن‌ها به نظرش زیبا هستند. بقیه‌ی افراد داستان هم برخلاف انتظار پیش می‌روند و روند تغییر شخصیتشان هر آینه نفس‌گیرتر می‌شود.
زنان داستان به شدت قوی هستند. در جایی از داستان سه زنی که همراه ریچارد آمده‌اند از پلی ترسناک عبور می‌کنند و ریچارد در حالی که تنها شده جرأت نمی‌کند به آن طرف پا بگذارد.
و فقط نیل گیمن است که می‌تواند در کتاب گورستان نام شخصیتش را nobody بگذارد و عجیب به نظر نرسد و در اینجا شخصیتی به نام Door داشته باشد و همچنان عجیب به نظر نرسد.
ترجمه نسبتا با دقت انجام شده، و تناسب بین door  و «در» در فارسی کمک کرده تا فضای عجیب نام‌گذاری داستان حفظ شود. با این حال قسمت‌هایی از داستان مشخصا سانسور دارد. در مجموع رمان ناکجا دقیقا همان چیزی است که برای تبدیل ملال روزهای معمولی و تکراری به روزهای ابری و خاکستری و ماجراجویانه لازم است.
        

30

Elias

Elias

1403/7/5

          ناکجا نیل گیمن 
کتاب: #ناکجا
نویسنده: #نیل_گیمن
مترجم: مهدی بنواردی
ژانر: فانتزی شهری 
تعداد صفحات: ۴۱۳
ناشر: پریان 
نکته: کتاب، مصور، با طراحی کریس ریدل چاپ شده.
⚠️نوشته‌های داخل () نظر شخصیه

خلاصه داستان: 
ریچارد ‌پسری عادی با زندگی عادی داخل لندن هستش که یه روز بر حسب اتفاق با دختری که خونین و زخمی از ناکجا آباد یهو جلو راهش سبز میشه، کمک میکنه و این باعث ورودش به ماجراجویی‌هایی و رفتنش به لندن پایین میشه.

بررسی:
نیل گیمن نویسنده‌‌یی با فضای فانتزی دارک و جادویی نسبتا متفاوت نسبت به فانتزی کلاسیکی که ما توی ذهن داریم. 
همراه با لحن و نوشتار خاص خودش که خواننده رو درون داستان‌هاش غرق میکنه، درون کتاب ناکجا شهر لندن رو با توصیفات دقیق به فانتزی مخلوت میکنه و دو لندن میسازه. 
لندن بالا که دنیای خودمونه و لندن پایین، جایی کثیف و تاریک همراه با موجودات عجیب و جادوی جذاب خودش و صد البته به همراه متروی لندن. 
توصیفات کتاب از فضا و شهر لندن و صد البته دنیای خود ساخته گیمن لندن پایین انقدر دقیق هست که حتی مایی که لندن زندگی نکردیم و ندیدیم میتونیم حسش کنیم. ( من بعضی جاها رو سرچ میزدم و میگشتم و عکسهای واقعی لندن رو میدیدم و حقیقتا برام سوال بود که من که انقدر لذت بردم و لندن ندیدم ببین کسی که اونجا زندگی میکنه چه لذتی از خوندن کتاب برده) 
روند داستان خوب و معمولیه و کلا داستان در حدی نیست که بخوای دنبال هیجان نفس گیر باشی بلکه باید از مسیر لذت ببری و بذاری گیمن کارش رو انجام بده.
شخصیت‌ها هم خوب بهشون پرداخته شده بود هم نه. به نظر من شخصیت “ در”،  اره درست خوندید اسم دختری که ریچارد نجات میده دورین هست که به خاطر قدرتی که داره و میتونه در باز کنه هرجایی بهش میگن دَر، میتونست بهتر باشه.
در کل شما با یه کتاب دارک فانتزی شهری طرف هستید که قراره باهاش به لندن سفر کنید و از توصیفات نویسنده لذت ببرید.
        

2

امین

امین

1403/3/16

          بذارین مرور این کتاب رو با بخشی از پیش‌گفتار آقای گیمن شروع کنم:

«می‌خواستم کتابی بنویسم که برای بزرگسالان کاری را بکند که وقتی کوچک‌تر بودم، کتاب‌های موردعلاقه‌ام برای من می‌کردند. کاری که کتاب‌هایی مثل آلیس در سرزمین عجایب، کتاب‌های نارنیا یا جادوگر شهر از در کودکی برای من کرده بودند. می‌خواستم در مورد مردمی بنویسم که در شکاف سقوط می‌کنند. در مورد مخلوع‌ها و محروم‌شده‌ها و نفی‌بلدشده‌ها. آن هم با آینۀ فانتزی، که گاهی می‌تواند چیزهایی را که تا به حال بارها دیده‌ایم، طوری به ما نشان بدهد که انگار به عمرمان اصلاً آن‌ها را ندیده‌ایم.»

راستش نمی‌تونم بگم چقدر توی این کار موفق بود. این کتاب نتونست کاری رو با من بکنه که مثلاً نارنیا در کودکی با من کرده بود، اما تقصیر صرفاً متوجه این کتاب نیست. به نظرم کودکی با بزرگسالی اون‌قدر متفاوته که تلاش برای رسیدن به حس‌وحال اون زمان، هرچقدر هم که زیاد باشه، در نهایت تلاشی کم‌حاصله. اون دورۀ ناب که گذشت، دیگه برنمی‌گرده.

اما خود کتاب. این کتاب قبل از اینکه تبدیل به رمان بشه، فیلمنامه‌ای بوده که گیمن برای سریالی به همین اسم نوشته. بعد از ساخت سریال، رمانش رو منتشر می‌کنه. البته وقتی کتاب رو بخونین متوجه می‌شین که چقدر ارجاعاتش به لندن و بریتانیا زیاده، به همین دلیل ویرایش ثانویه‌ای برای بازار آمریکا منتشر می‌شه و در نهایت ویرایش سوم (که نسخۀ فارسی بر اساس این ویرایشه) از ترکیب نسخه‌های قبلی و چیزهای اضافه‌تر.

قبلاً نوشته بودم که گیمن چه قصه‌گوی فوق‌العاده‌ایه. البته قطعاً قبل از من هم افراد زیادی بارها بهش اشاره کردن. کوچک‌ترین چیزها رو بهش بدین تا از داخلش براتون قصه در بیاره. فاصلۀ بین لبۀ سکوی مترو با ریل و اون خط زرد روی سکو رو تصور کنین. از چیزی به همین سادگی و به چشم میلیاردها آدم بی‌جان و بی‌داستان، یه ماجرای جالب بیرون می‌کشه. یا مثلاً اسم ایستگاه‌های مترو. برای هر کدومش قصه‌سرایی می‌کنه. به قول خودش: «چیزهایی را که تا به حال بارها دیده‌ایم، طوری به ما نشان می‌دهد که انگار به عمرمان اصلاً آن‌ها را ندیده‌ایم». این رو توی نوشته‌ها و داستان‌هاش دوست دارم. اما چیزی که توی این کتاب اذیتم می‌کرد، بیش از حد بزرگ بودن جهان داستانش و گنگ بودن سیستم فانتزی حاکم بر اونه. به‌خصوص توی نیمۀ اول کتاب. البته هرچی جلوتر می‌ریم، هم داستان بیشتر سروشکل می‌گیره، هم دنیای لندن زیرین، اما باز هم بارها پیش می‌آد که سوالاتی برای ریچارد (و قاعدتاً خواننده) پیش می‌آد و می‌پرسه و کسی براش جواب نداره. به‌نظرم میزان این گنگی کمی از دست آقای گیمن در رفته بود. یا باید کمترش می‌کرد، یا جواب‌های بهتری به سوالات ریچارد می‌داد یا اینکه داستان رو به بیش از یک جلد بسط می‌داد (البته پیرنگ خود این کتاب قابلیت بسط پیدا کردن نداشت).

موقع خوندن کتاب، به‌خصوص اوایلش، مدام یاد آرچیبالد لاکسِ دارن شان می‌افتادم. چه شخصیت «در»، چه آقای وندمار و کروپ و احتمال زیادی می‌دم که دارن شان الهام زیادی از این داستان گرفته باشه. البته که توی یکی از مصاحبه‌هاش هم به این اشاره کرده بود. هرچند داستان که پیش می‌ره این شباهت دیگه از بین می‌ره.

گفتم آقای وندمار و کروپ! عجب زوج منفی جذابی بودن! دوتا شخصیت خبیث و در عین حال بامزه، که یکی‌شون زبون‌بازه و دیگری خنگ. اون بخش مربوط به رویارویی اولیۀ مارکی و این دو شخصیت و سوال‌جواب‌هاشون رو خیلی دوست داشتم.

تصویرسازی‌های کریس ریدل هم عالی بود و به درک بهتر فضای داستان کمک می‌کرد. قطعاً کتاب برای کسی که توی لندن زندگی می‌کنی یا باهاش آشنایی بیشتری داره، جذابیت خیلی خیلی بیشتری خواهد داشت، اما این‌جوری نیست که خوانندگان نقاط دیگۀ دنیا ازش لذت نبرن. با خودم فکر می‌کردم اگر چنین نویسندۀ قهاری در جامعۀ ما بود که به سبک آقای گیمن دست به آشنایی‌زدایی از مکان‌هایی می‌زد که می‌شناسیم، چه کار جذابی می‌شد.

+ امیدوارم روزی زندگی در لندن رو تجربه کنم.

+ سانسور که همیشه آزاردهنده است و در این شکی نیست، اما توی شیوۀ سانسور هم ظرافت به خرج نداده بودن. یه جاهایی واقعاً داستان گنگ می‌شد و وقتی به متن اصلی مراجعه می‌کردم، می‌فهمیدم علتش این بوده که جملاتی کاملاً از متن حذف شده. انگار که اصلاحیه‌های ارشاد بدون تلاش برای اصلاح جملات، صرفاً حذف شده بودن که مجوز گرفته بشه.

+ یه داستان کوتاه توی این دنیا نوشته شده که حتماً می‌خونم. سراغ کمیک اقتباسیش هم می‌رم. گیمن چهار پنج سال پیش گفته بود که پنج فصل از کتاب دیگه‌ای توی این دنیا به اسم «هفت خواهران» نوشته، اما انگار هنوز خبری از اتمامش نیست.

+ تا اواسط کتاب با توجه به انتظاری که داشتم، ازش ناامید شده بودم، اما نیمۀ دوم کتاب رو خیلی بیشتر دوست داشتم. با اون پایانش؛ دلتنگی امضای پایان‌های گیمنه.

«تا به حال چیزی بوده که دلت بخواد؟ بعد بفهمی اون چیزی نبوده که واقعاً دلت می‌خواسته؟»
        

21