معرفی کتاب زنی به نام وریتی اثر کالین هوور مترجم بامداد بهنام

زنی به نام وریتی

زنی به نام وریتی

کالین هوور و 1 نفر دیگر
4.1
147 نفر |
60 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

289

خواهم خواند

95

شابک
9786226202527
تعداد صفحات
310
تاریخ انتشار
1398/8/1

توضیحات

        "هر خانه ای روح دارد، و اگر این درست باشد، روح خانه وریتی تاریک تاریک بود"رنگ چشم هایش با رنگ کراواتی که توی جیبش فرو کرد، جور هستند. سبز مایل به زرد. خوش تیپ است، اما چیزی در او وجود دارد که وادارم می کند آرزو کنم ای کاش خوش تیپ نبود. انگار ظاهرش معذبش کرده است. بخشی از وجودش که نمی خواهد کسی به آن توجه کند. دلش می خواهد در این شهر نامرئی باشد. درست مثل من. خیلی از آدم ها به نیویورک می آیند تا کشف شوند. مابقی به اینجا می آیند تا مخفی شوند، درست مثل من.
      

لیست‌های مرتبط به زنی به نام وریتی

پست‌های مرتبط به زنی به نام وریتی

یادداشت‌ها

Alianos

Alianos

1403/12/2

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

1

رضا حقی

رضا حقی

1403/1/25

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        من این کتاب را گوش کردم 
کتاب خوبی بود
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

Lena Leys

Lena Leys

1403/10/21

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

ری‌را

ری‌را

1402/6/31

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        این کتاب رو به پیشنهاد دوستم مطالعه کردم 
وای
چقدر شروع جالب و پایان عجیبی داشت ...
تنها کتابی که از این نویسنده خوندم همین کتابه ! 
اما حالا جذب شدم که کتاب های دیگه‌ی این نویسنده رو هم مطالعه کنم !
داستان بشدت کشش داره و شما رو وادار میکنه که تا آخر بدون وقفه جلو برید 
شخصیتی که دوستش داشتم جرمی بود، مرد دوست داشتنی‌ای بود، من رو واقعا شیفته‌ی خودش کرد، حداقل تا قبل از اون وقایع داخل اتاق زنش ..!
این کتاب رو اصلا از دست ندید 💛
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

baran bano

baran bano

1403/10/23

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

الینا

الینا

1403/3/25

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

Soli

Soli

1404/4/14

          صبح گذاشتمش توی کیفم، به امید اینکه حداقل یکی از معلما نیاد سر کلاس و بتونم یه کمش رو بخونم. متاسفانه یا خوشبختانه، همه شون اومدن. ولی خب سرجمع چهل، پنجاه صفحه رو خوندم.
وقتی اومدم خونه، کتاب درسی م رو گرفتم دستم که چشمم افتاد بهش. با خودم گفتم فقط نیم ساعت.
نیم ساعت همانا و الان دو ساعته که یه سره نشستم سرش. حتی نذاشتمش زمین که برم آب بخورم و الان نمی تونم چشمای خوابالود و خسته م رو باز نگه دارم.
وقتی دوستم خواست کتاب رو بهم بده گفتم عههه، کالین هوور! و کسی نماند جز ما! باید خیلی قشنگ باشه.
و واقعا بود!
یه کتاب نفسگیر و فوق العاده جذاب. 
شخصیتا رو دوست داشتم و باهاشون ارتباط برقرار کردم، با اینکه هیچ کدومشون شبیه خودم نبودن. 
اون حس بلاتکلیفی، اون استرس و هیجان رو خیلی خوب تونسته بود انتقال بده. از اون کتابایی نبود که بشینی یه گوشه و در آرامش بخونی ش، از اونایی بود که موقع خوندنش باید نفس عمیق بکشی، باید یه لحظه کتاب رو ببندی و سعی کنی اوضاع رو تجزیه کنی.
دو سه فصل آخر نفسگیرتر از بقیه کتاب بود. پایانش رو هیچ جوره و ابدا حدس نزده بودم، اما بعد از خوندن فصل یکی مونده به آخر، فهمیدم که لوون قراره چه تصمیمی بگیره_معلومه دارم تمام تلاشمو می کنم که داستان اسپویل نشه؟_ و شاید اگر من هم بودم همین کار رو می کردم.
پایانش یه جورایی باز بود. گذاشت به عهده خواننده که قضاوت کنه چه اتفاقی افتاده و من... من تصمیم گرفتم که قضاوتی نکنم بذار همون جوری بمونه اصلا، مگه چه ایرادی داره؟
        

0