معرفی کتاب ربه کا اثر دفنی دوموریه مترجم آذرمیدخت معبودی مقدم

ربه کا

ربه کا

دفنی دوموریه و 1 نفر دیگر
4.0
113 نفر |
32 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

20

خوانده‌ام

296

خواهم خواند

64

ناشر
مصدق
شابک
9786226640077
تعداد صفحات
602
تاریخ انتشار
1399/11/28

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        ماکس دووینتر، مردی ثروتمند و صاحب ویلای مشهور ماندرلی، در اولین ملاقات اتفاقی اش با ندیمه ای جوان، شیفته او می شود و به او پیشنهاد ازدواج می دهد. دختر سخت از این موضوع شگفت زده است اما سپری کردن چند روز با ماکس کافی است تا او نیز دل به مرد جوان ببندد. ازدواج با کمترین تشریفات ممکن انجام می شود و هر دو راهی ماندرلی می شوند؛ جایی که حضور ربکا، همسر درگذشته ماکس دووینتر، در هر گوشه و کنار احساس می شود. حضور ناپیدای ربکا به طرزی شگفت و اسرارآمیز، بر زندگی زوج جدید تأثیر می گذارد تا اینکه پرده از راز مرگ او برداشته می شود...رمانی که نسل های مختلف آن را خوانده اند و آلفرد هیچکاک فقید نیز فیلمی ماندگار بر اساس آن ساخت.
      

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        کتابی زیبا و مرموز که تقربا از صفحه ۳۵۰ داستان اصلی شروع میشه....
ازدواج ماکسیم بازن دوم،باعث حسادت افرادی می‌شود که عاشق ربکا زن اول ماکسیم بودند،اما بعد یک مدتی همه چیز برای زن دوم ماکسیم فاش می‌شود که ماکسیم ربکا را کشته اما در نهایت به خاطر ویزیت پزشکی که سرطان را تشخیص داده بود خودکشی ربکا قاطی می‌شود در نهایت قلمرو ماکسیم،ماندرلی را آتش زدند.....
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

Fa

Fa

1403/9/25

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          واقعا خوشحالم که شروع تجربه‌ی کلاسیک‌خوانیم با ربکا بود. به‌خصوص که من کتاب صوتیش با صدای سارا بهرامی و رضا عمرانی رو گوش دادم و اجرای گوینده‌ها و انتخاب موزیک‌ها باعث شدن من حتی بیشتر از خوندن (یا درواقع شنیدن) کتاب لذت ببرم. 
من بدون هیچ اطلاعی از داستان کتاب رفتم سراغش و فکر می‌کردم درواقع ربکا شخصیت اصلی کتاب یا احتمالا راویه که خب از همون اوایل متوجه شدم اشتباه می‌کردم و راوی تا آخر داستان قرار نیست اسمی داشته باشه. اما درنهایت باز هم شخصیت مهم و اصلی داستان ربکا بود که با اینکه حتی زنده نبود، اما اسم، سایه و خاطراتش توی تک‌تک لحظات کتاب حضور داشت. توصیفات دقیق و کاملش هم به نظرم یکی از بهترین نقاط قوتش بود چون همون‌ها باعث شدن ارتباط عمیقم با کتاب تا آخرش قطع نشه. تنها چیزی که به نظرم جا داشت کمی بیشتر روش کار بشه، پرداخت بیشتر به شخصیت‌های اصلی (راوی و ماکسیم) بود. 
در کل ربکا می‌تونه بهترین گزینه توی روزهای پاییزی باشه و همین‌طور بهترین پیشنهاد برای شروع کلاسیک‌خوانی. نسخه‌ی صوتیش هم واقعا بی‌نظیر بود.
        

30

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

1

atiye

atiye

2 روز پیش

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          حدود نیم ساعت پیش کتاب تموم شد و از اون لحظه فقط شوکه شدم و دلم میخواست یکم پایان داستان توضیح بیشتری داده میشد اما الان دوباره رفتم اول کتاب رو خوندم وخب خیلی واضح تر تموم شد 
و به نظرم این کار نویسنده فوق العاده بود 
دویست صفحه اول واقعا من رو نا امید کرده بود و اگر توصیه کسی که کتاب رو ازش امانت گرفته بودم نبود شاید کتاب رو رها کرده بودم 
اما انگار همه ی اتفاق ها جمع میشن توی 100 صفحه اخر 
یه سری چیز ها برام گنگ بود و به نظرم میشد به رابطه واقعی ربه کا و ماکسیم بیشتر توجه بشه و توضیح بیشتر ی درباره اون داده بشه 
الان در نظرات خوندم که رمان برگرفته از جین ایر بوده و هرچی بیشتر فکر میکنم میبینم چقدر تشابه داشتند 
اما جین ایر کجا و
چند قسمت از کتاب که دوست دارم رو پایین نوشتم 
میگویند انسان ها خیلی خوب می توانند رنج های خود را فراموش کنند و برای اینکه در این کار موفق شوند باید چون اتش همه چیز را در مورد خودشان بپذیرند 

ای کاش میتوانستیم خاطره ها را در شیشه ای سر بسته مانند عطر نگه داریم و هر زمان که مایل بودیم در شیشه را باز کرده و در ان زمان قرار میگرفتیم
        

0

پری

پری

1404/1/24

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          دوران دبیرستان از بین کتاب‌های مامان، «جین ایر» را برداشتم و خواندم و این پیشنهاد مامان باعث شد تا من پناهگاهی به نام کتاب را به یاد بیاورم. بعد از آن نوبت به «بر باد رفته» و «بلندی‌های بادگیر» و… رسید ولی هیچ گاه به سراغ «ربه‌کا» نمی‌رفتم. سال‌های اخیر هنگام مرتب کردن کتابخانه، دو سه صفحه‌ی ابتدایی را می‌خواندم و دوباره سر جایش می‌گذاشتم. امسال طلسم شکسته شد و نوبت به «ربه‌کا» رسید.
به خاطر خواندن کتاب «خاطرات کتابی» تصمیم گرفتم ابتدا ربه‌کا را بخوانم؛ چون می‌دانستم احمد اخوت در بخشی از خاطرات کتابی درباره‌ی این کتاب نوشته است.
نسخه‌ای که از ربه‌کا خواندم برای سی سال گذشته است و به دلیل اشتباهات نگارشی و ویرایشی، چندین صفحه‌ی آغازین سرگردان بودم، به همین دلیل شروع کردم به خواندن نظرات در گودریدز. خواندن نظرات همانا و لو رفتن داستان همان. در کست باکس کتاب صوتی‌اش را پیدا کردم و بخش‌هایی از داستان را با آن گوش کردم. 
فهمیدم که در سال ۲۰۲۰ هم فیلمی از این کتاب ساخته‌اند و گویا به پای نسخه‌ی ۱۹۴۰ نمی‌رسد.
اگر داستان را نمی‌دانستم به طور حتم جذابیت بیشتری برایم داشت، گرچه ۲۰۰ صفحه‌ی پایانی را یک روزه به پایان رساندم.
ناشناس بودن راوی، به گونه‌ای که نامش را نمی‌دانیم، سایه‌ی سنگین ربه‌کا، عظمت ماندرلی، هوای مه گرفته، عطر گل‌ها و صدای دریا و مرموز بودن خانم دانورس، باعث کشش داستان می‌شد.
در جایی خواندم که این کتاب را با «جین ایر» قیاس کرده‌اند. شباهت‌هایی اندک در جزئیات را نمی‌توان به شباهت کلی رساند. هر دو داستان زنی جوان است که وارد خانه‌ای اشرافی می‌شوند، خانه‌ای که به سبب رازی که در آن نهفته است، مرموز است. اما جین ایر دختری مستقل و باهوش است که در گذر زمان، استقلال او بیشتر می‌شود و با اراده و عزت نفس عشق را می‌پذیرد. در حالی که راوی کتاب ربه‌کا (همسر دوم دو وینتر) شخصیتی ترسو است که وارد زندگی جدیدی می‌شود. او درگیر گذشته‌ی زنی است که دیگر زنده نیست و حسادتی که به او می‌ورزد باعث می‌شود نسبت به خود حس بی‌ارزشی داشته باشد. اگرچه از نظر برخی جزئیات این دو کتاب شبیه به هم هستند ولی درونمایه و لایه‌های زیرین داستان با هم متفاوتند.
        

0

پاکنیا

پاکنیا

1404/3/21

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          فیلمش را قبلا دیده بودم. آن هم دوبار! 
و می‌شود گفت وقتی کتاب را دست گرفتم، همه زوایایش را حفظ بودم. چرا که ماجراها فرق چندانی نداشت. چندان که چه عرض کنم. اصلا. همان ماجرای دختری فقیر، که با مرد ثروتمندی آشنا و ازدواج می‌کند و به امید زندگی بهتر راهی قصر رویایی او می‌شود... 
با این اوصافی که گفتم، اگه فکر می‌کنید، داستان برایم جذابیت چندان نداشت، مثل خودم در شروع مطالعه، سخت در اشتباهید. ربه‌کا را دست گرفتن همان و بی‌وقفه خواندن همان. 
اما در موردش چند نکته جالب برایم وجود داشت؛
 تکرار پی‌در پی دو کلمه؛ ربه‌کا و ماندرلی. یکی از یکی زیباتر و باشکوهتر توصیف شده. در مقابل راوی داستان، که چیز زیادی از او نمی‌دانیم. او در دادن اطلاعات از خودش خیلی سختگیر است.
 او ماجرای زندگیش را فقط برای آقای دووینتر تعریف می‌کند و ما را در خماری رها می‌کند. او حتی اسمش را هم به ما نمی‌گوید. اما در عوض از ریزترین حالات درونیش با ما حرف می‌زند. از تمام احساسات، غم‌ها و شادی‌ها و... طوری که گاهی از این حجم خودکم‌بینی و دست و پاچلفتی بودن راوی به ستوه می‌آیی. 
اما نکته جالب اینکه، در نهایت و پایان داستان، تمام این ظواهر فریبنده در پیش چشم ما فرو می‌ریزد، از ربه‌کای به ظاهر زیبا و همه‌چیز تمام به باطن سیاهش می‌رسیم. اینجا را داشته باشید. 
نکته بعدی در مورد قتلی که رخ داده بود. بعد از آشکار شدن ماجرا، مدام منتظر بودم راوی که از کوچکترین احساساتش با ما صحبت می‌کرد، یکجا بگوید وای یعنی فلانی قاتل است!! اما انگار نه انگار. گیریم که ربه‌کا شیطانی بیش نبود، اما نه قاتل نه راوی،ذره‌ای متاسف از وقوع قتل نیستند. حتی سربازرس و دوست قاتل که پی به راز برده‌اند، تمام تلاششان را برای تبرئه‌اش می‌کنند تا از هیچ‌چیزها سند بر بی‌گناهیش پیدا کنند. با خودم فکر می‌کردم چرا؟ 
نمی‌دانم، شاید همه چیز در کارهایی بود که ربه‌کا می‌کرد. اعمالی که باعث شده او به اندازه حشره‌ای حقیر شود که کسی از له کردنش عذاب وجدان ندارد. چیزهایی چون وفاداری، عفت و پاکدامنی برای ارزشمند شدن انسان... 
طوری که در نهایت که برای تطهیر آلودگی او باید جایی که آثار او بود هم می‌سوخت و خاکستر می‌شد. ماندرلی زیبا.
        

27