معرفی کتاب ما چگونه، ما شدیم: ریشه یابی علل عقب ماندگی در ایران اثر صادق زیبا کلام

ما چگونه، ما شدیم: ریشه یابی علل عقب ماندگی در ایران

ما چگونه، ما شدیم: ریشه یابی علل عقب ماندگی در ایران

3.4
36 نفر |
8 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

69

خواهم خواند

54

ناشر
روزنه
شابک
9789649013350
تعداد صفحات
482
تاریخ انتشار
1399/3/25

توضیحات

        کتاب " ما چگونه ما شدیم؟ ریشه یابی علل عقب ماندگی در ایران " نوشته دکتر صادق زیبا کلام جزء معدود کتابهایی است که سعی در بررسی علل عقب ماندگی ما ایرانیان دارد و به گفته نویسنده به "جای روشهای معمول و متداول معلول نگری و معلول نگاری به علت جویی و ریشه یابی می پردازد." (ص 36 ) این ایده پسندیده با همتی که نویسنده در مقدمه کتاب انجام می دهد می کوشد تا بجای مقصر شمردن دیگران اعم از شرق و غرب و عرب و استعمار و . . . به خود ما ایرانیان پردازد و به کالبد شناسی آنچه که به لحاظ تاریخی ایران را این گونه شکل داده ، عطف توجه کند. کتاب به ادعای نویسنده اش سعی دارد به تحلیل روند تاریخی بپردازد که "ما" در آن اینگونه شده ایم و نقش "ما" را در این "ما" شدن بررسی کند. دکتر زیبا کلام با بیان این سوال (ما چگونه ما شدیم؟) سعی در نقد تئوری متداول انقلابی دارد که " استعمار عامل عقب ماندگی " است، نظریه رایجی که ریشه در سنت مارکسیستی و نئومارکسیستی دارد و در ایران با توهم توطئه درهم آمیخته است و بر اساس آن هر اتفاقی حتی کم اهمیت ترین آنها بر اثر تبانی و توطئه چینی قدرتهای خارجی و دستهای پنهان آنان به وجود آمده است. ( کار ، کار انگلیسی هاست).
هرچند صرف نفی گفتمان غالب در جای خود بسیار جذاب و در دوره خود هیجان انگیز بود ولی فارغ از تمام بحثهای محتوایی و نقدهایی که له یا علیه آن مطرح گردیده است ، دارای ایرادی ساختاری می باشد. جوابی که کتاب به سوال " ما چگونه ما شدیم؟ " می دهد در ذات خود دچار پارادوکس می شود.
1- کتاب از جمله مهمترین عوامل عقب ماندگی ایران را شرایط زیست محیطی می داند نویسنده بر آن است که " از جمله مهمترین و اصلی ترین منبعی که در طبیعت وجود داشت آب بود و به نظر می رسد همین عامل بود که شرق و غرب را در جریان تکامل بعدی خود به راههای جداگانه کشاند." صفحه 98 به روایتی نزولات آسمانی و دسترسی به دریا بوده اند که سرنوشت ما را رقم زده اند و یا در جای دیگر" وضعیت جغرافیایی سخت حاکم بر ایران باعث به وجود آمدن شرایط اجتماعی شد که در مجموع برای توسعه و پیشرفت چندان مناسب نبوده است." صفحه 109 بررسی ها نشان می دهد مجموعه دلایلی که در فصل دوم کتاب ارائه می گردد با سوال در تناقض قرار می گیرد . محقق عالی قدر که سعی دارد توهم توطئه را بزداید و توپ عقب ماندگی ایران را از زمین استعمار خارج کند و در دامن خودمان بیندازد(که اقدام درستی است) به یکباره خیال همه "ما" را راحت می کند و با نظریه ای جبر مسلکانه که بسیار شبیه به دترمینیزم زیست بومی است همه را از ما و دیگری تبرئه می نماید ، گناه را به گردن چرخ گردون و ابر و باد و مه و خورشید و فلک می اندازد و هرچه را در مقدمه بافته است پنبه می کند زیرا که ما نقشی در کمی بارش و نبود آب نداشته ایم و دست تقدیر الهی این بار به جای ایادیان استعمار ما را از پیشرفت و توسعه باز داشته است.
2- عامل دومی که در چگونگی "ما" شدنمان تاثیر دارد و در دو فصل 3 و 4 به آن پرداخته شده است هجوم قبایل آسیای میانه و خصوصا مغولها ذکر گردیده است " به قدرت رسیدن قبائل در ایران از قرن یازدهم به این طرف نه تنها کمکی به رفع مشکلات و معضلاتی که بر سر راه توسعه و تکامل ایران قرار گرفته بودند ننمود ، بلکه با در نظر گرفتن تبعات اجتماعی بلند مدت این تحول، می توان گفت که این موانع عمیق تر گشته و گسترده تر شدند." صفحه 200 دلایل ارائه شده در این دو فصل این سوال را در ذهن متبادر می کند که اساسا در بررسی ریشه های عقب ماندگی ما بین استعمار و قبایل آسیای میانه چه تفاوتی وجود دارد و همان نقدی را که ایشان بر تئوری " استعمار عامل عقب ماندگی است" وارد می کند بر این نظر ایشان نیز وارد است و باید پاسخ دهند که چه شد که مغولها به ایران حمله کردند و ما را مورد تاخت و تاز قرار دادند؟ چرا ما نتوانستیم این قبایل صحرا نشین را مورد هجوم قرار دهیم؟ و یا چرا نتوانستیم در مقابل تهاجم شان مقاومت کنیم؟
در واقع کتابی که با فرض ردیابی و شناسایی علتهای درونی عقب ماندگی ایران و ما ایرانیان تالیف گردیده است در بیش از نیمی از حجم خود تنها به ذکر عواملی خارجی و خارج از دسترس ما می پردازد و در واقع خود در دامی می افتد که سعی دارد از آن بگریزد.
با اینکه در فصول آخر به برخی عوامل درونی نیز پرداخته شده (مثلا به بحث خاموشی چراغ علم فارغ از مناقشات آن مفصلا پرداخته شده است) ولی در یک نگاه کلی به کتاب و حجم مطالب تخصیص داده شده به عوامل مختلفه می توان گفت کتاب ":ما چگونه ما شدیم" خود را نقض کرده است و باز هم همانند نظریه متداول و رایج سعی در مبرا کردن "ما" از "ما" شدنمان دارد و این بار از همه عوامل طبیعی و جغرافیایی و ... کمک می گیرد تا باز هم بگوید که چگونه "ما" را "ما" کرده اند و نقش "ما" را در این "ما" شدن به حداقل ممکن برساند.
?? فروردین ???? ر- حق پژوه
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به ما چگونه، ما شدیم: ریشه یابی علل عقب ماندگی در ایران

لیست‌های مرتبط به ما چگونه، ما شدیم: ریشه یابی علل عقب ماندگی در ایران

یادداشت‌ها

axellee

axellee

2 روز پیش

          ما چگونه، ما شدیم؟
به جای بیان اینکه استعمار کی اومد، چه کرد، توسط چه کسانی اومد و کدامین رجال ایرانی بهش خدمت کردن و نتایجش چه بود، نویسنده عللی رو بیان می‌کنه که بفهمیم اساسا چرا استعمار اومد؟
برای فهمیدن این موضوع اول از همه درمورد محیط زیست ایران، کمبود آب و نقش این کمبود بر روی حکومت، نوع حکومت، تمدن و از دسته موضوعات صحبت میکنه.
اینکه چگونه کمبود آب باعث تشکیل حکومت و پیدایش اون در شرق مخصوصا ایران شد.
 پس از اون  در مورد شیوه زندگی عشایری، نقش این شیوه بر روی تمدن و حکومت صحبت می‌کنه.
در ارتباط با حمله مسلمانان، تاثیرات مثبت یکپارچه شدن تمدن اسلامی بر روی اقتصاد و تجارت و نتایج زیان بار اون بر روی حمله اقوام کوچ نشین و در نهایت حمله ی خونبار مغول ها و نتیجه ی سراسر زیان‌بار این حمله بر روی حکومت، تمدن و جمعیت ایران صحبت می‌کنه.
در فصل پنجم(فصلی که نویسنده خیلی بهش افتخار می‌کنه و فصل مورد علاقه ی من هم هست) در مورد اوج تمدن اسلامی، ریشه ها و علل این اوج و همین طور افول و علل اون صحبت می‌کنه. این فصل به توضیح دیدگاه های سنت‌گرایی و خردگرایی مسلمانان و تقابل اونها در عصر بنی عباس و نتایج روی کار اومدن هرکدام از اینها در رأس قدرت می‌پردازد.
و در نهایت در فصل آخر به تقابل شرق و غرب می پردازد. چی شد که شرق و غرب باهم رو به رو شدن، غرب در برابر شرق قدرت گرفت و جایگاه استعمارگر رو به دست آورد.
~~~
به طور کلی واقعا خوشحالم که این کتاب رو خوندم. باعث شد دید وسیع تری رو در ارتباط با شرایط کشوری که در اون زندگی میکنم به دست بیارم، سوالاتی رو واسم به وجود آورد که باعث انگیزه برای مطالعه بیشتر در من شد و همین طور سوالاتی رو هم پاسخ داد، برای مثال اینکه چی شد قدرت هایی مثل پرتغال و اسپانیا به یک باره از عرش قدرت به فرش رسیدن.
و همین طور توضیحات بی طرفانه و خالی از غلو در مورد اهل تسنن و تشیع و فرقه های اون ها باعث شد متوجه بشم اگه چنین منابعی در دسترسم باشه واقعا مشتاق خوندنشون هستم.
~~
 تا حدودا فصل ۳ هرچی تونستم به طور خلاصه تو چنل توضیح دادم، میخواستم بگم  ناتموم گذاشتنش تعمدی بود. چرا که حجم اطلاعات از اون فصل به بعد انقدر زیاد بود که نگفتنشون خالی از لطف بود و گفتنشون باعث شلوغ شدن چنل. درنتیجه برای همین ناتموم گذاشتمش.
~~
در پایان کتاب هم نقدهایی که به کتاب شده و پاسخ نویسنده حدودا ۱۵۰ صفحه رو به خودش اختصاص داده که صادقانه من نصفشون رو بیشتر نخوندم.

کتاب های دکتر صادق زیباکلام رو نشر روزنه چاپ کرده و درنهایت نمره من به این کتاب ۴ هستش.
        

0

افشین

افشین

1403/2/27

          به نام خدا
وقتی مقدمه کتاب را خواندم سرم پر از سوال شد، سوالاتی واقعا مهم، سوالاتی که ته ذهن هر کدام از ماست اما یکبار بلند پرسیدنش از خودمان و گمان اینکه یک نفر جوابش را نوشته باعث می شود مثل خوره بیفتند به جانت
"آیا ایران همیشه جامعه ای عقب مانده بوده؟
اگر نه این عقب ماندگی از کی آغاز شد؟
جامعه ای که درمقطعی از تاریخش مهد علم ودانش بشری بوده چگونه در مقطع دیگر آنقدر خشک و لم یزرع می شود که  اساسا کسی در آن کسی خبر از وجود علومی چون فیزیک و شیمی و ... ندارد؟"
هرچند تضارب آراء که در خلال کتاب و نقد های چاپ شده در انتهای آن رخ می دهد سرنخ هایی به شما می دهند تا مسیر را دنبال کنیدا ما کتاب در انتها شما را بیشتر سردرگم می کند و پاسخ هایی به پرسش ها می دهد که از آنهایی که خود نقد کرده گیج کننده تر است. 
نقد اصلی نویسنده بر تحلیل گران مارکسیست این حوزه است که عامل عقب ماندگی ایران را استعمار می دانند. او در پاسخ به آنها این سوال را مطرح می کند که خب "چرا توانستند ما را استعمار کنند؟" و خود تلاش می کند ضعف های ایران آن روز را نشان بدهد که باعث شد کشوری بتواند ایران را استعمار بکند
به صورت خلاصه می توان پاسخ های او را می  توان اینگونه بیان کرد...
او شرایط جغرافیای خاص ایران را با اروپا مقایسه می کند و به این نتیجه می رسد در ساختار های سیاسی و اجتماعی متفاوت در ایران نسبت به اروپا به دلیل همین تفاوت ها بوجود آمده است. سعی دارد تا این شرایط جغرافیایی و سیاسی را توصیف کند تا علت ضعف ایرانی ها را در دوره ای که استعمار بر آنها حاکم شد را بیان کند. تاکید او در اینجا بر کم آبی در ایران و نقش آن در شکل گیری اجتماعات  و حکومت است. کم آبی در ایران عامل موارد زیر می شود:
الف) پراکندگی اجتماعات 
ب)زندگی عشایری
ج)تمرکز قدرت در دست حکومت به معنای وجود نداشتن نهاد های موازی قدرت مثل کلیسا یا فئودال ها در اروپای آن زمان
اولین ضربه بر پیکره استدلال های کتاب همینجا وارد می شود،موارد بالا را عوامل عقب ماندگی ایران در تولید معرفی می کند واز وجود نداشتن مازاد تولید حتی تا قرن نوزدهم در ایران خبر میدهد اما در کتاب بارها ببر رونق تولید در ایران نیز تاکید می کند که اروپایی ها را برای تجارت به ایران می کشانده.
او سپس ساختار اجتماعی ایران یعنی فراوانی قبایل صحرا نشین را و تقابل های آنها را با شهریان به دلیل کمبود منابع عامل بعدی عدم ثبات سیاسی در ایران می داند و بیان می کند که از قرن 10 تا 13 قبایل مختلفی بر ایران حاکم شدند که خاستگاه همه قبله های صحرا نشین شمال و شمال شرق ایران بوده است. و ساختار اجتماعی ضعیف این قبایل به دلیل سادگی زیست آنها موجب شده تا ساختار های حکومت همیشه ساده باشد و به صورت قبیلگی(یکی رییس و بقیه خادم) اداره شود. بعلاوه این حملات پی در پی ساختار های تولید را در ایران از بین برده و شریط اجتماعی وسیاسی را بدتر کرده،مالکیت را نابود ساخته و حکومت مستبد تری به وجود آورده است که همه موجب عقب ماندگی بیشتر می شود. در انتهای این حملات نیز حمله مغول ها قرار دارد که همه چیز را نابود می کند.
ضربه دوم نیز اینجا وارد می شود و شما را که این کتاب را میخوانید گیج تر خواهد کرد. علت اینکه آنها توانستند بر ایران حاکم شوند را حمله اعراب در زمان حکومت ساسانی به ایران می داند. اما خب باز همان دور وجود دارد که چه شد اعراب بر ما پیروز شدند و ما بر اعراب نه؟ اگر قبل از آن ضعیف بودیم پس باید چرایی آن را بررسی کنیم حال آنکه نویسنده معتقد است ما ضعیف که نبودیم هیچ، بعد ها اعراب از تمدن ایرانی آن زمان کلی چیز یاد گرفتند و ما بسیار پیشرفته تر از آنها بودیم این پیشرفته بودن آنقدر غلیظ مطرح می شود که قرن ها بعد وقتی بنی عباس جای بنی امیه را می گیرند از خاندان ایرانی برامکه کمک می گیرند تا ساختار های سیاسی ای را شکل دهند که کمی بعد موجب عصر طلایی تمدن اسلامی می شود و اوج فعالیت های علمی مسلمین در آن رخ می دهد و دانشمندان سرآمد جهان از آن متولد می شوند.
شاید این موضوع با بررسی فصل بعدی حتی پیچیده تر هم بشود. جایی که آغاز تا پایان عصر طلایی تمدن اسلامی مطرح شده است.
در این فصل نویسنده آغاز مهد علم شدن تمدن اسلامی را با شروع نهضت ترجمه می داند، علوم مختلفی که در قلمرو آن زمان اسلام وجود داشت با ترجمه به عربی و همزمان با رسمی شدن زبان عربی برای همه این ممالک، در اختیار همه دانشمندان سرتاسر قلمرو اسلامی قرار گرفت، همچنین حمایت حکومت از دانشمندان و تاسیس دارالحکمه در بغداد به رشد علوم در آن زمان کمک ویژه ای کرد تا جایی که فرار مغزها از اروپای دارای کلیسای دشمن علم به سرزمین های اسلامی رخ داد. او پایان این روند را با حکومت متوکل عباسی می داند که سنت گرایان را به قدرت رساند و از هرگونه فلسفه وعلم غیر دینی نهی می کرد.
اینجا دیگر ضرباتی از چپ و راست به خودم خورد و کاملا گیج شدم
او ادعا می کند موج این افول علمی دیرتر به ایران رسید و این جریان علمی تا قرن یازدهم در ایران حاکم بود، قبل تر هم که گفته بود از قبل هم بوده چون اصلا مسمانان از ایرانی ها و علوم ایرانی ها و یونانی ها و هندی ها استفاده کردند و پیشرفت کردند، خب با اینهمه چه می شود که سلجوقیان می آیند و بر ایران حاکم می شوند و با تاسیس مدارس نظامیه توسط خواجه نظام الملک طوسی ریشه هر علم غیر دینی را می زنند؟
به عبارتی او می گوید در بغداد علم اگر سریع از رشد ایستاد به این علت بود که ریشه در مردم نداشت، نهالی بود که از جایی کنده بودند و در بغداد کاشته بودند، اما در ایران به ادعای خود کتاب علم اینگونه نبود، از قبل بود و در آن دوره هم به یک اوجی رسید پس چه شد که ریشه آن خشکید؟ این ضربه سمت راست بود. حالا ضربه سمت چپ
در دورانی که قبایل آسیای مرکزی به ایران حمله می کنند علم و دانش هنوز رونق دارد و ما از آنها پیشرفته تر و توسعه یافته تر هستیم، پس چرا آنها می را شکست می دهند و بر ما حاکم می شوند؟ و سوال جدی تر اینکه آیا اصلا قدرت ساختار های اجتماعی و سیاسی مانعی بر سر راه مهاجمان است؟ اگر اینگونه است پس چرا در این موارد نبوده و اگر اینگونه نیست نمی توان استعمار ایران را دلیل بر ضعیف تر بودن ساختار های اجتماعی و سیاسی آن زمان دانست.
 
نویسنده در طول کتاب دائم در جواب سوال "اول مرغ بود یا تخم مرغ؟" ای که خودش مطرح می کند بارها جای مرغ و تخم مرغ را در پاسخ عوض می کند و هربار یکی را عامل دیگری می داند و همین باعث می شود شما بیش از پیش سوال هایی در ذهنتان ایجاد شود. بنظرم علت آن ساده سازی بیش از حد مسائل پیچیده اجتماعی و تاریخی و همچنین عدم انسجام ذهنی نویسنده است که گذاره هایش مثل جزیره هایی جدا از هم هستند. هر یک زیبا و خواندنی اما بی ارتباط به دیگری و در اینجا حتی متناقض
اما خب از خلال بحث ها مطالب مفیدی هم قابل کسب است
شاید مفید ترین آن راجع به رویارویی اسلام وجریان های مختلف آن با علوم غیر دینی باشد و روند آن در طول تاریخ
        

0

          ﷽
مقدمه آزاردهنده است، اوایل کتاب جالب بود، اواخر سم. آخرش هم آنچنان به جوابِ سوال نمی‌رسید.
در کل اگر فقط جمع‌بندی هر فصل را بخوانید اصلا ضرر نکرده‌اید.

توضیحات بیشتر:
اول کتاب توضیح می‌دهند که چطوری این موضوع برایشان مسئله شد و تصمیم به نگارش این کتاب گرفتند و این‌ها.
طرح مسئله از اینجا شروع می‌شود که عباس میرزا به فرستاده‌ی بناپارت گفته: چطور شما غربی‌ها انقدر پیشرفت کردید و ما نه؟ [نقل به مضمون] بعد ایشان کلی عنوان می‌کنند که چرا ما انقدر عقبیم؟ ما عقبیم. ما خیلی عقبیم. ما واقعا عقبیم. چرا انقدر صدا و سیما می‌گوید مردم شریف ایران؟ چرا انقدر ما فکر می‌کنیم در تاریخ خیلی اثر مثبتی داشته‌ایم؟ چرا انقدر قربان صدقه‌ی خودمان می‌رویم؟ ما عقبیم. اول باید بپذیریم که ما عقب‌مانده‌ایم. واژه‌ی عقب و عقب مانده انقدر تکرار می‌شود که حالتان به هم می‌خورد. [همین آدم در کتاب تولد اسرائیل به قدری قربان صدقه‌ی یهودی‌ها می‌رود که بیا و ببین]
 البته همه قبول داریم که در قاجاریه و پهلوی واقعا از غرب عقب ماندیم اما مثلا شما توقع داری یک مقداری از صفویه بگوید و تلخی ماجرا را بگیرد اما اینطور نیست.
حرف حساب دکتر این است که همه‌ی این پادشاه‌ها از مریخ که نبودند، ایرانی بودند. یعنی همگی بد بودند؟ پادشاهان غربی خوب بودند؟ سوال قشنگی هم هست واقعا. کلا ایشان ابتدای کتابهایشان سوالات خوبی طرح می‌کنند که واقعا باید به آن‌ها فکر کرد اما پاسخ دادن به سوال‌هایشان نارساست، ( حداقل در کتاب تولد اسرائیل و همین کتاب) نه اینکه شما جواب‌های ایشان را قبول نداشته باشی، آخر کتاب بازهم سوالات توی مغزتان هست با این تفاوت که یک مقداری با عینک دکتر به مسائل نگاه می‌کنی.
اوایل کتاب شرایط آب و هوایی و فضای شهری و روستایی شرق و غرب و آثار آن بررسی می‌شود که جالب است. مثلا می‌گوید غرب خیلی باران می‌بارد و نیاز به آب خیلی حس نمی‌شود اما در شرق نیاز به آب چه آثاری داشت و باعث ایجاد قنات و پراکندگی جمعیت شد. همچنین نیاز به شخصی که آب را به عدل تقسیم کند و این خودش زمینه برای خان یا شاه شد( حالا انقدر جدی نه اما منطقی می‌گفتند)
مسئله‌ی ییلاق و قشلاق در ایران و آثارش بررسی می‌شود.
حکومت‌های مختلفی که در ایران با مبنای قومی قبیله‌ای روی کار آمدند، نسبتا جزئی بررسی می‌شود که باز هم فصل بدی نیست.
فصل پنجم تحت عنوان خاموشی چراغ علم است و جناب دکتر خودشان خیلی این فصل را دوست دارند و من دوست نداشتم. 
در این فصل رابطه‌ی حاکمان اسلامی و پرداختن به علم بررسی می‌شود. اوایل عباسیان خوب است و اینکه چرا خوب است. بعدش بد شد و اینکه چرا بد شد. انگار بعضی حاکمان ترجیح می‌دادند فقط به برخی بخش‌های اسلام(اصل سنت و روایات نه مثلا فقه درست و حسابی و پرداختن به همه‌ی جزئیات اسلام) پرداخته شود نه مسائل علمی گوناگون. بعد ایشان خیلی جزئی این موارد  را بررسی می‌کنند: اشاعره، معتزله، اصحاب رای و این‌ها. اینجا خیلی زیاد نظر من این بود که شما مگر تخصصت این است؟ و کلا حرف‌هایشان را جدی نگرفتم.
فصل آخر هم به رابطه‌ی شرق و غرب می‌پردازد که چیز دندان‌گیری نداشت.

صوتی
        

24

          این‌گونه می‌نویسم که نیاز به خواندن این کتاب به اشتباه به عقب افتاده بود.
مطالعه ‌ی هر صفحه‌ی این کتاب علاقه‌مندی خواننده را برای ادامه دادن آن بیشتر می کند به دلایل کافی: 

یکپارچگی مطالب طرح درست و تکرارهای داوم آن، هدف از خواندن کتاب و نقشه راه فکری نویسنده و تمرکز بر حل و نقد نظریات مختلف ؛…

زیباکلام با ذکر وقایع تاریخی به نقل از مورخان ایرانی و خارجی و به‌ویژه پطروشفسکی، لمپتون، هارتوگ و ساندرز می‌کوشد تا با این دیدگاه که عوامل و علت‌های اصلی واپس‌ماندگی ایران به روابط ایران با کشورهای غربی و استعمار آن‌ها مربوط است، مخالفت کند. 

البته نویسنده بدون بیان روش‌شناسی تحقیقات خود و مشخص‌کردن رویکرد مطالعاتی و تحلیل روش‌شناسانه و صرفاً با زبانی روایی وقایع تاریخی از زبان مورخان ایرانی و خارجی و تفسیر خود از این رویدادها نقل می‌کند تا به‌واسطه آن‌ها اندیشه‌های استعمارمحور و مارکس‌گرایانه مبنی‌بر معرفی غرب و عوامل خارجی به‌عنوان عامل اصلی واپس‌ماندگی ایران را رد کند که هرچند به مقصود خود حتما رسیده است.

یکی از نقدهایی که بر این کتاب وارداست این است که نویسنده تعریفی از "عقب ماندگی" ارایه نداده است و خواننده ملاک و معیاری از اینکه عقب ماندگی چیست ندارد، در نتیجه بر روی چه پایه و اساسی می توانیم که ایران کشوری عقب مانده است؟ و ملاک پیشرفت و توسعه چیست؟

نویسنده با طرح سؤالاتی در خصوص عقب ماندگی ایران در عصر قاجار، خواننده را با این سؤال روبرو می کند که علت آن عقب ماندگی چه بوده است؟ 

سپس به نقد پاسخهایی که به این سؤال داده شده است می پردازد. از جمله می نویسد که یکی از متداول ترین پاسخ ها در میان ایرانیان آن است که استعمار را علت این عقب ماندگی می داند.

اما نویسنده مرتبط دانستن عقب ماندگی ایران با عامل بیرونی یعنی دخالت های استعماری قدرتهای بیگانه را خطا دانسته و معتقد است که تز "استعمار عامل عقب ماندگی" بسیاری از سؤالاتی را که در خصوص عقب ماندگی ایران مطرح هستند بدون پاسخ می گذارد. 

درستی رویکرد نویسنده با گذر زمان و درک تجربه نرم افزاری و فکری مبانی رهبران جمهوری اسلامی بیش از پیش هوادار خواهد داشت.

دکتر زیبا کلام علل عقب ماندگی ایران را در شش فصل ریشه یابی می کند.

منسجم ترین و در عین حال متداولترین مدل تحلیلی که تا کنون در ایران وجود داشته مارکسیسم بوده است. این نظریه از اوائل قرن بیستم و به همراه نهضت مشروطه توسط انقلابیون ایرانی سوسیال دمکرات و بعدها بلشویکها و طرفداران لنین که عمدتاً آذری تبار و شمالی مهاجر به قفقاز بودند، وارد ایران شد.

اصول و تفکرات مارکسیستی، جهان بینی بخش وسیعی از متفکران جوان و انقلابی ایران شکل داد.

اصول و تفکرات مارکسیستی، جهان بینی بخش وسیعی از متفکران جوان و انقلابی ایران شکل داد با در نظر گرفتن این واقعیت که بسیاری از کشورهای جهان سوم با فقر، بیکاری، عقب ماندگی، رفع ستم طبقاتی"احقاق حق و حقوق زحمتکشان و رنجبران"از میان برداشتن ظلم و تبعیضات اجتماعی اقتصادی "محو استثمار فرد از فرد و ... خلاصه می شود. 

فصل دوم کتاب را با عنوان ایران چگونه جایی است؟ با بررسی وضعیت جغرافیایی ایران آغاز شده است و گفته شده است که نخستین پی آمد بلند مدت شرایط جغرافیایی ایران عبارتست از پراکندگی و دور بودن مناطق محل زندگی انسانها از یکدیگر. 

به دلیل محدودیت آب، ایرانیان در هرکجا که امکان زندگی بوده ساکن شده اند. و از آنجا که شمار چنین اماکنی به دلیل کمبود منابع آبی بسیار کم، پراکنده و بدور از یکدیگر به وجود آمده اند. پیدایش زندگی صحرانشینی یا عشایری ویژگی مهم بعدی می باشد که از شرایط محیطی ایران سرچشمه می گیرد.

جنگها و منازعات بی پایان در میان قبایل و طوایف مختلف از یکسو و بین آنان و اجتماعات اسکان یافته از سویی دیگر باعث شدند ایران در طول تاریخ خود در مقاطع مختلف، با بی ثباتی زیادی روبرو باشد.

فصل سوم از صعود تا نزول (۱۸۰۰-۱۰۰۰). ایرانیان توانسته بودند به کمک نیروی انسانی بنای یک امپراطوری نیرومند را بگذارند به عبارت دیگر در ایران عهد باستان اقتصادی بالنسبه نیرومند به وجود آمده بود به واسطه برخورداری از شرایط و امکانات طبیعی مناسب نبود. بلکه نتیجه تلاش انسانی بود.

فصل چهارم  از تاثیرات هجوم قبایل بر ساختارها و نهادهای اجتماعی ایران صحبت می کند. در نیمه اول قرن سیزدهم ویرانی و تخریب حاصله از ورود قبایل آسیای مرکزی به ایران با هجوم ابعاد گسترده و عمیقی یافت.هولناکترین بعد هجوم مغولها عبارت بود از کشتار وسیع مردم، بعلاوه مغولان با انتقال هزاران صنعتگر ایرانی به دشت گبی (مغولستان امروزی ) صدمه دیگری بر پیکر اقتصاد ایران وارد ساختند. 

فصل پنجم کتاب تحت عنوان "اسباب و علل خاموشی چراغ علم" بسیار مفصل و طولانی از فلسفه، فقه، ظهور و سقوط بنی امیه و بنی علاس، به قدرت رسیدن سلاجقه و مغولان گرفته تا جبر و اختیار، فقه حنفی، ماکلی، شافعی و حنبلی تا آراء خواجه نظام المک، غزالی، اشاعره، معتزله، خوارج و ... گفته است بدون آنکه نتیجه ای به خواننده بدهد که چه شد تا بزعم ایشان "مسلمین از علم رویگردان شدند" .

در فصل ششم نویسنده ذکر می کند که اروپا را در مجموع می توانیم شبه جزیره توصیف کنیم زیرا از سه طرف در محاصره دریاهای آزاد می باشد. به علاوه در داخل قاره نیز رودهای بزرگ و طولانی قابل حمل و نقل بار که در چهار فصل سال در جریان هستند ارتباط اروپائیان را با یکدیگر و دریا از هر حیث کامل می کند. 

این مجاورت گسترده با آب باعث برخورداری از آب و هوای معتدل و ریزش باران کافی می شود که در نتیجه آن اروپا از استعدادهای طبیعی کشاورزی و دامپروری غنی برخوردار شده است. شرایط فوق باعث شدند تا اقوام مختلفی از مناطق سردسیر شمال اروپا به سوی مناطق مرکزی و جنوبی آن مهاجرت نموده و از هیأت قبیلگی و صحرانشینی خارج شده و به زندگی کشاورزی و در نتیجه اسکان دائم روی آورند. 

پدیده ای که نطفه های اولیه ملتها و اجتماعات گوناگون اروپا را تشکیل داد. به دلیل شرایط طبیعی قاره اروپا، این اجتماعات به فواصل کمی از یکدیگر تشکیل شدند. به گونه ای که نسبتاً به سهولت از یک منطقه می شد به منطقه دیگر رسید. نزدیکی اجتماعات اسکان یافته در اروپا باعث به وجود آمدن دو خصلت مهم و تاریخی شد. اولاً حجم ارتباطات بین جوامع مختلف اروپایی زیاد بود. اعم از ارتباطات تجاری و سیاسی یا اجتماعی و فرهنگی.

اگر این خصوصیت را نقطه قوت نزدیکی اجتماعات اروپایی با هم بدانیم، نقطه ضعف آن عبارت بود از ظهور رقابتها و تخاصمات پایان ناپذیر میان آنها. این پدیده را به بهترین شکلش می توان در نظام فئودالیزم اروپای قرون وسطی ملاحظه نمود که در آن اروپا تقسیم شده میان دهها پادشاه، دربار، دوک نشین، فئودال، بارون، لرد و خاندانهای ریز و درشت اشرافی به همراه نفوذ کلیساهای مختلف.

بعد دیگر مجاورت اروپا با آب در تمایل زیاد به دریانوردی و در نتیجه تسلط بر دریا خلاصه می شد. فی الواقع همه قدرتهای اروپایی از توان دریایی تجاری و نظامی قابل توجهی برخوردار بودند. در مقایسه با اجتماعات اسکان یافته در ایران به عنوان مثال، سهولت ارتباط از یک سو و برخورداری از شرایط طبیعی مناسب که در موارد زیادی منجر به تولید مازاد بر مصرف می شد از سویی دیگر دست به دست یکدیگر دادند و باعث شدند تا بسیاری از جوامع اروپایی به امر تجارت با جوامع دیگر بپردازند.
می خواهد نشان دهد که اسلام و غرب تضادی با یکدیگر نداشته و آمدن مسیحیت و استعمار به شرق برای رویارویی با اسلام نبوده است، و می نویسد که از قرن هفتم هجری به بعد دیگر جهانی به نام اسلام و یا امپراطوری اسلام وجود نداشته است. بنابراین دلیلی هم برای ستیز غرب با اسلام نمی توانسته وجود داشته باشد.
        

0