معرفی کتاب همه چیز همه چیز اثر نیکلا یون مترجم طاهره جولائی

همه چیز همه چیز

همه چیز همه چیز

نیکلا یون و 2 نفر دیگر
3.6
101 نفر |
24 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

10

خوانده‌ام

205

خواهم خواند

76

شابک
9789641702863
تعداد صفحات
286
تاریخ انتشار
1399/9/19

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        از پنجره رو برمی گردانم. از چه چیزی پشیمانم؟ از اینکه در اولین فرصتی که پیش آمد بیرون رفتم. از اینکه دنیا را دیدم و عاشقش شدم. از اینکه عاشق آلی شدم. حالا که می دانم همه ی آن چیزها را از دست داده ام، چطور می توانم بقیه ی عمرم را با این عذاب سر کنم؟ چشم هایم را می بندم و سعی می کنم بخوابم. اما تصویر چهره ی قبلی مامان، آن همه عشق فداکارانه ای که در چشم هایش موج می زند، دست از سرم برنمی دارد. پس به این نتیجه می رسم که عشق چیز فوق العاده وحشتناکی است. دوست داشتن کسی به همان شدت که مامان من را دوست دارد باید شبیه جان کندن قلب آدم بیرون از سینه اش، بدون پوست، بدون استخوان و بدون هیچ محافظه ای باشد.عشق چیز وحشتناکی است و از دست دادنش از آن هم بدتر است.
      

یادداشت‌ها

          《هو الحق》
(پی‌نوشت۲ بعد از بازخوانی اضافه شده)
 همه‌چیز همه‌چیز درباره‌ی دختریه که SCID داره . که یک جور نقص سیستم ایمنیه. فرد مبتلا میتونه به نصف دنیا حساسیت داشته باشه و ادویه‌ی جدید یک غذا، لمس میزی که با شوینده تمیز شده یا استشمام عطری که یک نفر زده میتونه باعث مرگش بشه. برای همین مدی تا حالا دنیای بیرون از دیوارهای خونه رو تجربه نکرده! این که لمس چمن چه حسی داره، هوا چه بویی داره و دریا چجوریه؟
آیا شبیه یک وان بزرگ پر از آبه؟
دیدن دنیا از این زاویه‌ی جدید برای من خیلی جذاب بود.
میدونید همه‌چیز همه‌چیز، چیزی بیشتر از یک رمان عاشقانست، بیشتر درباره امیده! امید در دل ناامیدی و شادی در دل ترس!
از طرفی درسته که شخصیت اصلی داستان مادلینه اما نویسنده به ماجراهای بقیه‌ی شخصیت‌ها هم فکر کرده و خط زندگی اون‌ها رو هم به زیبایی ترسیم کرده.
برای همین هر چند وقت یک بار وقتی ناامیدی کل وجودم رو میگیره به سمت این کتاب کشیده میشم و نمیدونم چطوری و چرا اما حالم رو بهتر میکنه😄😊
فکر کنم از اوایل ۹۹ تا حالا حدود ۶بار گوشش دادم.
درباره‌ی نسخه‌ی صوتی، کتاب ترجمه‌ی نشر نون بود با صدای خانم مریم محبوب، ترجمه خوب بود، سانسور‌ها تقریبا واضح بود و من خوانشش رو دوست داشتم.
پ.ن: بین نظرات، بعضی از دوستان درباره‌ی پایان غیرمنتظره‌ی کتاب گفته بودن، اما پایان به نظر من قابل حدس و باورپذیر بود، اگر کتاب رو با دقت مطالعه کنید به نشونه‌های زیادی میرسید که پایان داستان (در واقع نقطه‌ی اوج رو) قابل حدس و باورپذیر میکنن.
پ.ن۲: مادلین دوتا کتاب داره که بارها مطالعشون کرده. گل‌هایی برای الجرنون و شازده کوچولو، وقتی کارلا ازش درباره‌ی این خوانش مجددها میپرسه مدی میگه هربار میخونم معناشون عوض میشه و برام تازگی دارن. راستش فکرکنم حالا حرفش رو میفهمم.
۲۳بهمن۱۴۰۰🌼💛
        

17

        هشدار - حاوی لو رفتن داستان از همین خط اول
⚠️⚠️⚠️⚠️
هنوز هم فرصت داری نخونی 😄😄
بعدا شاکی نشی بیای بگی آی داستان رو لو دادیا!
.
.
.
.
چند سال پیش فیلمی سینمایی دیدم درباره دختری که به شدت بیمار بود و مادرش با فداکاری تمام همه عمر و جوونیش رو صرف نگهداری از اون کرده بود. اما طی اتفاقی دختر میفهمه که هیچ‌وقت بیمار نبوده و همه این مشکلاتی رو که داره تحمل می‌کنه مادرش به عمد براش ایجاد کرده تا اون و حتی سیستم درمانی رو فریب بده. دلیل این کارش هم این بوده که با این مراقبت دائمی از دخترش تحت توجه همه اعم از همسایه و همشهری و رسانه‌ها بوده و این توجه رو دوست داشته پس دخترش رو قربانی کرده بوده. وقتی دختر می‌فهمه سعی می‌کنه از این شرایط بیرون بیاد ولی مادر به قیمت جون دخترش حاضر بوده هر کاری بکنه اما نذاره واقعیت برملا بشه. اوج هیجان این فیلم هم تلاش دختر برای زنده موندن و فرار از دست مادرشه در حالی که بدنی ضعیف و ناتوان داره و کسی هم خبر نداره مادرش چه آدم وحشتناکیه.

بعدها فهمیدم این فیلم از ماجرایی واقعی الهام گرفته؛ مادری به نام دی‌دی نزدیک ۲۰ سال به دخترش جیپسی، همسر سابق و همه اطرافیان درباره سلامت دخترش دروغ گفته بوده. اون دختر رو از کودکی تو شرایطی نگه داشته بوده که بدنش ضعیف بشه و ضعیف بمونه طوری که حتی نتونه راه بره. وقتی جیپسی متوجه میشه هیچ‌وقت بیمار نبوده و این ناتوانی تو حرکت هم به خاطر حرکت نداشتن و ضعف معمولی عضلاته و وقتی باورش میشه مادرش همه این سالها چه خیانتی بهش کرده بوده، مادر رو می‌کشه و در فیسبوک به این قتل و دلیلش اعتراف می‌کنه. گویا دی‌دی برای اینکه بتونه از خیریه‌های مختلف پول بگیره چنین بلایی سر دخترش آورده بوده. 

کتاب فوق رو تو فیدی‌پلاس خوندم؛ طبق قاعده‌ی هر چی کتاب تو فیدی‌پلاس/ طاقچه بی‌نهایت هست رو بردار به کتابخونه‌ات اضافه کن. 😁 
البته این که برای نشر نون بود هم بی‌تاثیر نبود. معمولا کتاب‌های ترجمه‌ای این نشر قابل قبول هستن. این کتاب ماجراهای به اندازه، علت و معلول‌هایی کمابیش معمولی، شخصیت‌پردازی کمی تا قسمتی قابل قبول (می‌تونست بهتر باشه) و توصیف‌های عاطفی و احساسی بجا داره. همچنین مقدار خوب و جذابی عشق نوجوانانه داشت که در حین خوندن حس خلسه و آخی نازی و وای دلم خواست خوبی رو برای خواننده به ارمغان میاره.  (احتمالا با سانسور زیادی هم همراه بوده؛ از همین‌جا به مترجم بابت تلاش برای رسوندن منظور بدون ترجمه کامل خسته نباشید میگم.)

اما در کل داستانی قوی نبود. نویسنده خیلی نخواسته بود خودش و خواننده رو درگیر گره‌ها بکنه. مشکلات خیلی راحت‌تر از چیزی که انتظار داشتم حل می‌شد و مشکل بعد شروع می‌شد. شبیه این سریال‌های ترکی یا کره‌ای دویست قسمتی که هر دو سه قسمت یه چالش و ماجرا میندازن وسط که اون لحظه میگی وای خدا یعنی چی میشه و خیلی آبکی و راحت هم رفع میشه اتفاقا. راستش از یه رمان آمریکایی توقعم بالاتر بود. انگار خانم نویسنده با وجود اون چیزی که از دی‌دی و جیپسی شنیده بود، خواسته بود از تلخی ماجرا بکاهه و یه "همه‌چیز درست میشه" رو حقنه کنه به خواننده و خیلی صورتی‌وار شعار بده که همه ظلم‌ها و ستم‌کِشی‌ها ناشی از عشقه؛ عشق هم توجیه و هم توضیح و هم همه‌چیزه پس بیاین با هم دوست باشیم بابا، دنیا دو روزه.

ولی کلی ایراد میشه از داستان گرفت. مثلا چطور میشه یه دختر ۱۸ ساله با کارت خرید کنه و بره سفر به یه جای دور و مادری که اون قدر شدید چشمش به دختره‌اس نفهمه و بعد هم که فهمید یه روز طول بکشه تا بتونه ردیابیش کنه؟ 

ایراد دیگه‌اش هم وجود یه شخصیت همجنس‌باز بود که باز با هنر مترجم از تیزی ماجرا کم شده بود.

توضیحاتم زیاد شد. نکته آخرم هم سر ترجمه‌اس. اگرچه تلاش مترجم برای انتقال هر چه بهتر داستان و مفاهیم مثبت هجده ستودنی بود اما درکل ترجمه خوبی نبود. ضعیف نبود اما فوق‌العاده هم نبود. جاهایی خطاهای فاحش تو ترجمه‌ی اصطلاحات هم داشت و به نظرم این اصلا توجیه‌پذیر نیست.

بخونید یا نه؟
نمیگم نخونید. در هر حال کتابی بود که دوست داشتم ادامه بدم تا تموم بشه. شاید من زیادی سخت‌گیرانه این ایرادها رو ازش درآوردم ولی دنبال یه داستان شاهکار و متفاوت هم نباشید. نویسنده یه سوژه بکر و نادر رو خیلی دم‌دستی دراماتیک کرده و داستان عمیق نشده.

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

          همه خوان، سر راست و گاهی موارد جذاب.
روایت ساده و خطی بیمار  اس آی دی از زندگی یک نواخت و پر مخاطره خودش.  شخصیت های فرعی کتاب به گمانم بسیار سطحی و سریع پرداخت شده اند  تا فقط قصه اصلی داستان را پیش ببرند. کاراکتر های کتاب  بیشتر در حد تیپ اند و نویسنده زحمت زیادی بابت خلق کاراکترهای جدید، شخصیت پردازی عمیق از طریق روایت قصه های فرعی به خود نداده. و اما کاراکترها :
مادر فدا کار
پرستاری مثل مادر که از قضا دختر هم سن کاراکتر اصلی دارد. 
پسری  خوش تیپ و ورزشکار در همسایگی  که پدری دائم الخمر، مادری مظلوم و کتک خور و خواهری سیگاری و از همه جا بریده دارد.
این تعداد کاراکتر و این مدل شخصیت پردازی شاید برای داستان کوتا که مجال کمتری دارد مناسب باشد ولی  به گمانم خواننده جدی رمان را کمی سرخورده کند.
به لحاظ محتوا، انگار داستان از روی کتاب‌های روانشناسی و زندگی مثبت نوشته شده تا با مقایسه خود با شخصیت اصلی داستان، امید به زندگی  را در خواننده تقویت کند  واین امر شاید به خودی خود بد نباشد اما وقتی این داستان را با نوع روایت رمان‌های مشهوری که شخصیت مصیبت زده  دارند (بینوایان، خاطرات خانه مردگان، سمفونی مردگان و...) مقایسه می کنیم بیشتر سطحی کاری و سری دوزی بودن این اثر به چشم می زند.
اما نکته مثبت این داستان شاید گره افکنی و نقطه اوج قصه باشد که ضربه ای به مخاطب وارد می کند که البته تا حدودی قابل پیش بینی است. و در نهایت پایان خوش

        

5

          پیش روی شما یک رمان کلیشه‌ای نوجوان پسنده که برای منِ بزرگسال جذابیت خاصی نداشت و خوندم که تموم نکرده به کتابخونه پس ندم.
گفتم کلیشه‌ای. در دنیای کتاب خوانی یک قانون نانوشته‌ای هست که میگه اگه تو برای اولین بار در مورد یک موضوع خاص سراغ یک کتاب بری و از قضا اون کتاب خیلی خوب با درجه سن تو منطبق باشه پس به وجد میای و میگی هوراا این کتاب از این ببعد کتاب موردعلاقه منه و از اون ببعد هر کتاب یا فیلمی ببینی زیاد واست جذاب نیست
کتاب ریتم خیلی خیلی کند و حوصله‌سر بر و به شدت بچگانه‌ای داره. تا حدود صفحه ۲۲۰ شما روی یک روند مستقیم کتابی میخونی که یهو میبینی نویسنده اومد و یه سنگ انداخت روی این جریان و مثلا خاص هیجان ببخشه و تو کشیده میشی دنبال ماجرای دروغ مادر مادلین به مادلین (در مورد مریضیش)
نکاتی که در کنار این موضوع قرار داره: چطوری مادلین فهمید باید کجا دنبال آلی بگرده؟ آیا بهش پیام متقابل داد؟ چرا زمانی که از خونه یجورایی جیم شدن و با توجه به اینکه نوجوان هم هستن و بچه مدرسه‌ای کسی تو اون هاوایی به این فکر نکرد که این بچه‌ها شاید فرار کردن و بلایی سرشون نیومد؟ (با توجه به فیلم‌هایی که میبینیم که یهو به دوتا بچه مشکوک میشن)، مادلین مادرشو بخشید؟
با توجه به پیامی که تو کتاب نمود داشت مخصوصا دیدی که دوست آلی (زک) به خانواده داشت من هیچوقت این کتاب رو به کسی توصیه نمیکنم. یعنی پیام منفی شاخصی داشت.
نخوندید هم چیزیو از دست ندادید
        

7