sayeh marouf

sayeh marouf

@sayeh_marouf
عضویت

شهریور 1402

44 دنبال شده

17 دنبال کننده

                for me 
and maybe you
_______________
خدا رو چه دیدی
شاید پر گرفتیم...
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
sayeh marouf

sayeh marouf

1404/4/20

        اول از همه، من خودم رو اروین‌خوان می‌دونم و واقعاً به کتاب‌های دیگه‌ش علاقه داشتم، اما این کتاب قطعاً جزو بهترین آثار یالوم نبود.

۱. داستان‌ها کوتاه بودن و در مورد هیچ‌کدوم از مراجعین، عمق خاصی توی ماجرا ندیدم. بیشتر شبیه جلسات کوتاه مشاوره‌ بودن نه «روان‌کاوی». 

۲. توی چندتا از داستان‌ها، مراجع با یه اتفاق نسبتاً ساده، ناگهان متحول می‌شه و مشکلش انگار به‌کلی حل می‌شه! چیزی که من انتظار داشتم، هدایت مراجع‌ها به سمت خودشناسی واقعی و عمیق بود، ولی چنین چیزی توی این کتاب ندیدم. درسته که این جرقه ناگهانی ممکنه توی بعضی مراجعین اتفاق بیوفته؛ ولی کنار هم گذاشتن این داستان ها این تصور رو ایجاد میکنه که روانکاوی چیزی همینقدر سهل الوصول هستش.

۳. توی آخرین داستان، یالوم توی ذهن خودش از دست یکی از مراجعین (جرد) کلافه می‌شه و می‌گه: «جرد، چرا نمی‌تونی بیشتر شبیه اندرو باشی؟»  
به نظرم همچین نگاهی به مراجع از سمت روانکاو درست نیست. دیدگاه والدمآبانه «اون رو ببین، چرا مثل اون نیستی؟» دقیقاً همون چیزیه که یه مراجع باید ازش فاصله بگیره. 
آیا ممکنه یالوم از قصد این فکر درونی رو نوشته باشه تا نشون بده خودش هم انسانی خطاکاره و روان‌درمانگرها معصوم نیستن؟ یا اینجا واقعاً لغزش داشته؟

۴. با توجه به اینکه این کتاب جزو آخرین آثار یالومه (شانزدهمین از نوزده کتاب)، به‌نظرم سن و نزدیکی‌اش به مرگ روی رویکردش تأثیر گذاشته. تقریباً همه‌ی داستان‌ها به‌شکلی به مواجهه با مرگ می‌پردازن. حتی توی داستان آخر، به‌نظرم دغدغه‌ی مرگ و فناپذیری رو به زور وارد موضوع جرد کرده بود. برای روند درمانی جرد اصلاً نیازی به مطرح‌کردن این بحث نبود. حتی یالوم توی ذهنش جرد رو متهم می‌کنه به اینکه متوجه منظورش نشده و داره از موضوع طفره میره؛ در حالی‌که از نظر من، بحث مرگ ربطی به مسئله‌ی جرد نداشت و فقط به‌خاطر دغدغه‌ی شخصی یالوم وارد داستان شده بود. 
به عبارتی انگار یالومِ مسن، دنیا رو فقط از عینک مرگ می‌بینه.

در کل، این کتاب رو پیشنهاد نمی‌کنم. یالوم کتاب‌های به‌مراتب بهتری داره.
      

0

sayeh marouf

sayeh marouf

1404/4/12

        خیلی دوستش داشتم
داستان نورا که لحظه‌ای بین مرگ و زندگی، به کتابخانه‌ای جادویی می‌رسه. کتابخانه‌ای که هر کتابش نسخه‌ای از زندگی‌اشه؛ زندگی‌هایی که می‌تونست داشته باشه اگه تصمیمی متفاوت می‌گرفت.
گاهی خودمون رو به‌خاطر تصمیماتی که گرفتیم یا نگرفتیم سرزنش می‌کنیم، درحالی‌که شاید واقعاً هیچ تصمیمی «اشتباه» نبوده.
چیزی که حین خوندن کتاب بیشتر بهش دقت کردم این بود که ما، از مسیرهایی که نرفتیم، تصور یه زندگی ایده آل رو داریم، فکر میکنیم اگر تصمیمی - که فکر میکنیم اشتباه بود - رو نمیگرفتیم همچی عالی پیش میرفت؛ نورا از قبل هم مشکلاتش با دن رو میدونست، فقط انگار ذهن نورای افسرده و نارحت، قسمت های خوب ارتباطش با دن رو جدا کرده بود و فقط اونا رو بهش یاداوری میکرد. 
در مجموع، هر انتخابی بخشی از من رو ساخته، حتی اون‌هایی که فکر می‌کردم نباید اتفاق می‌افتادن.
احتمالا هربار که حسرت یا پشیمانی از یه تصمیم قبلی سراغم بیاد، یاد این کتاب میوفتم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.