معرفی کتاب بر باد رفته اثر مارگارت میچل مترجم شبنم کیان

بر باد رفته

بر باد رفته

مارگارت میچل و 1 نفر دیگر
4.2
69 نفر |
16 یادداشت
جلد 2

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

134

خواهم خواند

41

ناشر
پانوس
شابک
0000000051028
تعداد صفحات
584
تاریخ انتشار
1369/3/1

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
بر باد رفته یگانه رمان مارگارت میچل،بانوی نویسنده آمریکیی است که در 1936 در آمریکا و در 1939 در فرانسه انتشار یافت وفیلمی نیز در سال 1940 بر اساس آن ساخته شد.این رمان موفقیت های بسیاری به دست آورد،و در زمان انتشار،پر فروش ترین کتاب جهان بود و  هنوز هم از کتاب های پر فروش جهان به شمار میرود و به شانزده زبان ترجمه شده است.این اثر برای نویسنده خود محبوبیتی فوق العاده کسب کرد و جایزه پویتسر را نصیبش ساخت.رمان مارگارت میچل شرح حال اسرکالت اوهارا است که مادرش از نجیب زاده های ساحل جورجیا و پدرش دهقان زاده ای ایرلندی است.اسکارلت دلفریبی را از مادر به ارث برده است و سرسختی و عزم راسخ را از پدر؛خصوصیاتی که به او امکان میدهد تا از مصائب جنگ جان به در برد...

      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

30 صفحه در روز

پست‌های مرتبط به بر باد رفته

یادداشت‌ها

          معمولاً قبل اینکه کتابی رو بخونم نظرات بقیه رو نمی‌خونم اما خیلی اتفاقی نظر بقیه دوستان رو از بربادرفته قبل خوندن کتاب دیدم و انقدر نظرات منفی بود که یه کم دلسرد شدم از خوندنش اما به شخصه خیلی ازش لذت بردم. البته که داستان به مرور هر چی جلوتر می‌ره بیشتر جا میفته و اتفاقاتش جذاب‌تر می‌شه اما در کل اگه علاقه‌ای به تاریخ جهان و مخصوصاً آمریکا داشته باشید، این کتاب برای دوره‌ی جنگ داخلی آمریکا خیلی هم می‌تونه جذاب باشه. 

چیز جالبی که من رو جذب می‌کرد این بود که اولین باری بود که یه کتاب از دیدگاه یک جریان مغلوب می‌خوندم... جنوبی‌ها جنگ رو باخته و برده‌ها رو از دست داده بودند و حالا برخلاف چیزی که همیشه تو فیلم‌های آمریکایی می‌بینیم، روی بد جنگ و ظلم‌های شمالی‌ها رو هم می‌بینیم. هر چند به نظرم مارگارت میچل به خصوص درباره‌ی رفتارهایی که با برده‌های سیاه‌پوست می‌شده خیلی لاپوشونی کرده اما بعد خوندن این کتاب به خودم گفتم شاید اون دوران برده‌داری اونقدر که فکر می‌کنیم پر از نفرت نبوده. جالبه که تو خود کتاب نشون داده می‌شه که شمالی‌ها (که برده‌ها رو آزاد کردند) رفتاری تحقیر‌آمیزتر و نژادپرستانه‌تر از جنوبی‌ها به سیاهپوستان دارند.
        

1

          این دختره‌ی سبکسر مغرور و بی‌عقل: اسکارلت اوهارای تارا!

برباد رفته داستان ۱۶ سالگی تا ۲۸ سالگی این دختره. و فکر اینکه به اندازه‌ی ۱۲ سال باهاش حرص خوردم اعصابم رو متشنج می‌کنه.
اسکارلت در دوران صلح عاشق اشلی ویلکز میشه و همون صفحات ابتدایی کتاب متوجه میشه که قراره اشلی با ملانی هامیلتون دختر خاله‌ش ازدواج کنه. 
اسکارلت جنگجو، وارد تقلا و تلاش میشه تا شکست نخوره.
از طرفی جنگ شمال و جنوب آمریکا شروع میشه و دختر نازپرورده‌ی الن و جرالد با سختی های دومینوواری روبه‌رو میشه و باید پوست بندازه. 
شاید مثبت‌ترین ویژگی‌ش همین جنگجو بودنش باشه که تا صفحات آخر کتاب هم ادامه داره. و امیدوارم می‌کنه بتونم فکر کنم که تو صفحات نانوشته‌ی بعدی ورق رو برگردونه و دیگه برباد رفته نباشه. هرچند گوشه‌ی ذهنم یکی میگه امیدت سرابه.
البته کنار این جنگجو بودن حماقت های زیادی انجام میده که شاید بزرگ‌ترینش ندیدن آدم‌های خوب و حامی اطرافش باشه.
با همه‌ی اینا کی می‌تونه ادعا کنه تو زندگی‌ش از این حماقت‌ها نداشته؟! این یعنی قطعا باهاش همذات پنداری می‌کنین. هرچند اصلا دلتون نمی‌خواد شبیه‌ش باشین.

کتاب رو توصیه می کنم؟! البته! 
از صفحات زیادش نترسید، کلماتش غرق‌تون می‌کنه، باهاش حرص می‌خورین، فحش می‌دین، احساساتی می‌شین و اشک می‌ریزین. 
اینو منی میگم که با کمتر کتابی همچین رابطه‌ای می‌گیرم. 


        

44

          یک قاعده‌ی کلی هست که میگه هر کتابی از فیلمش بهتره ولی بر باد رفته یک استثناست (چقدر نوشتن این واژه سخته😶 چرا از زبان فارسی حذفش نمی‌کنیم؟!).
فیلم و کتاب بر باد رفته کامل مکمل همدیگه هستند. اگر سنتون بالای چهارده سال باشه، بخش‌های ابتدایی کتاب حوصله‌تون رو سر می‌بره. برای این قسمت‌ها بهتره فیلم رو ببینید و سریع رد بشید اما بعد از ماجراهای مناسب چهارده ساله‌ها فیلم رو قطع کنید و برگردید سراغ کتاب. (هشدار: خطر ناتوانی در رهاسازی داستان! با خودتون خوراکی ببرید.)
و البته فراموش نکنید که داستان کلاسیکه و پر از توصیف و جزئیات.
دوتا نکته درباره‌ی این کتاب هست که شاید براتون جالب باشه:
اول این که بر باد رفته تنها کتاب نویسنده است. و دوم، نویسنده طرفدار برده‌داریه و کتاب رو هم به همین منظور نوشته. برای همین هم جابه‌جای کتاب با برده‌های گستاخ و برده‌داران مهربون روبه‌رو میشید!

داستان دو بخش داره؛ بخش تاریخی و بخش تخیلی. برای بخش داستانی این اثر همین که سواد خواندن داشته باشید کفایت می‌کنه اما اگر می‌خواید تجربه‌ی فوق‌العاده‌ای هم داشته باشید و ازش لذت ببرید قبل از خواندن این ماجرا طولانی، درباره‌ی جنگ شمال و جنوب آمریکا و تاریخچه‌ی برده‌داری مطالعه کنید.
پی‌نوشت:
شخصیت‌پردازی اسکارلت رو دوست دارم. هم رو مخه، هم متفاوت با دخترهای زمان خودش. همیشه سعی می‌کنه بهترین تصمیم ممکن رو بگیره. تقریبا هیچوقت هم موفق نمیشه! ولی نکته‌ی مثبتش تسلیم نشدنه. مثل کنه می‌چسبه به خواسته‌هاش.
خلاصه که در دنیای زنان کوچک‌ها، اسکارلت باش!

ته‌نوشت:
دنباله‌ی این کتاب به نام «اسکارلت» بعدا توسط نویسنده‌ی دیگه‌ای نوشته شده. به خودتون رحم کنید و نخونیدش!
        

11

Melina

Melina

1403/10/26

          به خط آخر از جلد دومِ "بربادرفته" رسیدم.
داستانی که کلمه‌ی شاهکار رو برام معنی کرد.
اینکه انتظار این پایان رو نداشتم به کنار، باید بگم نمیتونم سنگینی‌ای که روی سینه‌ام به جا گذاشت رو تحمل کنم.
مارگارت میچل از همون ابتدا دنیای من رو با دنیای اسکارلت اوهارا پیوند زد. با قلمِ این زن، منم همراه اسکارلت در جشن ها رقصیدم، با جنگ چشم تو چشم شدم و ازش زنده بیرون اومدم، درد کشیدم، گذر کردم، از دست دادم و به دست اوردم، دوست داشته شدم و حسِ دوست داشته نشدن رو به وضوح لمس کردم.
با اینکه فقط دوماه از زندگیم رو تو دنیای اون بودم ولی انگار مدت هاست باهاش زندگی کردم و خو گرفتم.
به احترام مارگارت میچل، که تا جایی که میدونم قصدی بر ادامه‌ دادن این داستان نداشت، حداقل فعلا نمیتونم صفحات کتاب "اسکارلت" رو ورق بزنم و کلماتی رو بخونم که با قلم مارگارت غریبه‌اند.
"بربادرفته" رو دوباره به کتابخونه‌ام برمیگردونم با این تفاوت که هر بار نگاهم بهش بیوفته، سنگینی عجیبی قراره قلب و روحم رو در بر بگیره.
        

1

          قلم نویسنده و هنرش خیلی خوب بود ولی محتوا خوب نبود.

بستر تاریخی داستان، دوران جنگ‌های داخلی آمریکاست. ۱۸۶۱ و جنگ شمال و جنوب و الغای برده داری و شکست جنوب و پیامد هاش.

نویسنده رسما طرفدار برده داریه و هرچند تلاش می‌کنه بگه ما توی جنوب خیلی با سیاه پوست ها خوب رفتار میکنیم و اونا رو جزء اعضای خانواده خودمون میدونیم، ولی بازهم رفتار و افکار شخصیت‌های مختلف داستان پر از نژادپرستی و خود برتر بینیه.

کار به جایی میرسه که برای کارهای فرقه‌ی کوکلاکس کلان هم توجیه میاره و سعی می‌کنه بگه کارشون موجه و منطقی بوده!
فرقه ای نژاد پرست که سیاه پوست ها رو به فجیع ترین وجه میکشتن و لینچ میکردن و ...

البته کمی از حرفهاش درباره اشتباهات شمالی ها برای نحوه ی الغای برده داری شاید درست باشه و قطعا شمالی ها هم به خاطر منافع خودشون و پول و مقاصد سیاسی این جنگ رو راه انداختن و دلشون به حال سیاه پوست ها نسوخته بود. بلکه الغای برده داری صرفا بهانه ای بود برای این جنگ.

(اسلام هم سعی کرد با برده داری مقابله کنه ولی از روش درست. که این همه آسیب نداشته باشه. هم برده ها به مرور آزاد بشن هم بتونن مستقل زندگی کنند و ...)

 در کل از نظر تاریخی و تحلیل تاریخ، نمره‌ی این کتاب حتی زیر صفره. چون رسماً دنبال تحریف تاریخ و توجیه نژادپرستی و برده داریه.

اما از نظر داستانی 

عاشقانه ست
زیبا هم نوشته شده
ولی عشق کثیف و خیانت و توجیهات مختلف برای این قبیل کارها.

شخصا از نویسنده‌هایی که با سیاه نمایی و بد کردن حال مخاطب می‌خوان بهش درس آموزنده بدن، خوشم نمیاد.
و داستان‌هایی که شخصیت‌های اصلیش منفی هستن رو هم دوست ندارم.
این کتاب هم از همین مدل کتابها بود.

چیزی که بعد از اتمام کتاب بهش فکر میکردم این بود که چقدر اسلام توی این زمینه‌ها حکیمانه حکم داده. درباره پوشش و روابط بین زن و مرد نامحرم و ... . و چقدر تک تک چیزهایی که اسلام برای حکم داده، می‌تونه باعث مفسده های خانمان سوز بشه و ...

برای نوجوان و حتی مجردها اصلا کتاب مناسبی نیست.
و شخصا به کسی خوندنش رو توصیه نمیکنم.
به نظرم ارزش وقت گذاشتن نداشت.
نه عاشقانه‌ی زیبایی داشت، نه تحلیل تاریخی درستی داشت، نه پایان بندی مناسبی، نه روزنه‌ی امیدی ، نه شخصیت امیدوار کننده‌ای ...


❌❌❌شاید خطر لو رفتن داستان:

شخصیت اول داستان، اسکارلت، مجموعه‌ای هست از رذایل اخلاقی مختلف و به شدت روی اعصابه کارها و افکارش.

رِت باتلر، شخصیتی که چه بسا مخاطب های زیادی ازش خوششون بیاد به خاطر نحوه داستان پردازی، شخصیت منحطی داره... 
صرف داشتن عشق عمیق، باعث نمیشه یک فرد آدم خوبی بشه.
و حتی اصل این عشق هم چندان پاک نیست و روابط نامشروع دیگه ای در کنارش داره و ...

مرد دوم داستان، اشلی هم تکلیفش با خودش معلوم نیست. شخصیت جالبی هم از آب در نیومده مخصوصا با پایان داستان. گویا اصلا مرد خوب وجود نداره توی این کتاب !

تنها کسی که شاید نقطه روشنی باشه بین شخصیت های اصلی داستان، ملانی‌ه.
که البته بعضی جاها رفتارهای متعصبانه ‌ش برای حمایت از اسکارلت و درک پایینش از روابط افراد اطرافش، اذیت کننده ست.
        

5

آنشرلی:))

آنشرلی:))

6 روز پیش

و بله،بالا
        و بله،بالاخره بعد مدت ها دو جلد این کتاب هم تموم شد... 
الان افکارم خیلی آشفته است و واقعا نمیدونم چی میخوام بگم.
و بله،بالاخره عشق اسکارلت به اشلی رو درک کردم،خود اسکارلت گفت که این عشق یه عشق واقعی نبوده، و در اصل اسکارلت عاشق همون آدمی شده بود که تو ذهنش ساخته بود،اون عاشق اشلی واقعی نشده بود و حتی بعدا هم نمیخواست قبول کنه که اشلی واقعی با اون کسی که تو ذهنشه فرق داره و وقتی این رو فهمید که دیگه دیر شده بود،تازه آخرای داستان متوجه شد اون کسی که تو زندگی بهش احتیاج داره رته نه اشلی،تازه فهمید که چقدر به آغوش رت احتیاح داره،تازه فهمید با رفتنش چقدر تنها و بی کس و بدبخت میشه،تازه فهمید یه عشق بیگانه و بچگونه با زندگی،عشقش،بچه هاش و جوونیش چیکار کرده...! 
گاهی از دست رت خیلی عصبانی میشدم،همون موقعی که به اسکارلت بی توجهی میکرد و تحقیرش میکرد،خوب مرتیکه تو که اون رو دوست داری پس بهش نشون بده و بگو،تو که میدونی اسکارلت تشنه ی محبته پس چرا اینطوری میکنی آخهه😭
و ملانییی،شخصیت اصلی داستان برای من ملانیه،این زن فرشته است،الگوی من توی زندگیمه و واقعا به نظرم اون کسی که یه تکه گاه و دوستی مثل ملانی تو زندگیش داره خوشبخت ترینه🤌🏻
و بی نهاااایت به خاطر مرگش ناراحت شدم و اشک ریختم،چرا ملانی؟
کاش این اتفاق برای هرکس دیگه ای میوفتاد به جز ملانی،ملانی من،دختر کوچولوی مهربون،فرشته من،تو نباید میرفتی،حداقل تو نه:))💔
و البته این رو بگم که این کتاب اشکالاتی هم داشت،مثلا اینکه اینجور نشون میداد که سیاه پوستا از آزادی خودشون ناراحتن و...که البته اینجا از نظر من راست و درست نیست! 
و در آخر نمیدونستم برای چه کسی دلسوزی کنم،رت یا اسکارلت؟! 
هردوتاشون تقصیرکار بودن واقعا،آخرش هم اسکارلت،دختر بیچاره ی من تنها و بیکس شد و رت افسرده و سرگردون... 
ای کاش هیچوقت به هم نمیرسیدن،حداقل بهتر از این بود که انقدر غمگین از هم جدا بشن:)).... 
هزاران لعنت به نویسنده فرستادم،ای لعنت به تو که انقدر اشک منو درآوردی،لعنت به تو که آخرش بچه های من رو تنها ول کردی،لعنت به تو که ملانی،فرشته کوچولوی من رو کشتی،لعنت به تو که واقعیت زندگی رو انقدر محکم کوبیدی تو صورتم:))💔
من دلم خونه،برای اسکارلت،این بچه گناه داره،کسی کنارش نمونده،این بچه مادر نداره،پدر نداره،هیچکسو نداره این بچهه😭💔
دلم برای رت میسوزه،یه عمر خودش رو کشت تا توجه اسکارلت رو به خودش جلب کنه ولی نشد و آخرش هم خسته شد و رفت،رفت که دیگه برنگرده... 
دلم برای اشلی میسوزه،برای عمه پیتی و بیوی بیچاره.... 
دلم برای ملانی عزیزم میسوزه،اون فقط یه دختر شیرین میخواست ولی آخرش از دنیا رفت،آه قلبممم😭💔
و بله،این کتاب نشون داد عشق همه چیز نیست،نشون داد عشق یک طرفه اشتباهه و به درد نمیخوره،نشون داد زندگی آسون نیست و قرار نیست همیشه خوب پیش بره،خیلی چیزارو بهم یاد داد:))... 
پیشنهاد میشه؟خودمم نمیدونم،فقط این رو میدونم که الان انقدری گریه کردم که چشمام هیچ جارو نمیبینه👍🏻💔
وای یاد تارا افتادم،یاد قدیما که اسکارلت یه دختر سرکش و خوشگل بود که همه پسرا عاشقش بودن،یاد اولین باری که رت رو دید،یاد اون روزی که اعتراف کرد،یا یادآوریشون قلبم درد گرفتت:))... بهرحال،فردا درمورد غم جانکاه این کتاب فکر خواهم کرد!! 
خدانگهدار کتاب زیبا و عمیق من،خدانگهداررر:)) 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

26