یادداشت آنشرلی:))
3 روز پیش

و بله،بالاخره بعد مدت ها دو جلد این کتاب هم تموم شد... الان افکارم خیلی آشفته است و واقعا نمیدونم چی میخوام بگم. و بله،بالاخره عشق اسکارلت به اشلی رو درک کردم،خود اسکارلت گفت که این عشق یه عشق واقعی نبوده، و در اصل اسکارلت عاشق همون آدمی شده بود که تو ذهنش ساخته بود،اون عاشق اشلی واقعی نشده بود و حتی بعدا هم نمیخواست قبول کنه که اشلی واقعی با اون کسی که تو ذهنشه فرق داره و وقتی این رو فهمید که دیگه دیر شده بود،تازه آخرای داستان متوجه شد اون کسی که تو زندگی بهش احتیاج داره رته نه اشلی،تازه فهمید که چقدر به آغوش رت احتیاح داره،تازه فهمید با رفتنش چقدر تنها و بی کس و بدبخت میشه،تازه فهمید یه عشق بیگانه و بچگونه با زندگی،عشقش،بچه هاش و جوونیش چیکار کرده...! گاهی از دست رت خیلی عصبانی میشدم،همون موقعی که به اسکارلت بی توجهی میکرد و تحقیرش میکرد،خوب مرتیکه تو که اون رو دوست داری پس بهش نشون بده و بگو،تو که میدونی اسکارلت تشنه ی محبته پس چرا اینطوری میکنی آخهه😭 و ملانییی،شخصیت اصلی داستان برای من ملانیه،این زن فرشته است،الگوی من توی زندگیمه و واقعا به نظرم اون کسی که یه تکه گاه و دوستی مثل ملانی تو زندگیش داره خوشبخت ترینه🤌🏻 و بی نهاااایت به خاطر مرگش ناراحت شدم و اشک ریختم،چرا ملانی؟ کاش این اتفاق برای هرکس دیگه ای میوفتاد به جز ملانی،ملانی من،دختر کوچولوی مهربون،فرشته من،تو نباید میرفتی،حداقل تو نه:))💔 و البته این رو بگم که این کتاب اشکالاتی هم داشت،مثلا اینکه اینجور نشون میداد که سیاه پوستا از آزادی خودشون ناراحتن و...که البته اینجا از نظر من راست و درست نیست! و در آخر نمیدونستم برای چه کسی دلسوزی کنم،رت یا اسکارلت؟! هردوتاشون تقصیرکار بودن واقعا،آخرش هم اسکارلت،دختر بیچاره ی من تنها و بیکس شد و رت افسرده و سرگردون... ای کاش هیچوقت به هم نمیرسیدن،حداقل بهتر از این بود که انقدر غمگین از هم جدا بشن:)).... هزاران لعنت به نویسنده فرستادم،ای لعنت به تو که انقدر اشک منو درآوردی،لعنت به تو که آخرش بچه های من رو تنها ول کردی،لعنت به تو که ملانی،فرشته کوچولوی من رو کشتی،لعنت به تو که واقعیت زندگی رو انقدر محکم کوبیدی تو صورتم:))💔 من دلم خونه،برای اسکارلت،این بچه گناه داره،کسی کنارش نمونده،این بچه مادر نداره،پدر نداره،هیچکسو نداره این بچهه😭💔 دلم برای رت میسوزه،یه عمر خودش رو کشت تا توجه اسکارلت رو به خودش جلب کنه ولی نشد و آخرش هم خسته شد و رفت،رفت که دیگه برنگرده... دلم برای اشلی میسوزه،برای عمه پیتی و بیوی بیچاره.... دلم برای ملانی عزیزم میسوزه،اون فقط یه دختر شیرین میخواست ولی آخرش از دنیا رفت،آه قلبممم😭💔 و بله،این کتاب نشون داد عشق همه چیز نیست،نشون داد عشق یک طرفه اشتباهه و به درد نمیخوره،نشون داد زندگی آسون نیست و قرار نیست همیشه خوب پیش بره،خیلی چیزارو بهم یاد داد:))... پیشنهاد میشه؟خودمم نمیدونم،فقط این رو میدونم که الان انقدری گریه کردم که چشمام هیچ جارو نمیبینه👍🏻💔 وای یاد تارا افتادم،یاد قدیما که اسکارلت یه دختر سرکش و خوشگل بود که همه پسرا عاشقش بودن،یاد اولین باری که رت رو دید،یاد اون روزی که اعتراف کرد،یا یادآوریشون قلبم درد گرفتت:))... بهرحال،فردا درمورد غم جانکاه این کتاب فکر خواهم کرد!! خدانگهدار کتاب زیبا و عمیق من،خدانگهداررر:))
(0/1000)
نظرات
14 ساعت پیش
حتی توی فیلمی که ازش ساخته بودنم رت خیلی هات بود خدا خیرت بده من چند ماهه داشتم فکر میکردم اسم شوهر دوم اسکارلت که روش کراش داشتم و اینقدر براش غصه خوردم چی بود حوصلم نمیزاشت برم چک کنم از جهالت درم آواردی😐😂
0
Alone🌚🕯
14 ساعت پیش
0