یادداشت Mel

Mel

Mel

1403/10/26

        به خط آخر از جلد دومِ "بربادرفته" رسیدم.
داستانی که کلمه‌ی شاهکار رو برام معنی کرد.
اینکه انتظار این پایان رو نداشتم به کنار، باید بگم نمیتونم سنگینی‌ای که روی سینه‌ام به جا گذاشت رو تحمل کنم.
مارگارت میچل از همون ابتدا دنیای من رو با دنیای اسکارلت اوهارا پیوند زد. با قلمِ این زن، منم همراه اسکارلت در جشن ها رقصیدم، با جنگ چشم تو چشم شدم و ازش زنده بیرون اومدم، درد کشیدم، گذر کردم، از دست دادم و به دست اوردم، دوست داشته شدم و حسِ دوست داشته نشدن رو به وضوح لمس کردم.
با اینکه فقط دوماه از زندگیم رو تو دنیای اون بودم ولی انگار مدت هاست باهاش زندگی کردم و خو گرفتم.
به احترام مارگارت میچل، که تا جایی که میدونم قصدی بر ادامه‌ دادن این داستان نداشت، حداقل فعلا نمیتونم صفحات کتاب "اسکارلت" رو ورق بزنم و کلماتی رو بخونم که با قلم مارگارت غریبه‌اند.
"بربادرفته" رو دوباره به کتابخونه‌ام برمیگردونم با این تفاوت که هر بار نگاهم بهش بیوفته، سنگینی عجیبی قراره قلب و روحم رو در بر بگیره.
      
17

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.