معرفی کتاب درمان شوپنهاور اثر اروین دی. یالوم مترجم حمید طوفانی

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
44
خواندهام
492
خواهم خواند
235
توضیحات
... می خواستم نه تنها قهرمان داستان من با مرگ خویش کنار بیاید، بلکه به مراجعان خود نیز کمک کند تا با مرگ مواجه شوند. دلیل انتخاب و معرفی موضوع مرگ در فرایند روان درمانی به سال هایی باز می گردد که با بیماران سرطانی درمان ناپذیر کار می کردم. بیماران زیادی را دیدم که در مواجهه با مرگ پژمرده نشدند، بلکه برعکس دچار تغییراتی اساسی شدند که تنها می توان آن را رشد شخصیت پختگی یا پیشرفت خردمندی نامید. آن ها در الویت های زندگی خود تجدیدنظر کردند، موضوعات روزمره را ناچیز می شمردند، از داشته های مهم خود، مانند کسانی که دوستشان دارند، از تغییر فصول، از شعر و موسیقی که مدت های مدیدی از آن ها غافل مانده بودند، شاکر و شادمان می شدند. یکی از بیمارانم می گفت :«سرطان، روان رنجور را شفا می بخشد.» اما افسوس که انسان باید تا لحظات آخر زندگی، هنگامی که بدنش مورد تهاجم سرطان قرار می گیرد، منتظر بماند تا بیاموزد چگونه زندگی کند.
بریدۀ کتابهای مرتبط به درمان شوپنهاور
نمایش همهیادداشتها
1404/2/10
این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
به نظرم کتابیه که بیشتر به درد علاقهمندان به روانشناسی یا دانشجوهای این رشته میخوره. احتمالاً نکات خیلی زیادی از این نظر در کتاب وجود داره که مخاطب غیر روانشناس اصلاً متوجه اونها نمیشه و براش اهمیتی هم نداره. داستان کتاب فراز و فرود خاصی نداشت و با اینکه خستهکننده هم نبود اما جذابیت خیلی زیادی هم نداره. ترجمهی متن ولی خیلی روان و خوبه. از نظر محتوا هم شخصاً به نظرم غیر از نکات روانشناسی مطلب عمیقی نداشت. نکاتی که از فلسفه و زندگی و نوشتههای شوپنهاور در کتاب مطرح شده انگار عمداً طوری انتخاب شدن که چهرهی شوپنهاور رو در نظر خواننده تخریب کنند تا اینکه فلسفهاش رو بیان کنند یا نقد کنند. شخصیت فیلیپ که به گفتهی نویسندهی خواسته نمونهی شوپنهاور در زمان حاضر باشه و وظیفهی بیان فلسفهی شوپنهاور در داستان را بر عهده داره، یک فرد خودخواه و خسیس و با سابقهی آزار جنسی معرفی شده و در پایان داستان هم به این نتیجه میرسه که فلسفهی شوپنهاور که زندگیش رو متحول کرده به دردش نمیخوره و باید کنارش بذاره. در قسمتهای مختلف متن نویسنده اشاره به احساسات شخصی شوپنهاور میکنه که معلوم نیست اینها رو از کجا و چطور کشف کرده. مثلاً در متن آمده: در مورد رابطهی شوپنهاور و گوته: «آرتور از اینکه کنار گذاشته شده بود خشمگین و آزرده بود.» فصل 24 «تنهایی دیوی بود که بیش از هرچیز شوپنهاور را به تنگ میآورد و دفاعهایی ماهرانه در برابر آن افراشته بود.» فصل 35 «کمتر چیزی هست که شوپنهاور از آن به اندازهی ولع شهرت بد گفته باشد. و با این حال، چه ولعی برای شهرت داشت!» فصل 39 در پایان داستان هم نتیجه میگیرند که «شوپنهاور افسردگی مزمن داشت» و «هر رویکردی که بر اساس دیدگاه اون بنا شده باشه، بیارزشه» و با «لفاظی» باعث گمراهی میشه و عقایدش رو «به زبونی متقاعدکنندهتر بیان میکنه». در مورد فلسفهی ادیان شرقی هم همینقدر در جهت تخریب اونها تلاش شده. در کل پیشنهاد میکنم کسانی که به آشنایی با واقعیت این تفکرات و فلسفهها علاقه دارند به جای آثاری مثل این کتاب که به طور دسته دوم به اونها میپردازند، به نوشتههای اصلی مراجعه کنند. مثلاً در مورد شوپنهاور کتاب «در باب حکمت زندگی» را بخوانید و بعد قضاوت کنید.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.