یادداشت آرش زمانی
5 روز پیش
به نظرم کتابیه که بیشتر به درد علاقهمندان به روانشناسی یا دانشجوهای این رشته میخوره. احتمالاً نکات خیلی زیادی از این نظر در کتاب وجود داره که مخاطب غیر روانشناس اصلاً متوجه اونها نمیشه و براش اهمیتی هم نداره. داستان کتاب فراز و فرود خاصی نداشت و با اینکه خستهکننده هم نبود اما جذابیت خیلی زیادی هم نداره. ترجمهی متن ولی خیلی روان و خوبه. از نظر محتوا هم شخصاً به نظرم غیر از نکات روانشناسی مطلب عمیقی نداشت. نکاتی که از فلسفه و زندگی و نوشتههای شوپنهاور در کتاب مطرح شده انگار عمداً طوری انتخاب شدن که چهرهی شوپنهاور رو در نظر خواننده تخریب کنند تا اینکه فلسفهاش رو بیان کنند یا نقد کنند. شخصیت فیلیپ که به گفتهی نویسندهی خواسته نمونهی شوپنهاور در زمان حاضر باشه و وظیفهی بیان فلسفهی شوپنهاور در داستان را بر عهده داره، یک فرد خودخواه و خسیس و با سابقهی آزار جنسی معرفی شده و در پایان داستان هم به این نتیجه میرسه که فلسفهی شوپنهاور که زندگیش رو متحول کرده به دردش نمیخوره و باید کنارش بذاره. در قسمتهای مختلف متن نویسنده اشاره به احساسات شخصی شوپنهاور میکنه که معلوم نیست اینها رو از کجا و چطور کشف کرده. مثلاً در متن آمده: در مورد رابطهی شوپنهاور و گوته: «آرتور از اینکه کنار گذاشته شده بود خشمگین و آزرده بود.» فصل 24 «تنهایی دیوی بود که بیش از هرچیز شوپنهاور را به تنگ میآورد و دفاعهایی ماهرانه در برابر آن افراشته بود.» فصل 35 «کمتر چیزی هست که شوپنهاور از آن به اندازهی ولع شهرت بد گفته باشد. و با این حال، چه ولعی برای شهرت داشت!» فصل 39 در پایان داستان هم نتیجه میگیرند که «شوپنهاور افسردگی مزمن داشت» و «هر رویکردی که بر اساس دیدگاه اون بنا شده باشه، بیارزشه» و با «لفاظی» باعث گمراهی میشه و عقایدش رو «به زبونی متقاعدکنندهتر بیان میکنه». در مورد فلسفهی ادیان شرقی هم همینقدر در جهت تخریب اونها تلاش شده. در کل پیشنهاد میکنم کسانی که به آشنایی با واقعیت این تفکرات و فلسفهها علاقه دارند به جای آثاری مثل این کتاب که به طور دسته دوم به اونها میپردازند، به نوشتههای اصلی مراجعه کنند. مثلاً در مورد شوپنهاور کتاب «در باب حکمت زندگی» را بخوانید و بعد قضاوت کنید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.