سفر سرخ
در حال خواندن
9
خواندهام
138
خواهم خواند
27
نسخههای دیگر
توضیحات
راننده شنی تانک را به سمت پیکر چند شهید هدایت کرده و از روی آنها عبور کرد. حسین پاورچین، پاورچین سنگر عوض کرد. بوی باروت چنگ می انداخت به سینه اش. لباسش پر بود از لکه های خون شهدا. دود و آتش دشت هویزه را فرا گرفت. هوا هفته و خاک آلود بود؛ شبیه روز عاشورای کربلا. با الله اکبر جان گرفت و ردیفی از عراقی ها را به رگبار بست. تنهایی در دشتی که پر از تانک دشمن است، با تنهایی در شبی که در سنگر با خدا خلوت کرده بودم، چه تفاوتی دارد؟ آیا خدا مرا می پذیرد؟ این تانک ها مرا یاد شبی می اندازند که مقابل منزل تیمسار شمس تبریزی دستگیر شدم. تانک همیشه می خواهد هیبت خود را به رخ پیاده نظام بکشد. یک هو مثل پلنگ از جا کنده شد. تانکی که جلو کشیده بود، شلیک کرد. با موج انفجار، پیکر حسین پرت شد هوا و افتاد کنار سنگر. نور آتشی که از تانک عراقی زبانه می کشید، تا سنگر حسین قد کشیده بود. اکنون چهره ی حسین و یارانش کاملا نورانی شده بودند. سکوت دشت هویزه را فرا گرفت. شب، صحنه نبرد را در سیاهی خود جای داد، جز سنگر حسین و یارانش...
بریدۀ کتابهای مرتبط به سفر سرخ
لیستهای مرتبط به سفر سرخ
نمایش همهیادداشتها