معرفی کتاب در انتظار گودو: سوگخندنامه در دو پرده اثر ساموئل بکت مترجم اصغر رستگار

در انتظار گودو: سوگخندنامه در دو پرده

در انتظار گودو: سوگخندنامه در دو پرده

ساموئل بکت و 1 نفر دیگر
4.0
152 نفر |
43 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

10

خوانده‌ام

270

خواهم خواند

113

شابک
9646941338
تعداد صفحات
152
تاریخ انتشار
1380/12/19

توضیحات

        مکان این نمایش نامه "ساموئل بکت "ناکجا آبادی است خشک و بی برکه فقط یک درخت در آن به چشم می خورد .زمان نمایش نیز دم دمای زوال خورشید است . شخصیت های نمایش دو آواره خانه به دوش هستند که منتظرند شخصی به نام "گودو " از راه برسد و آنها را از وضع فلاکت بار ـ که همانا انتظار است ـ نجات  دهد .این دو انسان در به در گویا مظهر کل بشریت اند .هر دو هم زار و درمانده اند  هم نیرومند و پر جنب و جوش، هم بزدل و ترسو هم جسور و متهور، گاه با یک دیگر  قهرند و گاه آشتی .اما همه این ها گویی مشغولیتی است تا زندگی شان بگذرد ...
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

15 صفحه در روز

یادداشت‌ها

          «در انتظار گودو» نمایشی از پوچی، معناباختگی و ملال است. تمام آنچه که حادث می‌شود، گفت وگوی میان ولادیمیر و استراگون، دو شخصیت اصلی داستان، است که در پای درختی در ناکجاآباد در انتظاری بی‌پایان برای ملاقات با گودو به سر می‌برند. این سیر تنها با دو بار سررسیدن افرادی به نام‌های پوزو و برده‌اش، لاکی، شکسته می‌شود. اما گودو نمی‌آید. نه در آن روز و نه روز بعد (پرده‌ی دوم نمایشنامه). 
ملال و پوچی که بکت در خلال گفت‌وگوی میان شخصیت‌ها بیان می‌کند و خلأ حادثه همان‌چیزی است که این اثر را به نمونه‌ای بی‌بدیل در ادبیات پوچی تبدیل می‌کند. [عادت] تمام آن‌چیزی است که شخصیت‌ها را نگه داشته است و آنان را وادار به ادامه دادن می‌کند. یک نتوانستن آموخته شده که تمام آن‌ها را از شکستن خط خالی، عذاب‌آور و یکنواخت زندگی باز می‌دارد. مردمانی که به رنج عادت کرده‌اند و مفری را نمی‌جویند. 
زمان نمی‌گذرد. در این کتاب نیز، همچو دیگر آثار بکت، وقایع تا ابدیتی کشدار و چسبنده ادامه پیدا می‌کنند. گذاری مدام میان امید و ناامیدی. هیچ پایانی در کار نیست. هیچ امیدی برای رهایی.
بخشی از کتاب:
[-از نفس کشیدن خسته شدم.
+حق داری...
...
-اون‌ها بالای قبر به دنیات می‌آرن، لحظه‌ای نوری سوسو می‌زنه، بعدش بازم شبه.]

        

7

        این نمایشنامۀ خواندنی و جالب، در هر پرده یک روز و در مجموع دو روز (البته چند ساعت پایانی از هر روز) از زندگی دو ولگرد را به تصویر کشیده است.

این دو ولگرد یعنی ولادیمیر و استراگون، قرار است فردی به نام «گودو» را در این مکان ملاقات کنند. بنابر گفتۀ خودشان، اگر «گودو» به دیدنشان بیاید؛ از ولگردی و مشکلات نجات می‌یابند و زندگی آنها رنگ دیگری به خود خواهد گرفت.

به نظرم آدم‌های نمایشنامه، انسان‌های سرگشته و گرفتار در چالش‌های زندگی را می‌مانند که هر چه تلاش کرده‌اند، نتوانسته‌اند از این مسائل و مشکلات رها شوند و ناگزیر در انتظار فردی نشسته‌اند که اولا: خودش این مسائل و مشکلات را ندارد. در ثانی: توان این را دارد که به این آدم‌ها کمک کند و زندگی آنها را سر و سامانی شایسته بخشد.

مردان منتظر، وقتی تا پای جان سختی کشیده باشند و حتی راضی به خودکشی و دارزدن خود شده باشند؛ بدیهی است، هر کسی را که از راه می‌رسد، همان ناجی خود می‌دانند و تصور می‌کنند او است که برای یاری و نجاتشان آمده است؛ حال این فرد می‌تواند پسرکی باشد یا اربابی با خدمتکارش یا ...!

این نمایش یک نکته را به یاد من آورد و آن این که انتظار ناجی در بین تمام مردم دنیا و ادیان بزرگ مشترک است و همه منتظرند تا روزی یک نفر بیاید و آنان را از مسائل و مشکلات جاری و غیر آن نجات بخشد و زندگی آرام همراه با آسایش و خوشی و خوشبختی را به همه هدیه کند.

مردان نمایش دقیقا خود را به کارهای بیهوده و احمقانه سرگرم کرده بودند تا «گودو» بیاید و فقط انتظار می‌کشیدند. به نظرم اگر خودشان هم تلاشی در جهت دیدار «گودو» داشتند، چه بسا «گودو» زودتر به دیدارشان می‌شتافت.

در بخشی از نمایش، شعری بی سر و ته بود که به شکل یک لوپ یا دور تکرار می‌شد و در واقع نشانه‌ای از زندگی این مردان بود که مسائل زندگی‌شان در یک دور باطل و بی‌معنا تکرار می‌شد. (حکایت آشپز ما یه سگ داشت...)

این دو روز با هم تفاوت زیادی دارد. در روز اول، درخت خشک است و برگ و باری ندارد. ارباب و خدمتکارش سالم و سرحال هستند. اما در روز دوم، درخت برگ درآورده و ارباب کور شده و خدمتکارش لال شده است.

اما در وضعیت دو مردِ منتظرِ «گودو» هیچ تغییری روی نداده است. یعنی طبیعت و انسان‌های اطراف تغییر کرده‌اند، اما این مردان، کماکان به همان کارهای احمقانه و سرگرمی مشغول هستند و هیچ تغییری حتی جزئی در افکار، گفتار و رفتارشان دیده نمی‌شود. 

* استراگون: «...آهان، حالا یادم اومد، دیروز غروب، با صحبت کردن در مورد هیچ چیز بخصوصی وقت گذروندیم. این وضع تا به حال نیم قرنه که ادامه داره.»

در این بخش حتی خودشان هم می‌دانند که زندگی حدود پنجاه ساله‌شان به بیهودگی و سرگرمی سپری شده است و اکنون که از این وضع خسته شده‌اند و بارها به آن اعتراف می‌کنند؛ در انتظار «گودو» نشسته‌اند تا بیاید و کمکشان کند.

** استراگون: «...همیشه هم یه چیزی پیدا می‌کنیم که باعث می‌شه احساس کنیم وجود داریم، ها، دی‌دی؟»

من فکر می‌کنم، پس هستم! من فلان کار را انجام می‌دهم، پس هستم! من هیچ کاری انجام نمی‌دهم و تنها در انتظار «گودو» نشسته‌ام، پس هستم! و ... .
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

15

          این نمایشنامه سرشار از ابهام است. درواقع حفره های خالی بزرگی که کنار مفهوم انتظار یک ترکیب تفسیر پذیر میسازند. خوانندگان مختلف تعبیر خودشان را بر میدارند و طبیعتا راضی میشوند.
تمجید به اوج میرسد و شاهکارش میخوانند که در واقع خودشان را شاهکار میخوانند!
مشکل از جایی بیرون میزند که سایر هنرمندان دست به تکرار و ادامه راه بزنند. غافل از اینکه بخش بزرگی از توجه به این کار به دلیل "اثر بکت بودن" است. به این دلیل است می نشینند و تفسیر میکنند گودو خداست یا سوپر ایگو؟ دو شخصیت همان دو دزد انجیل اند یا یک نفرند اصلا؟ و انبوهی از نشانه شناسی ها.
تفاسیری که برای اثار مشابه بعدی فقط یک خط اند:"نقص و ضعف و ابهام و ..."
اما انتظار؛ مفهوم بزرگ و عمیقی سرشته در انسان. و بکت کاملا آگاهانه ضعف حفره ها را با انتظار جایگزین کرده است. انتظار همان زیربنای همذات پنداری مخاطب با این اثر است. و البته یاسی که بسیاری از مخاطبان منفعل دوستش دارند. شبیه شخصیت های اثر.
در مجموع اثری تلخ و فریبنده است. البته شاهکار نیست اما گزندگی ظریفی دارد و در زمان و مکان درستی زاده شده.
        

1

          آیا تا به حال شده که در مورد تکراری بودن اتفاقات دنیا و زندان بودنش فکر کنید این کتاب اشاره می‌کند بزرگترین زندان، زندان تفکر ماست زندان اعتقادات و دلبستگی های بدون منطق ماست تا زمانی که فکر شما محدود به وظیفه فکر انتظار و... است شما زندانی اید و آزاد شدن از بند این زندان فقط به دست خودتونه نه ناجی دیگه ای گاهی نمی‌دانید چرا منتظر کسی هستید ولی می‌مانید و می‌مانید و می‌مانید
این نمایشنامه شاهکاری پر از نماد و معناست زیستن زندگی و آزاد بودن ذهن گمشده این داستان است و نویسنده به زیبایی هر چه تمام تر در غالب معنا به آن اشاره کرده است که اکثرا از انجیل الهام گرفته شده است
برای مثال Godot به معنی God و خدا 
پسرک که پیام Godot را می آورد مسیح 
درخت خشک و تنها نماد سلیب و درختی که آدم و حوا از ان سیب خوردند 
استراگون در بخشی خود را Adam می‌نامد که نماد آدم می‌تواند باشد که به واسطه خوردن میوه درخت به جریمه کار خود به زمین آماده است 
اطلاعات بالا رو از مقاله ای که نماد های این نمایشنامه رو بررسی کرده بود گزارش کردم 
من ترجمه نجف دریابندری رو خوندم که عالی بود از نظر من
و سوال جذابی که پس از اتمام مطالعه این نمایشنامه به ذهن شما خطور میکنه اینه که
آیا منم شباهتی به افراد این داستان دارم؟
آیا منم منتظر هیچ گودویی هستم؟
        

1

          نمایشنامه در انتظار گودو برخلاف آنچه می‌گویند پوچ گرا نیست. در مکتب پوچ گرائی عملا انسان در مرکز هستی است، اما قرار هم نیست در آن شق‌القمر کند. قرار است این چند صباح را حالش را ببرد. در " در انتظار گودو" ما با "ابزودیسم" یا همان پوچ‌نمایی سروکار داریم. این سبک نمایشگر چرخه پوچی و حماقت افرادی است که منتظرند دستی از آستین برآید و کاری بکند. در این دست نمایشنامه‌ها با چند خصوصیت مشترک مواجه هستیم: نخست تکرار تاریخ که حاصل نسيان و فراموشی انسان‌های حقیر است. نویسندگان این چنین آثاری انسان را مسبب همه مشکلات می‌دانند، چراکه عملا فراموش کار است و درس‌هایی که از تاریخ گرفته را نمی‌تواند به کار بندد. دوم بی‌زمانی و بی‌مکانی: نویسندگان "ابزورد" حماقت بشر را محدود به یک زمان خاص یا مکان مشخص نمی‌دانند و برای اینکه به کسی بر نخورد همه مان را به یک اندازه بی‌شعور می‌دانند. حالا اهل هر کشوری که می‌خواهیم باشیم و در هر برهه تاریخی هم که می‌خواهد زیسته باشیم. و سوم و شاید از همه مهمتر انتظار است. گویا کز نی‌ستان تا ما را ببریده‌اند ما منتظریم. ما انسان‌های بزدل، ما انسان‌های پررخوت، ما انسان‌های.... اصلا ولش کن، با توهین کردن به خودمان که چیزی عوض نمی‌شود... ما یادگرفته‌ایم که بنشینیم تا دنیا برایمان گلستان شود. این همان چیزی است که‌ نویسندگان آثار ابزورد را گرد هم آوده تا آثاری چون "در انتظار گودوی" ساموئل بکت خلق شوند.
        

28