معرفی کتاب در انتظار گودو اثر ساموئل بکت مترجم مهدی نوید

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
12
خواندهام
419
خواهم خواند
178
توضیحات
در انتظار گودو، یکی از مهم ترین نمایشنامه های قرن بیستم، اولین نمایشنامه ی حرفه ای ساموئل بکت به حساب می آید. این اثر برای اولین بار در سال 1953 در سالنی کوچک به نام «دو بابیلون» به نمایش درآمد و از همان زمان، به یکی از اصلی ترین سنگ بناهای تئاتر قرن بیستم تبدیل شد. داستان، حول محور دو مرد ظاهرا بی خانمان می گردد که منتظر چیز یا شخصی به نام گودو هستند. ولادیمیر و استراگون در کنار درختی در جاده ای بی آب و علف به انتظار نشسته اند و در نمایشی حضور دارند که حول محور ذهن و هوشیاری خودشان می چرخد. نتیجه ی این شرایط، بازی کلامی خنده داری درباره ی شعر و شاعری، رویاپردازی و معناباختگی است. این بازی کلامی، به عنوان تمامی تلاش های مذبوحانه ی بشر برای یافتن معنا در زندگی تفسیر شده است. زبان و نثر بکت در ارائه ی مینیمالیسم روشن گرانه ای پیشگام بود که تمامی تفکرات اگزیستانسیال اروپای پس از جنگ جهانی دوم را در بر داشت. در انتظار گودو، همچنان یکی از جادویی ترین و زیباترین داستان های تمثیلی عصر حاضر به شمار می آید.
بریدۀ کتابهای مرتبط به در انتظار گودو
نمایش همهلیستهای مرتبط به در انتظار گودو
1402/10/10
یادداشتها
1404/1/20
1403/11/8
این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
این نمایشنامۀ خواندنی و جالب، در هر پرده یک روز و در مجموع دو روز (البته چند ساعت پایانی از هر روز) از زندگی دو ولگرد را به تصویر کشیده است. این دو ولگرد یعنی ولادیمیر و استراگون، قرار است فردی به نام «گودو» را در این مکان ملاقات کنند. بنابر گفتۀ خودشان، اگر «گودو» به دیدنشان بیاید؛ از ولگردی و مشکلات نجات مییابند و زندگی آنها رنگ دیگری به خود خواهد گرفت. به نظرم آدمهای نمایشنامه، انسانهای سرگشته و گرفتار در چالشهای زندگی را میمانند که هر چه تلاش کردهاند، نتوانستهاند از این مسائل و مشکلات رها شوند و ناگزیر در انتظار فردی نشستهاند که اولا: خودش این مسائل و مشکلات را ندارد. در ثانی: توان این را دارد که به این آدمها کمک کند و زندگی آنها را سر و سامانی شایسته بخشد. مردان منتظر، وقتی تا پای جان سختی کشیده باشند و حتی راضی به خودکشی و دارزدن خود شده باشند؛ بدیهی است، هر کسی را که از راه میرسد، همان ناجی خود میدانند و تصور میکنند او است که برای یاری و نجاتشان آمده است؛ حال این فرد میتواند پسرکی باشد یا اربابی با خدمتکارش یا ...! این نمایش یک نکته را به یاد من آورد و آن این که انتظار ناجی در بین تمام مردم دنیا و ادیان بزرگ مشترک است و همه منتظرند تا روزی یک نفر بیاید و آنان را از مسائل و مشکلات جاری و غیر آن نجات بخشد و زندگی آرام همراه با آسایش و خوشی و خوشبختی را به همه هدیه کند. مردان نمایش دقیقا خود را به کارهای بیهوده و احمقانه سرگرم کرده بودند تا «گودو» بیاید و فقط انتظار میکشیدند. به نظرم اگر خودشان هم تلاشی در جهت دیدار «گودو» داشتند، چه بسا «گودو» زودتر به دیدارشان میشتافت. در بخشی از نمایش، شعری بی سر و ته بود که به شکل یک لوپ یا دور تکرار میشد و در واقع نشانهای از زندگی این مردان بود که مسائل زندگیشان در یک دور باطل و بیمعنا تکرار میشد. (حکایت آشپز ما یه سگ داشت...) این دو روز با هم تفاوت زیادی دارد. در روز اول، درخت خشک است و برگ و باری ندارد. ارباب و خدمتکارش سالم و سرحال هستند. اما در روز دوم، درخت برگ درآورده و ارباب کور شده و خدمتکارش لال شده است. اما در وضعیت دو مردِ منتظرِ «گودو» هیچ تغییری روی نداده است. یعنی طبیعت و انسانهای اطراف تغییر کردهاند، اما این مردان، کماکان به همان کارهای احمقانه و سرگرمی مشغول هستند و هیچ تغییری حتی جزئی در افکار، گفتار و رفتارشان دیده نمیشود. * استراگون: «...آهان، حالا یادم اومد، دیروز غروب، با صحبت کردن در مورد هیچ چیز بخصوصی وقت گذروندیم. این وضع تا به حال نیم قرنه که ادامه داره.» در این بخش حتی خودشان هم میدانند که زندگی حدود پنجاه سالهشان به بیهودگی و سرگرمی سپری شده است و اکنون که از این وضع خسته شدهاند و بارها به آن اعتراف میکنند؛ در انتظار «گودو» نشستهاند تا بیاید و کمکشان کند. ** استراگون: «...همیشه هم یه چیزی پیدا میکنیم که باعث میشه احساس کنیم وجود داریم، ها، دیدی؟» من فکر میکنم، پس هستم! من فلان کار را انجام میدهم، پس هستم! من هیچ کاری انجام نمیدهم و تنها در انتظار «گودو» نشستهام، پس هستم! و ... .
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.