معرفی کتاب در انتظار گودو اثر ساموئل بکت مترجم اصغر رستگار

در انتظار گودو

در انتظار گودو

ساموئل بکت و 2 نفر دیگر
4.0
231 نفر |
62 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

419

خواهم خواند

178

شابک
9789643518295
تعداد صفحات
148
تاریخ انتشار
1399/5/4

توضیحات

        
این داستانی است بی داستان.مکانش ناکجا آبادی است خشک و بی بر، که فقط یک درخت در آن است و بس. زمانش وقتِ زوالِ خورشید، و آدمهایش دو آواره ی خانه به دوشِ منتظر که گودویی از راه برسد وآنها را از آن وضع فلاکت بار (که همانا انتظار است) در بیاورد. وعده ی دیدارشان امروز است دم غروب زیر همان درخت. دو رهگذر هم، که یکی اربابی است بی رحم و دیگری غلامی است دیوانه، می آیند و چندی  می مانند و می روند...

      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

15 صفحه در روز

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          «در انتظار گودو» نمایشی از پوچی، معناباختگی و ملال است. تمام آنچه که حادث می‌شود، گفت وگوی میان ولادیمیر و استراگون، دو شخصیت اصلی داستان، است که در پای درختی در ناکجاآباد در انتظاری بی‌پایان برای ملاقات با گودو به سر می‌برند. این سیر تنها با دو بار سررسیدن افرادی به نام‌های پوزو و برده‌اش، لاکی، شکسته می‌شود. اما گودو نمی‌آید. نه در آن روز و نه روز بعد (پرده‌ی دوم نمایشنامه). 
ملال و پوچی که بکت در خلال گفت‌وگوی میان شخصیت‌ها بیان می‌کند و خلأ حادثه همان‌چیزی است که این اثر را به نمونه‌ای بی‌بدیل در ادبیات پوچی تبدیل می‌کند. [عادت] تمام آن‌چیزی است که شخصیت‌ها را نگه داشته است و آنان را وادار به ادامه دادن می‌کند. یک نتوانستن آموخته شده که تمام آن‌ها را از شکستن خط خالی، عذاب‌آور و یکنواخت زندگی باز می‌دارد. مردمانی که به رنج عادت کرده‌اند و مفری را نمی‌جویند. 
زمان نمی‌گذرد. در این کتاب نیز، همچو دیگر آثار بکت، وقایع تا ابدیتی کشدار و چسبنده ادامه پیدا می‌کنند. گذاری مدام میان امید و ناامیدی. هیچ پایانی در کار نیست. هیچ امیدی برای رهایی.
بخشی از کتاب:
[-از نفس کشیدن خسته شدم.
+حق داری...
...
-اون‌ها بالای قبر به دنیات می‌آرن، لحظه‌ای نوری سوسو می‌زنه، بعدش بازم شبه.]

        

8

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          نمایشنامه در انتظار گودو برخلاف آنچه می‌گویند پوچ گرا نیست. در مکتب پوچ گرائی عملا انسان در مرکز هستی است، اما قرار هم نیست در آن شق‌القمر کند. قرار است این چند صباح را حالش را ببرد. در " در انتظار گودو" ما با "ابزودیسم" یا همان پوچ‌نمایی سروکار داریم. این سبک نمایشگر چرخه پوچی و حماقت افرادی است که منتظرند دستی از آستین برآید و کاری بکند. در این دست نمایشنامه‌ها با چند خصوصیت مشترک مواجه هستیم: نخست تکرار تاریخ که حاصل نسيان و فراموشی انسان‌های حقیر است. نویسندگان این چنین آثاری انسان را مسبب همه مشکلات می‌دانند، چراکه عملا فراموش کار است و درس‌هایی که از تاریخ گرفته را نمی‌تواند به کار بندد. دوم بی‌زمانی و بی‌مکانی: نویسندگان "ابزورد" حماقت بشر را محدود به یک زمان خاص یا مکان مشخص نمی‌دانند و برای اینکه به کسی بر نخورد همه مان را به یک اندازه بی‌شعور می‌دانند. حالا اهل هر کشوری که می‌خواهیم باشیم و در هر برهه تاریخی هم که می‌خواهد زیسته باشیم. و سوم و شاید از همه مهمتر انتظار است. گویا کز نی‌ستان تا ما را ببریده‌اند ما منتظریم. ما انسان‌های بزدل، ما انسان‌های پررخوت، ما انسان‌های.... اصلا ولش کن، با توهین کردن به خودمان که چیزی عوض نمی‌شود... ما یادگرفته‌ایم که بنشینیم تا دنیا برایمان گلستان شود. این همان چیزی است که‌ نویسندگان آثار ابزورد را گرد هم آوده تا آثاری چون "در انتظار گودوی" ساموئل بکت خلق شوند.
        

30

dream.m

dream.m

1404/4/22

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          ● در سایه‌ سانسور و فیلترینگ
در انتظار گودو، نمایشنامه‌ مشهور ساموئل بکت، یکی از تأثیرگذارترین آثار قرن بیستم در قلمرو تئاتر است که نه تنها به‌خاطر فرمی نو و زبان ایجازگرایانه‌اش، بلکه به‌سبب حجم عظیمی از تفسیربرداری‌هایی که حول آن شکل گرفته شهرت یافته است؛ از الهیات تا اگزیستانسیالیسم، از نقد سرمایه‌داری تا فلسفه‌ پوچی.

داستان نمایشنامه ساده است؛ دو مرد به نام‌های ولادیمیر و استراگون در فضایی مه‌آلود و مینیمالیستی در انتظار فردی به نام «گودو» هستند، بی‌آن‌که بدانند او کیست، چرا باید بیاید، یا اساساً آیا وجود دارد یا نه. آن‌ها گفت‌وگو می‌کنند، بحث می‌کنند، سکوت می‌کنند، و باز تکرار می‌کنند. گودو اما، نمی‌آید.
اما راز ماندگاری این نمایشنامه دقیقاً در همین نیامدن است. این‌که «گودو» چه کسی است، هرگز مشخص نمی‌شود و بکت نیز، در مواجهه با سوالات مکرر منتقدان، با طعنه‌ پاسخ داد:
«اگر می‌دانستم گودو کیست، توی نمایشنامه می‌نوشتمش.»
اینجاست که «گودو» از یک شخصیت داستانی، به یک مفهوم فلسفی بدل می‌شود: منتظَرِ غایب. خدا؟ معنا؟ آزادی؟ مرگ؟ یا شاید هیچ‌کدام. همین عدم‌تعین، آن‌چیزی‌ست که در انتظار گودو را به اسطوره‌ای مدرن بدل کرده است.

● بازیِ انتظار در برابر چشمان سانسور
در انتظار گودو به ظاهر درباره‌ «هیچ» است. اما این «هیچ» برای دولت‌ها، ایدئولوژی‌ها، و نهادهای قدرت، هرگز بی‌خطر نبوده. چرا که نمایش، عمیقاً درباره‌ «بی‌پایان بودن انتظار»، و به‌بیانی دقیق‌تر، فروپاشی اطمینان به آینده‌ی حتمی است. درست همان‌جایی که ایدئولوژی‌های سیاسی و مذهبی خود را بر امید به فردا بنا می‌کنند، بکت یادمان می‌آورد "شاید فردایی نباشد".
یا بدتر از آن، شاید فردا بیاید، اما هیچ‌کس نیاید.
همین رویکرد، باعث شد نمایشنامه‌ بکت، به‌خصوص در کشورهایی با فضای بسته‌ سیاسی، یا به‌کلی ممنوع شود یا با تغییرات بنیادین به اجرا درآید. فهرستی از این تحریف‌ها، خود به‌تنهایی تبدیل به سندی تاریخی از رابطه‌ حکومت‌ها با "بی‌معنایی رادیکال" است. ازجمله:

ایران – دهه ۱۳۵۰
نخستین اجرای رسمی «در انتظار گودو» به کارگردانی جعفر والی در تئاتر شهر تهران، در فضایی صورت گرفت که دولت پهلوی سخت درگیر تبلیغ چهره‌ای مدرن و پیشرفته از ایران بود. با این حال، همین مدرنیزاسیون کنترل‌شده، با نمایشنامه‌ای که در آن «هیچ اتفاقی نمی‌افتد»، دچار تزلزل می‌شد.
گزارش‌هایی وجود دارد که شورای بازبینی خواستار حذف یا تعدیل سکوت‌های طولانی، گفت‌وگوهای تکرارشونده، و حذف برخی دیالوگ‌های "افسرده‌کننده" بوده است. فضای نمایش هم به گونه‌ای طراحی شد که به «پوچی» ترجمه نشود، بلکه به نوعی «تأمل عرفانی»!

آلمان شرقی – سانسور ایدئولوژیک
در آلمان شرقی، در دهه ۶۰ میلادی، اجرای گودو به‌کلی ممنوع شد. حزب کمونیست اعلام کرد که "ملت سوسیالیست منتظر نمی‌ماند، عمل می‌کند." گودو، در چشم مقامات، نمادی از بی‌عملی بورژوایی بود.
اما در دهه‌ی ۸۰، نسخه‌ای تحریف‌شده از نمایشنامه با پایانی متفاوت اجرا شد. گودو واقعاً آمد! و پیامی امیدبخش درباره‌ جامعه‌ آینده‌ کمونیستی آورد. تغییر معنا، احتمالا ساده‌تر از حذف بود.

آفریقای جنوبی – استعاره‌ای از آزادی
در دوران آپارتاید، اجرای این نمایش با بازیگران سیاه‌پوست، ممنوع بود. چرا؟ چون منتقدان دریافتند ولادیمیر و استراگون می‌توانند به‌راحتی نماد مردم سیاه‌پوستی باشند که سال‌ها در انتظار پایان تبعیض و آزادی نشسته‌اند.
در برخی اجراهای زیرزمینی، گودو تبدیل شد به تمثیلی از نلسون ماندلا، یا حتی خداوندی که وعده‌ نجات داده، اما هنوز نیامده است.

عراق – دوران صدام حسین
گزارش‌هایی وجود دارد که در عراق تحت حکومت بعث، هرگونه اجرای رسمی یا حتی نیمه‌خصوصی این نمایش با واکنش امنیتی مواجه می‌شد. نه‌فقط به‌دلیل مضمون، بلکه به‌خاطر زبان نمایش. انتظار، شک، پرسش، و سکوت، همگی بر ضد گفتار مسلط قدرت بودند.

● سانسور پنهان‌تر: تلطیف معنا
شاید عجیب‌ترین شکل سانسور گودو، نه در حذف آن، که در بازتفسیر خوش‌بینانه از آن بوده است. در برخی ترجمه‌ها یا اجراهای رسمی، دیالوگ‌های بدبینانه به شکل ملایم‌تری ترجمه می‌شوند.
مثلاً: «شاید نیاید...» تبدیل می‌شود به: «شاید در وقت خودش بیاید.»
این تلاش برای جایگزین‌کردن نومیدی با امید، گاهی از سانسور مستقیم خطرناک‌تر است. زیرا ماهیت اثر را تحریف می‌کند بی‌آن‌که ظاهری از سرکوب داشته باشد.

● چرا هنوز در انتظار گودو هستیم؟
آن‌چه «در انتظار گودو» را تا امروز زنده نگاه داشته، نه فقط زبان، بلکه سکوت آن است. سکوتی که در دل گفت‌وگوها لانه کرده، در تکرارها، در خستگی‌ها، در تماشای درخت خشک، و در پرسشی که هرگز پاسخ داده نمی‌شود:
ما منتظر چه هستیم؟
این پرسش، هم فردی‌ست، هم سیاسی. هم روان‌شناختی‌ست، هم هستی‌شناختی. در هر دوره، هر جغرافیا، و هر نظام فکری، گودو می‌تواند چهره‌ای تازه به خود بگیرد.
در دموکراسی، شاید او «نجات اقتصادی» باشد. در دیکتاتوری، «رهبر موعود». در ذهن فرد افسرده، «معنای زندگی» و در قلب عاشق، «بازگشت کسی که دیگر نمی‌آید».
اما شاید هولناک‌ترین خوانش، همان خوانش بکت باشد:
هیچ‌کس نمی‌آید. هیچ اتفاقی نمی‌افتد. و ما همچنان منتظریم.
....................
●حرف آخر:
در زمانه‌ای که امید، اغلب به کالا تبدیل شده و انتظار، یک نوع وضعیت سیاسی‌ست، بازگشت به بکت، نوعی مقاومت محسوب می‌شود. مقاومت در برابر معنای از پیش‌تعیین‌شده، در برابر تبلیغ، در برابر پایان خوش.
«در انتظار گودو» نه درباره‌ ناامیدی‌ست، نه درباره‌ معنا. بلکه درباره‌ ناتوانی بشر در رهایی از انتظار است. ما منتظر می‌مانیم، چون نمی‌دانیم چه کنیم. و این، شاید تلخ‌ترین حقیقتی‌ست که یک نمایشنامه بتواند به ما نشان دهد.

........
ممنون از امیرحسین عزیز برای پیشنهاد همخوانی، همخوانی‌ای که بخاطر جنگ ایران و اسرائیل، عملا اتفاق نیفتاد و هرکدوم جداگانه نمایشنامه رو خوندیم، اما حس یک تجربه کتابی عجیب و منحصر بفرد رو در شرایطی عجیب‌تر برامون رقم زد.
        

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          ناامیدی است و امید. انتظار است و رسیدن...
پس زنده‌باد نرسیدن!
"ما منتظر نشسته‌ایم اما نمی‌رسیم" این تمام حرفی‌ست که ساموئل بکت در قالب نمایشنامه‌ای آبزورد می‌خواهد به مخاطبش بزند. در انتظار گودو سوررئال، غیرمنطقی و بدون پیرنگ است و ما توی نمایش به‌نوعی "کش" می‌آییم. حس پوچی داریم. حس در انتظار نشستن، منتظر یک اتفاق، منتظر رسیدن گودو، منتظر منجی که بیاید و نجات‌مان دهد. آبزورد هم یکی از بهترین فرم‌ها برای مفهوم اگزیستانسیالیسم است. این است که وقتی محتوای درست توی فرم درست قرار می‌گیرد شاهکاری خلق می‌شود به نام در انتظار گودو. اثری که از طرف مخاطبان به عنوان بهترین نمایشنامه قرن بیستم انتخاب شد و هنوز که هنوز در سراسر جهان اجرا می‌رود. در انتظار گودو داستان دو دوستی‌ست که در انتظار گودو نشسته‌اند و وقت تلف می‌کنند تا گودو از راه برسد. این میان هم پسری هست که می‌آید و وعده می‌دهد به آمدن گودو. 
گودو اثری است نمادین. برای مثال، گودو یا همان godot به معنی خداست و پسر نماد مسیح. درخت خشک و تنهای داستان، نماد صلیب است و همان درختی‌‌ست که آدم و حوا از آن سیب خوردند. استراگون و ولادمیر بنده‌های خدا هستند که در انتظار منجی، در انتظار خدا نشسته‌اند و این انتظار هرگز پایان نمی‌یابد. آن ها با زمان می‌روند همان‌طور که ما می‌رویم. همان‌طور که ما در طول تاریخ آمدیم در انتظار منجی نشستیم، سعی کردیم به هرچیزی که می‌شد چنگ بزنیم تا زمان زودتر بگذرد و گودو بیاید اما گودو در نهایت هم نیامد و ما با زمان رفتیم. 
اما بکت زمانی که از او پرسیده شد آیا گودو همان خداست؟ پاسخ زیرکانه‌ای داد و گفت اگر منظورش خدا بود حتما می‌گفت خدا نه گودو. پس گودو واقعا کیست؟ سوالی که هزاران بار از بکت پرسیده شد و او همواره پاسخ می‌داد اگر می‌دانستم توی نمایشنامه گفته بودم. 
گودو می تواند تصور ما از کمال باشد، آرزوی ما برای رسیدن به آرمانشهر یا انتظار یافتنِ رستگاری و آرامش. انتظار کشیدن، بخش مهمی از زندگی آدم هاست، ما آمده‌ایم که منتظر بمانیم و در همین انتظارها بمیریم. بیماران در انتظار سلامتی اند، قاضی‌ها در انتظار اتمام پرونده، کارمندان منتظر رسیدن تعطیلات هفته و دانش آموزان منتظر رسیدن عید. همه ما به اشکال گوناگون منتظر گودویی هستیم تا بیاید و نجات‌مان دهد.
اما در طول تاریخ مگر چقدر مسائل بر طبق خواسته‌های ما پیش رفته؟ در پایان نمایش  گودو نمی آید و بسیاری بکت را متهم به بدبینی می‌کنند. بکت اما در مقابل این اتهام پاسخ می‌دهد:
"اگر بدبینی یعنی حکم دادن به اینکه بدی برخوبی پیروز می شود، پس من با توجه به بی میلی وعدم صلاحیتم نسبت به صدور حکم بدبین نیستم. من تنها برحسب تصادف به بدی بیشتر از خوبی برخوردم."
گودو در غیب قرار دارد و هیچگاه از آن خارج نخواهد شد. گودو امر اللهی که نه می‌شود به آن رسید نه می‌شود در انتظارش نماند.
برای بکت پایان قصه مهم نیست بلکه زیست آدمی‌زادی‌ست که اهمیت دارد. این انسان است که سال‌هاست در جنگ خونریزی به سر می‌برد از زمان عروج مسیح، مسیحیان در انتظار نشسته‌اند که موعود می‌آید و همه‌چیز درست می‌شود اما چه خون ها که ریخته نشد این میان. بکت مشکل را شاید آنجا می بیند که ما منتظر ایستاده‌ایم، منتظر چیزی که برایمان چنان مقدس می شود که حاضریم بخاطرش خون راه بی‌اندازیم. اما مگر چاره‌ای جز به انتظار نشستن داریم؟
در یکی از مهمترین فرازهای نمایش در انتظار گودو، استراگون از ولادمیر می پرسد:
ما حقوق‌مان را از دست دادیم؟ و ولادیمیر جواب می دهد: ما از آنها صرف‌نظر کردیم...
        

30

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        این نمایشنامۀ خواندنی و جالب، در هر پرده یک روز و در مجموع دو روز (البته چند ساعت پایانی از هر روز) از زندگی دو ولگرد را به تصویر کشیده است.

این دو ولگرد یعنی ولادیمیر و استراگون، قرار است فردی به نام «گودو» را در این مکان ملاقات کنند. بنابر گفتۀ خودشان، اگر «گودو» به دیدنشان بیاید؛ از ولگردی و مشکلات نجات می‌یابند و زندگی آنها رنگ دیگری به خود خواهد گرفت.

به نظرم آدم‌های نمایشنامه، انسان‌های سرگشته و گرفتار در چالش‌های زندگی را می‌مانند که هر چه تلاش کرده‌اند، نتوانسته‌اند از این مسائل و مشکلات رها شوند و ناگزیر در انتظار فردی نشسته‌اند که اولا: خودش این مسائل و مشکلات را ندارد. در ثانی: توان این را دارد که به این آدم‌ها کمک کند و زندگی آنها را سر و سامانی شایسته بخشد.

مردان منتظر، وقتی تا پای جان سختی کشیده باشند و حتی راضی به خودکشی و دارزدن خود شده باشند؛ بدیهی است، هر کسی را که از راه می‌رسد، همان ناجی خود می‌دانند و تصور می‌کنند او است که برای یاری و نجاتشان آمده است؛ حال این فرد می‌تواند پسرکی باشد یا اربابی با خدمتکارش یا ...!

این نمایش یک نکته را به یاد من آورد و آن این که انتظار ناجی در بین تمام مردم دنیا و ادیان بزرگ مشترک است و همه منتظرند تا روزی یک نفر بیاید و آنان را از مسائل و مشکلات جاری و غیر آن نجات بخشد و زندگی آرام همراه با آسایش و خوشی و خوشبختی را به همه هدیه کند.

مردان نمایش دقیقا خود را به کارهای بیهوده و احمقانه سرگرم کرده بودند تا «گودو» بیاید و فقط انتظار می‌کشیدند. به نظرم اگر خودشان هم تلاشی در جهت دیدار «گودو» داشتند، چه بسا «گودو» زودتر به دیدارشان می‌شتافت.

در بخشی از نمایش، شعری بی سر و ته بود که به شکل یک لوپ یا دور تکرار می‌شد و در واقع نشانه‌ای از زندگی این مردان بود که مسائل زندگی‌شان در یک دور باطل و بی‌معنا تکرار می‌شد. (حکایت آشپز ما یه سگ داشت...)

این دو روز با هم تفاوت زیادی دارد. در روز اول، درخت خشک است و برگ و باری ندارد. ارباب و خدمتکارش سالم و سرحال هستند. اما در روز دوم، درخت برگ درآورده و ارباب کور شده و خدمتکارش لال شده است.

اما در وضعیت دو مردِ منتظرِ «گودو» هیچ تغییری روی نداده است. یعنی طبیعت و انسان‌های اطراف تغییر کرده‌اند، اما این مردان، کماکان به همان کارهای احمقانه و سرگرمی مشغول هستند و هیچ تغییری حتی جزئی در افکار، گفتار و رفتارشان دیده نمی‌شود. 

* استراگون: «...آهان، حالا یادم اومد، دیروز غروب، با صحبت کردن در مورد هیچ چیز بخصوصی وقت گذروندیم. این وضع تا به حال نیم قرنه که ادامه داره.»

در این بخش حتی خودشان هم می‌دانند که زندگی حدود پنجاه ساله‌شان به بیهودگی و سرگرمی سپری شده است و اکنون که از این وضع خسته شده‌اند و بارها به آن اعتراف می‌کنند؛ در انتظار «گودو» نشسته‌اند تا بیاید و کمکشان کند.

** استراگون: «...همیشه هم یه چیزی پیدا می‌کنیم که باعث می‌شه احساس کنیم وجود داریم، ها، دی‌دی؟»

من فکر می‌کنم، پس هستم! من فلان کار را انجام می‌دهم، پس هستم! من هیچ کاری انجام نمی‌دهم و تنها در انتظار «گودو» نشسته‌ام، پس هستم! و ... .
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

16