معرفی کتاب دایی وانیا: صحنه هایی از یک زندگی روستایی اثر آنتون چخوف مترجم ناهید کاشی چی

دایی وانیا: صحنه هایی از یک زندگی روستایی

دایی وانیا: صحنه هایی از یک زندگی روستایی

آنتون چخوف و 1 نفر دیگر
3.8
17 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

27

خواهم خواند

5

شابک
9789649652429
تعداد صفحات
72
تاریخ انتشار
1395/10/4

توضیحات

کتاب دایی وانیا: صحنه هایی از یک زندگی روستایی، مترجم ناهید کاشی چی.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به دایی وانیا: صحنه هایی از یک زندگی روستایی

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به دایی وانیا: صحنه هایی از یک زندگی روستایی

یادداشت‌ها

          3.75
ریویوی دایی وانیا رو با یه سوال شروع می‌کنم:
بیکاری بهتره یا حسرت کارهای کرده و اشتباهات مرتکب شده رو خوردن؟

این سوالی بود که من سرتاسر این 70 صفحه‌ی نمایشنامه‌‌ی کوتاه چخوف از خودم می‌‌‌پرسیدم. تعداد شخصیت‌های کتاب هرچند محدوده، اما تک تک اون‌ها به نحوی دارند با دو مسئله دست‌وپنجه نرم می‌کنند. یکی درگیری با ملالت ناشی از بی‌کاری. بی‌کاری‌ای که در واقع از ترس برای انجام کار اشتباه نشأت می‌گیره. 
و دیگری، سرزنش خود به خاطر کارهای اشتباهی که در گذشته انجام دادند. 
یکی حسرت عاشق نشدن رو می‌خوره، یکی حسرت عرقی که برای آدمی بی‌لیاقت ریخته. یکی از شغل الانش پشیمونه و حسرت شغل رویاییش رو می‌خوره و دیگری حسرت اعتراف نکردن احساسات. 

وقتی زندگی کوتاه 21 ساله‌ی خودم رو مرور می‌کنم می‌بینم که من تو زندگیم کم اشتباه نکردم. من تو دبیرستان رشته‌ی اشتباهی رو خوندم. رشته‌ای که برای من سراسر استرس و خستگی و بی‌ذوقی بود.
من عاشق آدمی شدم که کس دیگه‌ای رو دوست می‌داشت و خب، مسلما در عشقم شکست خوردم. 
من سر اولین کاری که رفتم کارفرمای اشتباهی رو انتخاب کردم و به همین خاطر ماه‌ها بابت حقوقی که باید دریافت می‌کردم سرم کلاه رفت. 

با این حال، در کلیشه‌ای‌ترین حالت ممکن من از انجام هیچکدومشون پشیمون نیستم. رشته‌ی تجربی، من رو با یک سری از جالب‌ترین آدم‌های زندگیم آشنا و نفرت نسبت به این رشته من رو برای تغییر اون و پیدا کردن مسیر زندگیم مصمم‌تر کرد.
عاشق اون آدم شدن، با اینکه سخت بود ولی حداقل باعث شد من کتاب‌ها، فیلم‌ها و شعرهای عاشقانه‌ای که می‌خونم و می‌بینم رو با تک تک استخون‌هام درک کنم. 
در تجربه‌ی اول کاری هرچند از من سواستفاده شد، اما هم در مسیر تونستم مهارت‌های خودم رو تقویت کنم، هم تو انتخاب محل‌ کار بعدی تونستم هوشمندانه‌ و با احتیاط بیشتری تصمیم‌ بگیرم.

تک تک این اشتباهات تجربه‌ی زیسته‌ی من رو پربارتر کردند. و الان که به گذشته نگاه می‌کنم می‌بینم من حسرت کارهایی رو می‌خورم که نکردم؛ نه اشتباهاتی که مرتکب شدم. برای همین اگه به اول ریویو برگردم سوال خودم رو اینجوری جواب می‌دم:
من ترجیح می‌دم هزاران بار اشتباه کنم تا اینکه بخوام بعدا از انجام ندادنشون و گرفتار بی‌کاری شدن حسرت بخورم. شما چی؟
        

1

          🟢📖دایی وانیا اثری است به قلم نویسنده‌ی نام آشنای روسی 🇷🇺 آنتون چخوف ،نمایشنامه‌ای در چهار پرده که کل ماجرای آن در ملکی روسی می‌گذرد مثل خیلی از آثار چخوف؛ ملکی که در حال حاضر به دختر استادی بازنشسته به نام سربریاکوف تعلق دارد و در واقع جهیزیه همسر اول ایشان بوده است وارث دخترش سونیا محسوب می‌شود واکنون توسط دخترش سونیا و دایی او ایوان پترویچ ووی‌نیتسکی اداره می‌شود. سربریاکوف بعد از مرگ زن اولش با زنی جوان وزیبا به نام یلنا ازدواج کرده است. این پروفسور بعد از بازنشستگی به دلیل مخارج زیادِ زندگی در شهر، به ملک خود بازگشته است. با حضور سربریاکوف و همسر جوانش در این ملک، زندگی ساکنین آن دچار تغییر و تحولاتی شده و از روال معمول و یکنواخت پیشین خارج شده است؛ از تغییر ساعات خورد و خوراک و خواب گرفته تا امور دیگر. به عنوان مثال ناهار را ۷غروب می خورند!!!!!حضور یلنای زیبا و جوان موجب شده است دایی وانیا به تکاپو بیفتد تا به هر نحوی شده نظر یلنا را به خودش جلب کند و از طرف دیگر پزشکی که تا پیش از این ماهی یک بار به آنها سر می‌زد (و سونیا به او علاقه دارد) حالا به بهانه ویزیت استاد پیر بیش از پیش به آنجا می‌آید و...
♂️🎭کارکترها:تمام اشخاص موثر این نمایش از زندگی خود احساس نارضایتی می‌کنند و با حس طردشدگی، زندگی‌شان را هدررفته می‌بینند.شخصیتهای اصلی مثل باقی شخصیتهای خلق شده توسط چخوف از شرایط خود راضی نیستند. مهم نیست چه موقعیتی دارند، پروفسور، پزشک، زمین‌دار یا حتی بانوی زیبایی که همه را مجذوب  زیبایی خود می‎کند. همه افسرده‎اند به جز زن پیر پیش‎خدمتی که عمری برابر عمر خانه دارد و هیچ ارتباطی نه با دنیایی که در آن زندگی می کند دارد نه کاری به کار کسی.در دنیای نمایشی چخوف هیچ اتفاق ناگهانی و نمایشی  اتفاق نمی‌افتد؛ همه‌چیز گویی به‌کندی زمان واقعی پیش می‌رود. نه نقطه‌ی اوج ناگهانی و نه کشمکشی  آنچنان به شکل آشکار دیده می‌شود. عده‌ای معتقدند برای چخوف در نمایشنامه‌نویسی، داستان‌گویی مهم نیست؛ بلکه بررسی هیجانات و درونیات کاراکترهایش در اولویت بالاتری قرار داردکه به نظر به وضوح اینجا دیده می‌شود.
♂️⚙️سبک وسیاق این نمایشنامه هم همان سبک‌وسیاق معمول نمایشنامه‌های چخوف را دارد بازهم مکان رویدادها املاک ییلاقی یکی از شخصیت‌های نمایش است، پزشک یکی از شخصیت‌های تاثیر‌گذار و آگاه نمایشنامه است، همچنان شاهد عشق‌های ناکام هستیم  عشق‌های ممنوعه و دو گروه مشخص اجتماعی قابل مشاهده‌‌اند، آن‌ها که کار می‌کنند و رنج می‌برند و آن‌هایی که از حاصل کار گروه اول سوءاستفاده می‌کنند.پایان نمایشنامه با صدای چرخ‌های درشکه شنیده می‌شود،رفتن پروفسور وهمسرش رفتن دکتر از ملک روستایی ،که حس وحال  صدای برش درختان آلبالو در باغ البالو است را زنده می‌کند. اینجا البته خودکشی اتفاق نمی افتد،برعکس چنداثر دیگری که خواندیم فقط برنامه اش در ذهن دایی وانیا چیده می‌شود.
♂️🏆جذابترین قسمت نمایشنامه:آستروف(پزشک نمایشنامه) که مجذوب یلنا شده، تمارض استاد را بهانه می کند و مرتب به خانه ی آنها رفت و آمد می کند. ولی این سونیاست که شیفته ی دکتر است و از یلنا می خواهد موضوع عشقش را با دکتر در میان بگذارد. اما یلنا در گفتگو با دکتر، حس می کند که خود مجذوب دکتر شده است. دکتر پیشنهاد سونیا را رد می کند و از یلنا تقاضا می کند با او رابطه ی عاشقانه داشته باشد. این اوضاع متشنج وقتی به اوج خود می رسد که سربریاکوف اعلام می کند می خواهد ملکش را بفروشد و در شهر زندگی کند. وانیا که می بیند جان کندن های شبانه روزی او و میراث سونیا، اینک برای گذران زندگی پیرمردی فضل فروش، در حال بر باد رفتن است، تسلط خود بر اعصابش را از دست می دهد و به جان سربریاکوف سوءقصد می کند. یلنا شوهرش را وادار می کند آنجا را ترک کنند. وانیا با شیشه ی مورفینی که از کیف آستروف برداشته، تصمیم به خودکشی می گیرد ولی سونیا و آستروف او را منصرف می کنند. بعد از آن سربریاکوف و یلنا تصمیم می گیرد بر سر زندگی قبلی خود در خارکوف برگردند و وانیا و سونیا تنها می مانند و دوباره کار طاقت فرسای خود را آغاز می کنند که سود آن به جیب دیگران می رود.
✅📚سه ترجمه از کتاب دایی وانیا موجود است ترجمه ناهید کاشی‌چی از انتشارات جوانه توس که ترجمه روان وخوبی بود و ترجمه هوشنگ پیرنظر،انتشارات قطره را هم قبلاً خوانده بودم ترجمه با نثری روان وخوب بود،وهمچنین ترجمه پرویز شهدی از انتشارات نشر کتاب پارسه
        

57

آیا خوشبخت
          آیا خوشبخت هستید؟ 

مفهوم خوشبختی یا در جست و جوی خوشبختی یکی از اساسی ترین مسائل مطرح شده در ادبیات روسیه ست. از تورگنیف تا داستایفسکی ، از تالستوی تا چخوف ، بارها و بارها در آثارشون از زبان کاراکترهای مختلف پرسیدن که آیا احساس خوشبختی دارید؟ 

یادتون بیاد اون نامه پرنس میشکین در "ابله" به دختر ژنرال رو که داخل نامه نوشته بود " آیا خوشبختید؟" 

گاهی در آثار مختلف ، در اوج بگو مگو یا در زمانی که کاراکترها دور یک میز یا در بالکن خونه نشستند ، یکی از کارکترها از اون یکی میپرسه " آیا خوشبختید؟"

آیا واقعا خوشبختیم؟ چه چیزی باعث میشه که خوشبخت باشیم یا احساس خوشبختی داشته باشیم؟ تا حالا از خودمون یا اطرافیان مون پرسیدیم که آیا خوشبختید؟ 

مهم نیست دایی وانیا با چه تکنیکی نوشته شده. مهم نیست نوع روایتش چیه؟ مهم نیست چه چیزی باعث میشه دایی وانیا اینقدر به دل بشینه ... مهم اینه که ما از خودمون سوال بپرسیم که آیا خوشبختیم؟ 

دایی وانیا یکی از بهترین آثار نمایشی نوشته شده در همه ادوار تاریخه ... چخوف در این نمایشنامه از عشق حرف میزنه... کسانی که عاشقند اما عاشقی کردن رو بلد نیستند... بهتر بگم ... کاراکترهای چخوف اصلا زندگی کردن بلد نیستند.
دایی وانیا عاشقه اما جز حسرت برای از دست دادن جوونی و استعدادش هیچ کاری نمیکنه... اینقد منفعله که با همین انفعالش عشقش رو از دست داده. این سرنوشت اکثر آدم هاست. 
آدم های منفعلی که فقط لب و دهنند... از زندگی ناراضی و شاکی اند اما هیچ کاری برای بهبود این اوضاع انجام نمیدن ... 
عشاقی که زبون بیان عشقشون رو هم ندارند...

دایی وانیا اوج شخصیت پردازی در یک اثر دراماتیک رو برای ما به نمایش میذاره. به نظر من هرکسی که میخواد شخصیت پردازی یاد بگیره باید چخوف بخونه ، باید دایی وانیا بخونه.
کاراکترها زنده ن و روح دارن. از آسمون نیومدن و ابر قهرمان نیستند... با جوکر و بتمن سر و کار نداریم... با دایی وانیا سر و کار داریم که ممکنه همین امروز توی بقالی هم ببینیمش...

دوستان ، بیاید برای عالیجناب چخوف قیام کنیم ، بایستیم و دست بزنیم... 

ممنون که ادبیات رو پر بارتر کردید ، جناب چخوف... همانطوری که قبلا گفتم ...

" کت تن شماست " .
        

29